الف. گیلوایی: «بهزاد خواجات» 50 ساله، شاعری است که در دهه 70 شناخته شد. او مثل خیلیها که خود را به در و دیوار میزدند و میزنند تا به عنوان شاعر دهه 70 شناخته شوند، ظاهراً چنین تلاشی نکرده و ندارد اما همواره رندانه خود را در مکانها و زمانها و نزدیک عواملی نگه میدارد تا شاعر دهه 70 بودن او همواره تایید و یادآوری شود. شاعر دهه 70 بودن برای او خیلی مهم است! البته بر این امر، باید تلاش بیوقفهاش را افزود که او را به زبانی نسبتاً مستقل رساند.
زبان نسبتاً مستقل و تقریباً شاخص خواجات ظاهری مطول دارد و باطنی موجز. او این ویژگی را تا سالهای سال حفظ کرد اما شعرهای سالهای اخیر و مجموعه «بونوشتن برای شرجی»اش نشان از رفتن به راهی دیگر دارد؛ راهی که که در تکمیل یا تکامل راه پیشین نیست. چون شاعران موفق، شاخص و بزرگ همواره در تکمیل و تکامل زبان و آثار پیشین گام برمیدارند و از راه نخست به راههای دیگر نقب میزنند. البته تشخیص این امر که این شاعران چگونه پس از یکی دو دهه، زبانی را نابتر، مستقلتر و تکمیلتر کرده و آن را تکامل بخشیده، کاری آسان نیست، چرا که در ظاهر امر نشانههایی نیست که مخاطب را راهنمایی کرده و او را به این شناخت برساند، اما مخاطبان حرفهای آن را درمییابند. البته در این میان شاعرانی برای رسیدن به این تکامل، پوستاندازی و دگردیسی، گاه دچار پرش یا پرشهای مقطعی نیز میشوند، چنان که فروغ و سپهری چنین کردهاند، لیکن نیمایوشیج، اخوان، شاملو و دیگران، تکاملشان نرم و آرام و به مرور زمان به انجام رسید. البته این تکامل با توجه به تنوع دگردیسیها در شاعران، به نظر نمیآید در تکمیل و تکامل راه و زبان پیشین باشد، بلکه یک نوع انقطاع با قبل به نظر میآید. البته این تکامل معمولاً آنقدر ظریف شکل میگیرد که معنای دقیق، عمیق و گسترده استحاله و دگردیسی را دارد. یعنی نشانههایش را باید در ظرافت گفتار و نوشتار معرفتآموختگان دریافت.
خواجات شاعر شعرهای سپید است و مجموعه شعر «بونوشتن برای شرجی» او را انتشارات فصل پنجم در 101 صفحه منتشر کرده است. این دفتر 29 شعر دارد که اغلب کمی بلندند با عناوینی همچون: صورتی بودم، اینفرمی، کوچه جم، کج، زنی که ساختم، شیراز، سنجاققفلی، بلدبازی و... . نوع اداهایی که در این نوع اسمگذاریها هست و نیز تغییر نُرم زبان خواجات و همچنین گرایشهای نسبی در زبان و نوع مضامین، نشان از تاثیرپذیری بهزاد خواجات از مهرداد فلاح دارد؛ آن هم با توجه به چالشهای ملیحی که این دو همواره با هم داشتهاند.
خواجات پیش از این مجموعهشعرهای «چند پرنده مانده به مرگ؟» (1378)، «جمهور» (1380)، «مثل اروند از در مخفی» (1382) و نیز گزیدهاشعار «حکمت مشاء» را توسط انتشارات تکا در سال 1388 منتشر کرده است؛ به علاوه 2 کتاب نقد ادبی با نامهای «منازعه در پیراهن» و «رمانتیسیسم ایرانی» در سالهای 1381 و 1391.
«مثل هم که باشید/ این تازه اول حرامشدگیست...»
این نوع سطرها حرفهایی است که به شعر تبدیل نمیشود.
«گوش چسبانده به در/ نه گوش به دردتان میخورد و نه در/ تا پارینهسنگی میروید و ایستادهاید/ تا دکترین مرد احول»
این جملات تنها یکمشت حرفهایی است که میتوان آنها را حشو و زوایدی در زبان و شعر فارسی دانست، چون به عنوان شعر ارائه داده شده است. اینگونه نوشتهها را میتوان به عنوان یکمشت حرفهای دمدستی به حساب آورد که اگر طنزش جذابیتی داشته باشد، درجش در ستون روزنامهها مناسب است، چون مایه و جوهرهای از شعر در اینگونه کارها که تقریباً کل صفحات مجموعهشعر «بونوشتن برای شرجی» را فراگرفته است، دیده نمیشود. دو نمونه از این کتاب میآورم تا اگر مایهای از شعر در آنها دیدید، ما را نیز راهنمایی کنید:
«... که یعنی جاده را نگهدار، ما رد شویم/ وگرنه مگر میشود هم عدل و هم داوری؟/ سوت هم که درست، تبانی سلولها چه؟/ پس اینقدر نخور آلوچه/ یک بوش دارد این دنیا به چه بزرگی، بچه!/ که با چرخام، میچرخم، آخر سوژه الفم/ و من هم اگر بهجای آنها/ شعری به انتها میرسد، اینجا/ مقرر بر این شد اراده ما»
و باز متنی طنزآمیز (البته طنزآمیز بودنش با تخفیف!) در نقد دنیا و احوالاتش که به زبان اشاره و کنایه بیان شده است:
«بچههای کوچه جم در ادامه/ دیوار را خطخطی کردند/ و در حالی که آبیتر، پرده آبی بود/ قاضی نان و پنیر و ظهر پنجشنبه و ناصر ملکمطیعی/ با دو بالی که هی کشش درمیرفت/ و با پول قلکها دوباره.../ باید هفترقمی باشد شمارهتلفنها/ و گذشتهها آنقدر گذشته/ که در این عکس، من و مشهد ایستاده باشیم/ (دست بر سینه)/ و ایران جوانتر میزند...»
