احسان بهشتی: یکی از مهمترین دوگانههایی که از ابتدای پیروزی انقلاب و بویژه در 6 سال گذشته سپهر سیاسی کشور را مشغول کرده و به صورتبندی جریانهای سیاسی و تولید ادبیات و شکلگیری گفتمان منجر شده، دوگانه «مذاکره(سازش)- مقاومت» است. هر یک از
2 پارادایم مذکور در طول تاریخ انقلاب هوادارانی داشته و دارد و بعضاً صحنه سیاسی و اجتماعی کشور در کشوقوس، تعامل یا تقابل با این دو گفتمان یا نسبتی از این دو نظریه رقم خورده است. مجموعه حوادث و عبرتها در طول تاریخ انقلاب در ذیل هر دو گفتمان نیز انباشتی از تجارب گرانسنگ را ایجاد کرده که میتواند پایهای برای مباحث علمی، تحقیقی و مطالعاتی و همچنین قضاوتهای ملی باشد.
مذاکره با آمریکا در موضوع هستهای بویژه از سال 92 با شکلگیری آنچه برجام نامیده شد به تجربهای ملی و عبرتآموز بدل شد. از دست دادن داشتههای ملی در خلال مذاکرات، خلف وعده غرب در انجام تعهدات نسیه آن هم در برابر تعهدات نقدی که دریافت کرد، بیتوجهی و تقابل تند و خشن با نقد دلسوزان، عدم بهرهگیری از تجارب ملی در مواجهه با مأموران غربی، تحقیر ملی ناشی از سادهاندیشی و اعتماد به دشمن، ایجاد بستر نفوذ در ذیل پارادایم مذاکره، عقبنشینی قدم به قدم در یک طرف و پیشروی گام به گام در طرف دیگر، باور خیالی به حل مشکلات درونی و بویژه مشکلات اقتصادی از طریق کرنش یا عقبنشینی در برابر مطالبات و زیادهخواهیهای قلدران بینالمللی، چند برابر شدن تهدیدات حین و پس از مذاکرات، گستردهتر شدن سایه تهدیدات اقتصادی، نظامی و امنیتی، وقیحتر شدن طرفهای مذاکره در مواجهه با جمهوری اسلامی، تنگتر شدن حلقههای محاصره، از دست رفتن فرصتهای ملی برای حرکت رو به جلو و... مجموعهای از این تجربههای ملی است که در چند سال اخیر ذیل پارادایم مذاکره شکل گرفت.
در چنین شرایطی که میدان، به صحنه رویارویی ارادهها تبدیل شده است، اگر روایت دقیقی از نظریه مقاومت که به اتکای تجربه پرهزینه و خسارتبار مذاکره منهای منطق مقاومت، بهدست آمد ارائه نشود، یقیناً هواداران پارادایم مذاکره و سازش مجدداً میداندار این رویارویی شکستخورده خواهند شد. لذا ضروری است ابعاد، مختصات و زوایای گفتمان مقاومت به عنوان یک دکترین و در قامت یک مکتب فکری در نظریات روابط بینالملل بویژه در مجامع نخبگانی کالبدشکافی شده و با ادبیاتی عامهفهم به جامعه انتقال یابد.
آنچه امروز از آن با عنوان نظریه و اندیشه «مقاومت» نام برده میشود، ریشه در مبانی اسلام و انقلاب دارد و به لحاظ خاستگاه معاصر، این مکتب حاصل اندیشه و عمل معمار اثرگذارترین انقلاب قرن است که در طول 10 سال رهبری و حیات مبارک خود در عرصههای مختلف، حرکت رو به جلو و الگوساز انقلاب آن را عینیت بخشید و به نمادها و شاخصههایی برای الگوبرداری جهانی و تداوم این مسیر مبارک تبدیل کرد.
رهبر معظم انقلاب اسلامی در تبیین چیستی و تعریف مقاومت، این مفهوم را «انتخاب راه درست و بحق و حرکت در آن راه» میدانند به گونهای که هیچ مانعی باعث انصراف از طی مسیر نشده و خصوصیت بارز این الگو، ایستادگی، عدم توقف و عدم تسلیم در برابر مشکلات و موانع پیش رو است.
این مکتب فکری همچنین از بعد منطق و استدلال، برخوردار از پشتوانهای دینی، مستحکم، مستدل و همراه با تجارب تکرارشونده تاریخی است. از زاویه سنجش هزینه - فایده گرفته تا در نظر گرفتن اقتضائات و حقایق طبیعت انسانی، واقعیات قابل مشاهده در میادین مختلف سیاسی و نظامی و تجربیات بشری، مکتب مقاومت کاملاً قابل دفاع و عرضه به عنوان یک الگوی موفق و قابل تجویز است.
