الف.م.نیساری: مجموعهغزل «میشکر»، اثر کبری موسویقهفرخی را انتشارات فصل پنجم در 56 صفحه منتشر کرده است. این دفتر 47 غزل دارد که اغلبشان 5 یا 6 بیتی هستند، همچنین دارای 3 غزل 4 بیتی و حتی یک غزل 3 بیتی است که به گمان در تاریخ غزلسرایی امری بیسابقه است؛ امری که افتخاری هم در پی ندارد، البته اگر به عنوان غزل پذیرفته شود، آن هم با توجه به اینکه غزل 4 بیتی هم کمکم دارد فراموش میشود.
کبری موسویقهفرخی متولد 59 نسبت به سن و سالش، شاعری شناخته شده است.
غزل موسوی، غزلی مدرن نیست و حتی در غزل نو نیز نمیگنجد و بیشتر متعلق به زبان غزل امروز است که بیشتر نئوکلاسیک است، یعنی غزلی بینابین، بین غزل دیروز و امروز:
«گرچه میدانم غم و رنج زیادی خوب نیست
آنقدرها هم که میگویند شادی خوب نیست
عشق ابعاد خودش را دارد، اینجا هیچچیز
مثل بودن در اتاق انفرادی خوب نیست...»
هر چند گاهی یک غزل او، هر دو زبان دیروز و امروز را داراست و گاهی نیز علاوه بر این دو، با زبان غزل نو نیز درآمیخته میشود. البته در بسیاری از مواقع در این دفتر، ابیات امروزی و نو در بیت آخر ظاهر میشود:
«عصر دلانگیزی است، با هم چای مینوشیم!
ایکاش تا باشد از این عصرانهها باشد»
یا:
«بین ما چیزی نباید باعث دوری شود
از میان بردار حرف ربط نامربوط را»
یا:
«غم معدن الماسهای بینظیر است
هرگز کسی از آن جوان بیرون نمیآید»
یا:
«پرنده مردنی است آسمان خداحافظ
مرا بگیر در آغوش خود... زمان تنگ است»
نکته قابل توجه که ممکن است از نظر بعضی مخاطبان به واسطه ابعاد بسیار جدی ماقبل و مابعد غزلها مخفی بماند و یا کمتر دیده شود؛ طنز زیرکانهای است که دارای حرفهای شاعرانه و ادیبانه موسویقهفرخی است که در بعضی ابیات یک غزل، خاصه در بیتهای آخر ممکن است اتفاق بیفتد؛ طنزی که زبان شاعر را به غزل امروز نزدیک یا نزدیکتر میکند و زبان او را دچار استقلال نسبی نسبت به غزل معاصر. این ابیات در بسیاری از غزلها آمده، در غزلهای 1 و 2 و 12 و تقریباً شاید در اغلب ابیات این طنز استادانه در مجموعه غزل «میشکر» لحاظ شده است. حتی بعضی غزلها بیش از یک بیت شعر طنز دارند و حتی غزل 4 همه ابیاتش یکپارچه به نوعی دارای این ویژگی است اما بیشتر این طنز نهان است و فاصلهاش را با جدیت حفظ کرده است. خاصه وقتی از ساختار مثلها و اصطلاحات و باورداشتها بهره میبرد؛ مثلاً در بیت اول از ساختار لطایف امروزی که به طنز در خرابکردن شیخ عارفمسلکی میگویند: «از کرامات شیخ ما این است...». منتها او در دنباله دست طنز را رها میکند و چیزی در حد «شیره را خورد گفت شیرین است» نمیگوید اما در کل، آن را به نوعی تداعی میکند و این نوع برخورد با همهچیز، نشان از آن دارد که شاعر جهان را جدی نگرفته است. بیت سوم هم ساختار «جایی که عقاب پر بریزد...» را دارد و معنای آن را تداعی میکند. بیت چهارم نیز «میان ماه من تا ماه گردون...» را تداعی میکند و حتی دقیقاً از همان معنی بهره میبرد. بیت آخر هم این مثل را تداعی میکند که «دختر پنبه است و پسر آتش، نباید کنار هم قرار گیرند؛ زیرا...» اما غزل 4:
«نقل است روزی شیخ ما میرفت در راهی
چشم تو را دید و جهان را سوخت با آهی
راه گریز از کهربایت نیست، این را کوه
دریافت وقتی در هوایت شد پر کاهی
اینجا همان جاییست که بال عقاب نیز
پیش پر پروانه کم میآورد گاهی
بین من و تو از زمین تا آسمان فرق است
من عکس ماهم توی برکه، تو خود ماهی
تو آتشی! من پنبهزاری در مسیر تو
بیهوده میکوشی نیفتی در چنین راهی»
بیشک اگر کبری موسویقهفرخی خواستار رسیدن به استقلال بیشتری است؛ بیشتر از آنی که از راه طنز به آن رسیده است، لازم است از تمهیدات دیگری نیز برای بهتر و تکامل غزلش استفاده کند.