شاید 2 نمونه بالا و یک نمونه ذیل که در کل نامفهومند، اغلب سطر به سطر مفهوم باشند و استعارهها و کنایاتش نیز روشن باشند اما همین کنایات و استعارههای ظاهراً طنزآلود یا به فرض جدی، صرفاً به واسطه روشن و مفهوم بودن، باز الزاماً نمیتواند بامزه و جذاب باشد!
«با عرقچین رکابی زندگیشان را کردند/ آب در حبانه جادو بود/ و در پس تمام تصمیمها، حضرت قارون/ اینفرمی/ روح آواره نشست در تنت/ نمرات هندسه هی سراشیب داشت/ و گفته نگفته دوستت دارم/ یک مهتاب و کوچه/ از گاوصندوق معاصر لو میرفت/ با ابعادی مشیری/ الکی نیست که!/ تهران یک غمزه نشان بدهد/ ممنوعالخروج لباسهای خود هستی/ که پدرم هم جای وصله دیگر نداشت، یعنی داشت/ اما غولی سری لازم بود، که متاسفانه بود/ و آنقدر سری/ که یکهو ناپدید شد با تمام ملحقاتش...»
سطحی و گنگ بودن نمونهها معمولاً نه تنها روان نیست، بلکه گاه به لحاظ دستوری غلط است؛ مثلاً در نمونه بالا بهجای «ابعاد مشیری» نوشته «ابعادی مشیری»!
اگر بگوییم اندکی عاطفه، تغزل و روانی کلام به شعر خواجات کمک میکند تا متفاوت از مقالات و نوشتههای طنز شود و از خشکی، نثرگونگی و طنز کمجان رهایی یابد، حرف نادرستی نیست اما عجیب این است که شاعری با 3 دهه تجربه شعری و کسب زبانی نسبتاً مستقل و تازه در دهه 70 اینک چگونه میتواند تا این اندازه سقوط کند که نیاز به توسعههای معمول، هرچند از نوع لازم و واجب داشته باشد؟! شاید هم نیت خواجات این بوده که با این نوع از لحن و زبان، دست به کار دیگر و تازهای بزند و به اصطلاح هی درجا نزند اما از بخت بدش، به این دامگه افتاده است. شاید هم شاعریاش ته کشیده، یا در شرایط مناسب این کارها را نسروده و این کارها آگاهانه و با طراحی از پیش تعیینشده تولید شده و...!
بیشک گنگ بودن، پرابهام بودن و انتزاعی بودن از نشانههای شعر نیست؛ اگرچه شعری میتواند گنگ، مبهم و انتزاعی باشد و شعر هم باشد. البته معمولاً مخاطبان حرفهای توانایی درک اینگونه آثار را دارند و میتوانند سره و ناسره را از هم تفکیک کنند. یعنی نمیشود که در گنگی، ابهام و انتزاعی بودن اشعاری شعریت باشد و مخاطب حرفهای آنها را نبیند! یا نثرگونگی آنها دارای بنمایه و جانمایه شعر باشد یا این نثرگونگی ویژه باشد و نمودار سبکی تازه یا در حال تدوین اما توسط مخاطبان حرفهای درک نشود! چطور است که ما به عنوان مخاطبان حرفهای شعر امروز از اشعار سخت و پیچیده امثال یدالله رویایی و علی معلمدامغانی سر درمیآوریم اما از شعر شما نه؟!
بیشک آنچه را که من مخاطب حرفهای درنمییابم، به من برنمیگردد، بلکه به گنگی و مصنوعی بودن اثر برمیگردد.
در پایان، برشی از شعر خواجات میآورم که نزدیک به زبان نسبتاً مستقلی است که وی پیش از این به آن دست یافته بود. البته برشی را انتخاب کردهایم که از هر لحاظ بهتر و سالمتر باشد تا منظور ما نیز بهتر درک شود. در ضمن، در اینجا منظور از زبان تقریباً همه ویژگیها و برجستگیهایی است که یک شعر میتواند داشته باشد:
«باد چیز تازهایست/ وقتی که آن روز لیلای دلشکسته/ لبهای سرمدیام را سرد سرد یافتم/ و دریا از کنار خودش فروتنانه گذر داشت/ زیر لب یکنفر گفت/ چیز تازهایست باد/.../ پیراهن ما را پر کردهاند از آدم/ و با مرنوهایی ازلی اجازه دادند/ که اینهمه شیخ صنعان، پیر عهد خود باشند/ نگاه کن!/ باد، انقلاب نامرییاش را آورده ریخته در جنگل/ تا ببینی با چه شتابی زندگی کردهاند چنارها/ و با چه شتابی غارها، خالی خالی/ ناکامی آن واژه غایب در غائله تکوین/ در حالی که من اگر بودم، که نبودم/ تنها با تقلبی بر کف دست/ تن میدادم به تولد/ اما چیز تازهایست باد/ او که سلام کرده، هرگز نرسیده/ و رفتگان همین جایند...».