همچنین از آنجا که هدف مقاومت نیل به بازدارندگی همهجانبه اقتصادی، سیاسی، نظامی و امنیتی و فرهنگی و تثبیت و ارتقای آن در برابر انواع تهدیدها و فشارهاست، لذا اندیشه مقاومت در بطن خود یک نظریه ذوابعاد و منظومهای با سویههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و امنیتی است و بدیهی است تأکید صرف بر یک سویه آن، مانند «مقاومت در سیاست خارجی» یا «مقاومت در عرصه اقتصادی» و غفلت از سویههای دیگر موجب کاریکاتوری شدن نظریه مقاومت خواهد شد که در این صورت در نمای بیرونی ابعادی از آن به طور غیرمعمول به نسبت سایر اجزا برجسته و دفرمه خواهد شد.
در عین حال لازم است در تبیین مکتب مقاومت به یک مغالطه جدی پاسخ داده شود؛ آیا مکتب مقاومت با مذاکره مخالف است؟ به عبارتی نسبت پارادایم مقاومت با مذاکره چگونه تحلیل میشود؟ تجربه انقلاب اسلامی در 40 سال گذشته بهروشنی گویای این حقیقت است که مذاکره باید به عنوان ابزار و امکانی برای تحقق راهبرد مقاومت به خدمت گرفته شود. مقاومت در تضاد با مذاکره نیست. 2 مؤلفه اساسی که در اندیشه مقاومت برای تعریف مذاکره ارائه میشود عبارت است از: 1- مذاکره صرفاً ابزار تحقق اهداف است نه راهبرد و هدف 2- پرهیز از مذاکره به معنای تسلیم.
بنابراین چنانچه مذاکره در هر سطحی بتواند اهداف راهبرد اصلی را محقق کند، نه تنها مذموم نیست بلکه ابزاری مؤثر است. مصداق روشن آن نیز اجازه نظام به مسؤولان در سطوح مختلف و در موضوعات متعدد جهت پیشبرد اهداف انقلاب بوده است اما تعارض دقیقاً از جایی بروز میکند که مذاکره بهجای طریقیت داشتن در خدمت تحقق هدف و در چارچوب راهبرد مقاومت، خود موضوعیت مستقل پیدا کند و نتیجه آن خلع سلاح ملت و حذف یا کاهش عوامل اقتدار ملی شود.
مرور تجربههای موفق اندیشه مقاومت در سالهای اخیر در ایران و منطقه در موضوعات مختلف سیاسی و فناوری و نظامی میتواند به درک دقیقتری از منطق مقاومت کمک کند.
منطقه: مقاومت فعال در عراق منجر به درخواست آمریکاییها برای مذاکره در موضوع عراق و خروج بخش زیادی از نیروهای نظامی آنها شد.
فناوری هستهای: غنیسازی 20 درصد و نصب 19 هزار سانتریفیوژ که منجر به درخواست آمریکا برای مذاکرات آلماتی یک شد.
بعد نظامی: رویکرد تهاجمی مقاومت یمن در برابر متجاوزان سعودی و همچنین مقاومت در سوریه، صحنه نبرد را کاملاً دگرگون کرد و دشمن را به فکر چارهاندیشی برای باز کردن راه مذاکره انداخت.
علاوه بر موارد فوق میتوان لیست بلندی از توفیقات بهدست آمده ناشی از رویکرد مقاومت در منطقه و جهان را بیان کرد که در این چارچوب، بازدارندگی در منطق مقاومت معنای دقیقتری پیدا میکند. یقیناً فهرست توفیقات راهبرد مقاومت در تقاطع با نمونههای عبرتآموزی از بیتوجهی به آن معنای واضحی مییابد که الگوی مصر و لیبی از آن جملهاند. یعنی دقیقاً همان نقاطی که ابزار مذاکره به جای راهبرد مقاومت نشست.
در عین حال باید با دقت و وسواس از انحرافاتی که در تبیین منطق و اندیشه مقاومت وارد میشود نیز مراقبت کرد. مقاومت نباید به «جنگ» تأویل شود. راهبرد مقاومت همواره بدیل و راه سومی در مقابل 2 راه پرهزینه «جنگ» و «سازش» است. همچنین نباید این تصویر ایجاد شود که مقاومت اقدامی ماجراجویانه، زمینهساز فلاکت و عقبگرد است، در شرایطی که مقاومت در حقیقت بازدارنده هرگونه ماجراجویی و لازمه پیشرفت عینی و واقعی است.