مهدی محمدی: نگاه امنیتی در شرایطی که شما با یک پدیده سیاسی- اجتماعی مواجه هستید، میتواند بسیار خطرناک باشد. همه چیز را از منظر دشمن تحلیل خواهید کرد، در حالی که مسأله اصلی میان شما و بخشهایی از جامعه خودتان رخ داده و اساسا راهحلی برای آن ندارید. به این ترتیب، به مسأله اصلی توجه نخواهید کرد؛ آن مسأله روزبهروز بزرگتر میشود و ممکن است زمانی برسد که مجبور شوید به آن توجه کنید اما دیگر دیر شده است.
اما درباره آشوبهای آبان 98، خطای مهلک دقیقا زمانی روی خواهد داد که به موضوع، امنیتی نگاه نکنید. به فهم من، این بار تنها زمانی قادر خواهیم بود این پدیده را در شکل واقعیاش مشاهده کنیم که از زاویه دید دشمن به آن نگاه کنیم.
داستان از این قرار است: از نیمه اردیبهشت 98 ایران نوع خاصی از رفتار عملیاتی- راهبردی را آغاز کرد که تقریبا همه داراییهای راهبردی دولت آمریکا در منطقه را به مخاطره انداخت. از دید دولت آمریکا، ایران بر اثر اجرای راهبرد فشار حداکثری یا باید فرومیپاشید یا پای میز مذاکره مینشست. از اردیبهشت امسال، آمریکاییها دیدند نهتنها ایران فرونپاشیده، بلکه شروع به واکنش نشان دادن کرده و این واکنشها، هم در حال از بین بردن برجام به عنوان مهمترین سرمایه راهبردی غرب علیه ایران است، هم به نظام بازدارندگی سنتی آمریکا در منطقه لطمه تاریخی زده و هم متحدان آمریکا را ترسانده و به فکر مصالحه با ایران انداخته است. آمریکا میدید اماراتیها جز اینکه نقش خود را در یمن تعدیل کردهاند، در عالیترین سطوح امنیتی به تهران میروند و درخواست کاهش تنش دارند. سعودی هم که پس از حمله آرامکو سخت به وحشت افتاده، دائما واسطه میفرستد و به دنبال راهی برای آغاز گفتوگو با ایران است. حتی اسرائیل هم بیش از آنکه به رویارویی با ایران بیندیشد، به این فکر میکرد که اگر حملهای با کیفیت آرامکو علیه سرزمینهای اشغالی انجام شود، تا چه حد آسیبپذیر و بیپناه خواهد بود. آمریکا مدتها در اندیشه بود راهی پیدا کند و ورق را برگرداند. ضمن اینکه دولت آمریکا بشدت نیاز داشت شرایطی ایجاد کند که بتواند استدلال کند سیاست فشار حداکثری موفق بوده و با تداوم این سیاست میتوان ایران را پای میز مذاکره بر سر یک توافق جامع نشاند که خروجی آن «انقلابزدایی» کامل از ایران باشد.
از سوی دیگر، دولت روحانی در ایران در بدترین وضعیتی به سر میبرد که اساسا یک دولت میتواند در آن قرار داشته باشد. روحانی رئیسجمهوری است که اکثریت مطلق جامعه-حتی کسانی که به او رای دادهاند- درصدد خلاص شدن از دست او هستند و مطابق نظرسنجیهای موجود، یک اجماع تقریبا کامل در افکار عمومی ایجاد شده در این باره که باید کشور را از دست او نجات داد. طبیعی است که روحانی هم نباید میایستاد و زوالی چنین دردناک و سریع را نظاره میکرد. به دلایلی که قبلا نوشتهام، یک ارزیابی این است که آقای روحانی تصمیم گرفت یک اقدام انتحاری انجام دهد و در حالی که نمیدانست نتیجه چه خواهد شد، با گران کردن بنزین به این شکل خاص و در این زمان خاص، اوضاع بههمریخته شود تا ببیند از دل این به هم ریختگی فرجی حاصل خواهد شد یا نه. تردیدی نیست که روحانی میدانست ریسک امنیتی ماجرای بنزین تا کجاست و همه آنها هم که باید هشدار میدادند، هشدارهای لازم را داده بودند. آقای روحانی، بهرغم همه هشدارها و حتی مصوبات شورای امنیت ملی، طرح گران کردن بنزین را اجرا کرد، فقط به این دلیل که تصور میکرد جز با تلاش برای یک عدم تعادل بزرگ اجتماعی و سیاسی، شانسی برای تداوم حیات سیاسی نخواهد داشت.
