تنفس در هوای شعر و شاعرانه زیستن، محصول پیوند مبارکی است که بین شاعر و عالم هستی برقرار میشود. روح لطیف شاعر در لحظههای ناب و مبارک سرودن، همچون پرندهای در اوج پرواز، از حضیض بودن خاکی پر میگیرد و در قاف افلاک به گلگشت ملکوت میپردازد. سرمایه و رهتوشه اصلی شاعر در این گلگشت ملکوتی چیزی نیست جز نور تجلی آسمانی واژهها.
شاعر واقعی کسی است که با دلی اهورایی و نورانی، از مشرق شهود طلوع میکند و با دمیدن روح شاعرانه خویش در کالبد همین واژههای معمولی، رستاخیز کلمات را بشارت میدهد و پنجرهای از تجلی به روی دیدگان مشتاق و بیقرار دلشدگان نور جمال و جلال حضرت دوست (جلجلاله) میگشاید. قادر طهماسبی (فرید) مصداق شاعرانی از این جنس است. وی از شاعران نسل اول انقلاب است؛ شاعری انقلابی، معترض و دغدغهمند. بیهیچ مبالغهای، «فرید» از شاعران خوب و موفق روزگار ما است؛ شاعری که در طول سالهای پس از انقلاب، با حضور فعال، توانمندیهای ادبی خود را در چشم اهل ادب بخوبی به منصه ظهور رسانده است.
فرید از شاعران آرمانگرایی است که در کوچههای ظلمتزده دنیا، با شبچراغ شعر، به دنبال ردپای انسان میگردد. از همین رو است که در اکثر شعرهایش کاربرد واژگانی همچون «پری» و «فرشته» از بسامد بالایی برخوردار است. توجه به این کلیدواژهها راه را برای فهم شعرهای فرید هموار میکند. برای مثال «پری» در شعرهای فرید یک واژه کلیدی و محوری است، چنانکه تعدادی از مجموعه شعرهای او نیز عناوین زیر را بر پیشانی خود دارند: «پری ستارهها، پریشدگان و پری بهانهها». به طور کلی بسامد واژه «پری» در کارها و شعرهای این شاعر شیدا و دلسوخته زیاد است. پس قبل از هر چیز لازم است تحلیل کنیم که فرید از چه منظری به این بحث وارد شده است؛ بحث «غول و پری» یا «دیو و دلبر» یا به تعبیر قرآنی «انسان و شیطان». آیا کاربرد واژگانی از این جنس تصادفی بوده یا متکی بر یک جهانبینی و فلسفه راهبردی است؟ من مطمئنم این مساله در جهانبینی او ریشه دارد که منبعث از جهانبینی اسلامی و قرآنی است. در واقع «پری» در ذهن و زبان شاعر نماد و سمبل همه چیزهای خوب و دوستداشتنی است. فرید هر جا که از پری صحبت میکند، در مقابل آن موجوداتی چون «دیو» و «غول» و «شیطان» است، یعنی تقابل «خیر و شر»، «انسان و شیطان»، «زشتی و زیبایی» و «نور و ظلمت»:
«چون قصه، ای پری! من دیوانه را بخوان
یک بار، تا ز دیو و ز دیوار بگذرم»
یا در جایی دیگر میگوید:
«غم پری شد، دیو او را خورد و مرد
تا پری کم شد، پریخواری نماند»
هر چیزی که در این دنیا خوب و فضیلت است، از منظر فرید، «پری» است. چیزهایی چون «درد، عشق، مردم، انقلاب، شهادت، عقل، بصیرت، وحدت، امام، انتظار، عدالت، آزادی، نور، بیداری، قناعت، وارستگی، غیرت و جوانمردی، عزت نفس، بینیازی و امید» در ذهن و زبان فرید «پری» است. تمام این چیزهایی که به آنها اشاره کردم در جهانبینی فرید در حکم «پری» است. یعنی هر جا که میگوید «پری» همه این مصادیق و مفاهیم را در بطن خودش دارد. مثلا «درد» در نگاه قادر طهماسبی در حکم فرشتهای است که روح انسان را صیقل میدهد. در ادبیات کلاسیک و در نگاه شاعران بزرگی همچون حافظ و سعدی و مولانا نیز «درد» یک ارزش است. یعنی یک چیز خوبی است که انسان را به تعالی میکشاند و بالا میبرد.
