ناصر باقری کابین عقب جنگنده زندهیاد امیر سرتیپ «محمود اسکندری» در عملیات بغداد بود؛ همان عملیاتی که نام شهید عباس دوران را در تاریخ جاودان کرد و همرزم دیگرش منصور کاظمیان به اسارت درآمد. اما اسکندری هواپیمای زخمی را از دومین دیوار دفاعی غیرقابل عبور جهان به سلامت به پایگاه بازگرداند. خلبان ناصر باقری درباره آن لحظات روایت میکند: «قرار بود تحت هر شرایطی سکوت رادیویی در طول عملیات حفظ شود اما بالاخره دوران و کاظمیان به ناچار سکوت رادیویی را شکستند. عباس روی رادیو گفت: «ما را زدند!» محمود اسکندری خلبان هواپیمای دوم همراه عباس دوران جواب داد: «عیبی ندارد، ما را هم زدند! پشت سر من ادامه مسیر بدهید.» دوران جواب داد: «موتور شماره 2 من آتش گرفته و دیگر نمیتوانم ادامه بدهم!» اسکندری جواب داد: «نهایت تلاشتان را بکنید و اگر نتوانستید ادامه بدهید بپرید بیرون.» اما بعد از این مکالمه دیگر هیچ پاسخی از جانب فانتوم دوران و کاظمیان دریافت نشد. این آخرین باری بود که صدای عباس دوران را شنیدیم، تا آخرین لحظه آرام و با خونسردی حرف میزد و هیچ ترسی در صدایش نبود». شدت آسیب برخورد موشک زمین به هوای عراقی به موتور فانتوم چنان بود که هواپیمای دوران و کاظمیان نتوانست پشت سر اسکندری ادامه مسیر بدهد. عباس قبل از آغاز عملیات گفته بود: «اگر هواپیمایش را بزنند بیرون نخواهد پرید.» یکی از خلبانانی بود که صدام او را به نام میشناخت و آرزو داشت او را در اسارت ببیند اما داغ این آرزو به دلش ماند. اسکندری با وجود آسیب شدید هواپیما و در شرایطی که گلوله ضدهوایی با شکافتن کابین در شانهاش جاخوش کرده بود، مثل همیشه با مهارت توصیف نشدنی خود از جهنم بغداد خارج شد و به ایران بازگشت. جراحت باقری شدیدتر از اسکندری بود، خونریزی شدیدی از ناحیه کتف و گردن داشت. وارد آسمان ایران که شدند اعلام تک فروندی بودن پرواز، پایگاه سوم شکاری را در سکوتی مرگبار فرو برد. داغ عباس دوران چون گلولهای آتشین انگار در پایگاه به زمین آمده و نفس کشیدن را برای همه سخت کرده بود. هواپیمای سوراخ سوراخ شده اسکندری روی باند پایگاه آرام گرفت. هر دو خلبان غرق در خون به کمک پرسنل پایگاه از کابین پیاده شدند. اسکندری روی بغداد چنان کف زمین خوابیده پرواز کرده بود که اکثر گلولههای ضدهوایی و ترکشها بهجای شکم هواپیما به کناره و روی هواپیما خورده بود، اسکندری تا قبل از پرواز آشنایی و برخورد زیادی با عباس دوران نداشت ولی به گفته خودش در همان زمان کوتاه قبل از مأموریت جذب شخصیت و متانت عباس شده بود؛ گویی که محمود یک دوست صمیمی و یار قدیمی خود را از دست داده بود. اسکندری نخستین حرفی که پای پله هواپیما زد مثل آب سردی تنها روزنههای امید بچهها را به غمی سنگین بدل کرد. او گفت:«عباس هم رفت!» آن روز نخستین و آخرین مرتبهای بود که پرسنل نیروی هوایی اشک را روی صورت جاویدنام امیر سرتیپ محمود اسکندری دیدند. دوران در دفتر خاطراتش نوشته بود: «ماموریت خطرناکی است. حتی ممکن است دیگر زنده برنگردم. اما من خودم داوطلبانه خواستهام که این ماموریت را انجام بدهم. تا 2ماه دیگر از این جنگ 2 سال میگذرد. من دوستان زیادی را در این مدت از دست دادهام؛ چه آنها که شهید شدند یا اسیر یا آنهایی که جسدشان پیدا نشد».