این 2 مسیر داخلی و خارجی در ناآرامیهای 26 و 27 آبان 98 روی هم افتاد. این یک سادهاندیشی نابخشودنی خواهد بود که تصور کنیم همه چیز تصادفی بوده است. در این سطح، هیچ چیز تصادفی رخ نمیدهد. جامعهای سخت تحت فشار که در ماههای گذشته تورم کمر آن را خم کرده بود و از آقای روحانی هم جز خندههای مستانه و انکار پیدرپی وعدهها چیزی نمیشنید، یکباره حس کرد از سوی دولت بشدت نادیده گرفته شده و شباهنگام، زندگی اقتصادی نیمهجانش دوباره شبیخون خورده است. مثل همیشه، دشمنی که در کمین نشسته، با مهارت بر یک زمینه داخلی سوار شد و توانست برای مدتی کوتاه، اعتراض را به آشوب و امر اجتماعی و اقتصادی را به امر سیاسی و امنیتی تبدیل کند. هیچ کس نمیتواند ادعا کند حمله به پادگانهای نظامی، بانکها، فروشگاهها و کشتن مردم بیگناهی که در حال عبور از خیابان بودهاند، کار «مردم» بوده است. الگویی از خشونت که این بار مشاهده شد، شدیدتر و سازمانیافتهتر و حرفهایتر از آن بود که بتوان آن را به مردم عادی نسبت داد و اساسا اگر روزی مردم عادی یک شهر- چه رسد به یک کشور- تصمیم بگیرند دست به چنین حجم و سطحی از خشونت بزنند، در همان ساعات اول چیزی از ملک و ملت باقی نخواهد ماند. اتفاقا سطح بسیار بالای خشونت موجب شد تفکیک معترض از آشوبگر، همان جا کف خیابان رخ دهد. اطلاعات فراوانی در دسترس است که نشان میدهد آمریکاییها- همانطور که در عراق، لبنان و هنگکنگ طی ماههای گذشته نشان دادهاند- در مدل جدید خلق آشوبی که این روزها در حال پیادهسازی آن هستند، تلاشی بسیار ظریف و جدی آغاز کردهاند تا نتوان معترض را از آشوبگر تفکیک کرد، با این هدف که برخورد فلهای با مردم به ایجاد زخمی چنان عمیق بینجامد که بتوانند ناآرامی را ماهها و بلکه سالها کش بدهند و از دل آن تعلیق امور، اسقاط دولتها و تغییر رژیمهایی را که نامطلوب میدانند، بیرون بکشند. با کنار کشیدن تقریبا کامل مردم از این صحنه، ضدانقلاب و اوباش مسلح بهطور طبیعی بیش از چند ساعت دوام نیاوردند و پروژه شکست خورد. در داخل نیز، میخواستند از دل این پروژه هم پولی در بیاورند و پخش کنند و هم با امنیتی کردن فضا جریان انقلابی را رویاروی مردم قرار بدهند. نظرسنجیهای انجامشده پس از اعتراضات نشان میدهد نتیجه کاملا معکوس از آب درآمده و بر درجه تنفر مردم از دولت روحانی حدود 10 درصد هم اضافه شده است. به این ترتیب، آمریکا و روحانی در بزرگترین ریسکی که میتوانستند بکنند شکست خوردهاند و زمان چندانی هم برای جبران ندارند.
اکنون داستان در یک سطح تمام شده. خطرناکترین پروژه عملیات نیمه سخت مبتنی بر قتل، غارت و خرابکاری از خرداد 60 به این سو، در 48 ساعت خنثی شده است اما از آن مهمتر به همه ما فرصتی داده است که یک سوال مهم و مهیب از خود بپرسیم؛ با دولتی که بدترین کارنامه را دارد، بدترین تصمیمهای ممکن را میگیرد و پس از آنکه فاجعه آفرید نهتنها مسؤولیتپذیر نیست، بلکه بیمحابا این و آن را متهم میکند، دروغی به بزرگی «من مطلع نبودهام» میگوید و باز تلاش میکند بازیهای مشابه کلید بزند و پیش ببرد، چه باید کرد؟ جامعه ایرانی امروز به یک آگاهی تاریخی رسیده و میتواند این آگاهی را بدل به یک انتخاب سیاسی کند. انتخابات مجلس فرصتی بزرگ برای تحقق «نجات از روحانی» است. تنها یک انتخاب ملی بزرگ و تبدیل این آگاهی اجتماعی به امر سیاسی است که میتواند با حفظ ثبات، امید خلق کند و راهی به سوی جبران ویرانیای بگشاید که دولت روحانی در زندگی مردم ایجاد کرده است. البته طبیعی است که موضوع آسان پیش نخواهد رفت ولی خطوط اصلی داستان آشکار است و تغییر دادن آن برای همه طرفها دشوار خواهد بود.