سعدی میگوید:
«درد عشق از تندرستی خوشتر است»
به طور کلی در نگاه همه عارفان و شاعران «بیدردی» یک عیب و نقیصه بزرگ است:
«مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بیدردی علاجش آتش است»
در چشم و دل فرید «عشق» هم در حکم یک پری یا پریزادی است که دست انسان را میگیرد و از عالم خاک به ملکوت میبرد. در سوی دیگر، همه چیزهای زشت و همه رذیلتهای اخلاقی در چشم این شاعر وارسته حکم «دیو» را دارد. چیزهایی مثل «دنیا، زهدخشک (مقدسمآبی)، شکمپروری، بیدردی، ریا و نفاق، خواب و رخوت، غفلت، دنیازدگی، دروغ، نامردی و نامردمی، شهوت، شهرت، ظلم، استکبار، استبداد، ناامیدی و... همه در حکم «دیو» هستند و در تقابل با «پری» قرار میگیرند. در اینجا بد نیست برای اینکه بحث ما ملموستر و عینیتر شود، بیتهایی را از خود فرید به عنوان شاهد مثال بیاورم:
«خبر ز دیو و ز دیوار در من است و تو را
خبر چو نیست پریبای من، نمیدانی»
ببینید در اینجا تقابل «پری و دیو» را به صورت ملموس آدم احساس میکند. در واقع فرید خواسته همان دیدگاهی را که مولانا در «مثنوی معنوی» دارد یا در بیشتر غزلیات «دیوان شمس» ما این جهانبینی را میبینیم، به زیبایی بیان کند:
«دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتیم یافت مینشود جستهایم ما
گفت آنچه یافت مینشود آنم آرزوست»
در واقع شعرهای فرید حکم همان شیخی را دارند که با شبچراغ معرفت و با شبچراغ عقلانیت در کره خاکی، به دنبال رد پای انسان میگردد. در واقع آن شهر خیالی را به عالم حقیقت و معنا میتوانیم تشبیه کنیم. انسان در شعرهای فرید در قالب «پری» تجلی پیدا میکند و ظاهر میشود. یعنی هر جایی که فرید واژه «پری» را به کار برده است، منظورش «انسان کامل» است؛ همان انسانی که در آموزههای دینی ما به آن اشاره شده است. مصداق «انسان کامل» در جهانبینی اسلامی، خاندان رسالت(ع) و پیامبر اکرم(ص) و همه معصومین علیهمالسلام هستند که ما در احادیث و روایات داریم که حتی قبل از خلقت جهان آفرینش نور این بزرگواران وجود داشته است: «اول ما خلقالله نوری»، (پیامبر(ص) میفرماید: اول چیزی که خداوند خلق کرد نور من بود). یا «اول ما خلقالله روحی» (مخلوق حق تعالی روح من بود). فرید هم در شعرهایش چنین اعتقادی دارد و به دنبال تبیین چنین حقیقتی است. این امر نشان میدهد این شاعر شیدا و شوریده هم در این عالم خاکی با شبچراغ علم و معرفت به دنبال ردپای آن انسان میگردد؛ آن انسانی که در ادبیات ما شاعران بزرگ به آن اشاره کردهاند و در آموزههای دینی ما هم به آن اشاره شده است.
با آرزوی بالندگی و زایندگی هر چه بیشتر برای فرید عزیز، این نوشتار را با شهادت سرودهای از او به پایان میبرم:
«دلم به برکه حسرت، چو آب زندانیست
در آبگیر تنم، ماهتاب زندانیست
مرا به شرح شهادت ز من رها سازید
که نام من به لب این کتاب زندانیست
غریب نیست اگر درهم و پریشانم
که در حصار دلم، انقلاب زندانیست
کجاست موج خروش ستاره سوختگان؟
که در حوالی مرداب، آب زندانیست
مباد طاقتم از جور بشکند، ای خصم
که در حصار شکیبم، عقاب زندانیست
ز لاف مردمی ای مدعی! دهان بربند
که در صراحت مشتم، جواب زندانیست
کجاست تشنه دردی، خمار ایثاری؟
که در صراحی همت، شراب زندانیست
غریو سوختنم، تا ستاره میکوچد
اگرچه روشنیام، در حباب زندانیست
به رود کوچ فکندند عاشقان بستر
مگر «فرید» که در چاه خواب زندانیست!»