مجموع تنوع زبانی که در این مجموعه هست، از تلفیق زبانهای یادشده تشکیل شده است که البته درصد و بسامدهای آنها نسبت به هم متفاوت است اما گاه این تفاوت در کیفیت (نه کمیت، یعنی بیشتر یا کمتر بودن ابیات) سبب تاثیر بیشتری میشود. مثلاً شعاع و پرتو یکی دو بیت نو، خاصه بیتی مدرن میتواند دیگر ابیات یک غزل را تحتالشعاع قرار دهد؛ در صورتی که این قدرت را ابیاتی که دارای زبان شعر دیروز هستند، ندارند. این مشکل از آن زبان شعر دیروز نیست که بزرگانی همچون فردوسی، سعدی، مولانا و حافظ را به سمت شاهکارهایشان پرواز داده است، مشکل از استفادهکننده امروزی است که دارد از مخزن آماده میدوشد، بی آنکه خود قدرت یا انگیزه تولید شیر را داشته باشد! زبان امروزی، نو، مدرن و حتی زبان بعضی شاعران که از تلفیق 2 زبان کهن و امروزی به شکل سوم زبان میرسند، حاصل تجربههای شخصی شاعران است که روانشناسانه و فلسفی از درون خود و جامعهشناسانه از بیرون کسب میکنند و آن را پس از استحاله و تسویهکردن به زبان شعر بیان میدارند.
مجموعه تنوعی که در زبان کبری موسویقهفرخی با طنزش تلفیق میشود، غزلهای او را تا حد قابل توجهی متفاوت از غزل دیگران کرده است. با این حال، رسیدن کبری موسوی قهفرخی به یک زبان نو یا حداقل زبان تازه و امروزی، نیازمند یک جهش درونی است، با حفظ داشتهها و تجربههایی که اینک در غزلهایش به رخ میکشد؛ داشتهها و تجربههایی که پس از آن جهش میتواند هالهها، مایهها و پردههایی از آن را در سطح، عمق و گسترای جنبش خود لحاظ کند. این پیشنهاد را از آن رو مطرح میکنم که کبری موسویقهفرخی را لایق این جنبش و نیز دارای ظرفیت و قابلیت این جنبش میبینم و میدانم. شاید غزل 10 یکی از آن نمونههایی باشد که نشانههای تحول را قابلیت آن به رخ میکشد:
«غم با دلش خردهحساب کهنهای دارد
آیینه صافی که قاب کهنهای دارد
یک عمر در او خیره بودم، تازه میبینم
بر گردنش زخم طناب کهنهای دارد
هر داربستی مستیاش را برنمیتابد
تاک کهن با خود شراب کهنهای دارد
ایکاش رود شاد ماهیباز میدانست
پایین ده، غم آسیاب کهنهای دارد
تا پر بگیری مردهای... این روزها هرکس
پروانهای لای کتاب کهنهای دارد»
شاید یکی از هشدارهایی که لازم است به کبری موسوی داده شود تا غزلش را از سطحیشدن یا به نظم نزدیک شدن دور کند، دوری از بیان حرفهای معمولی با زبان گفتار در تعدادی از غزلهاست؛ ابیاتی نظیر این بیتها:
«بعد تو هرگز کسی حالی نپرسید از دلم
غیر دلتنگی که میآید سراغم بیشتر»
یا:
«وقتی به جریان پریدن معتقد باشی
پروانهها در دفترت هرگز نمیپوسند»
ابیات بالا- که چند برابر آن را میتوان از این دفتر مثال آورد- یا از مستعمل بودن سطحی شدهاند یا تن به نظم داده یا از راههای دیگر ریشه و عمق و گستره ندارند.
در عوض، ابیاتی نظیر ابیات ذیل، به عمیقتر، گستردهتر، نابتر و شعرتر شدن غزلهای کبری موسویقهفرخی بیشتر کمک میکند؛ ابیاتی که به ابیات دیگر نیز شعاع خود را برمیتابانند:
«ساقهای تُردم که کنج خاکدان کز کردهام
طاقت توفان ندارم، گیسوانت را ببند»
یا:
«بدون او کسی نام مرا هرگز نمیدانست
که سیب سرخ نامی کرد در دنیا «سمیرم» را»
یا:
«زمین بدون پرنده روایت تلخی است
و آنچه خوب دهد شرح این فراق، پر است»
یا:
«از تو تراشیده است با دقت گل چوبی
از من که در عشقت بسوزم، بلبل چوبی»
یا:
«چتر با کاسه وارونه سر راه نشست
ابر از خلوت او رد شد و باران نگرفت»