printlogo


کد خبر: 214358تاریخ: 1398/10/4 00:00
یادداشتی بر مجموعه‌ شعر «پیشواز» اثر محمدرضا وحیدزاده
کاستی‌ها و بلندی‌ها، درهم!

الف. م. نیساری: آنقدر شاعران و منتقدان گفتند: «دیگر بس است پیروی از غزل منزوی و بهمنی» و... دیدیم که خدا را شکر در درازمدت، کم‌کم این نهیب‌ها و تذکرها جواب داد و اینک اغلب شاعران جوان کمتر حول زبان این 2 بزرگوار می‌چرخند. اما حالا انگار از آن دور شده‌ و کم‌کم به غزل میانه‌رو رو آورده‌اند!  من در طول این چند ماه هر مجموعه ‌غزلی را برای مطالعه و نقد کردن در دست گرفتم، همین سرنوشت را داشت! و این عجیب است که برای آنکه از آن طرف بام زبان منزوی و بهمنی نیفتند، از این طرف بام که میانه‌روی و محافظه‌کاری در غزل است می‌افتند! جوان که محتاط باشد، وای به حال غیرجوان! امیدواریم محمدرضا وحیدزاده چنین نباشد!
***
مجموعه‌ شعر «پیشواز» یا بهتر بگویم مجموعه ‌غزل «پیشواز» محمدرضا وحیدزاده (چون در این مجموعه تنها یک غزل قصیده‌مانند و یک مثنوی هست و مابقی همه غزلند) در 72 صفحه با 28 غزل توسط انتشارات شهرستان ادب، بهار 1396 منتشر شده است.
ظاهر غزل‌ها را که نگاه می‌کنی، ابتدا یک چیز توجه‌ات را  جلب می‌کند و آن بلندبودن غزل‌هاست؛ آن هم در دورانی که غزل‌ها اغلب 5 تا 7 بیتی هستند و حتی 4 بیتی که البته بیشتر در اوایل انقلاب رواج پیدا کرده بود، در صورتی که قدما گفته‌اند: «غزل باید حداقل 7 و حداکثر 12 بیت باشد».
اینک یکی از بهترین غزل‌های مجموعه را می‌آوریم تا کلیتی از غزل محمدرضا وحیدزاده دست‌مان بیاید؛ غزلی که در پشت جلد کتاب نیز آمده است:
«دلم شکسته ولی از نفس نیفتاده‌ست
به پای هیچ‌کسی، هیچ‌کس نیفتاده‌ست
دلم پرنده‌ مغرور جسته از دامی‌ست
به ‌خون نشسته ولی در قفس نیفتاده‌ست
پلنگ زخمی من رو به قله‌ها دارد
چه جای ترس، که در تیررس نیفتاده‌ست
هنوز معرکه گرم است با رجزهایش
صداش می‌رسد از دور، پس نیفتاده‌ست
ز سینه قطره‌ خونی اگر چکید چه باک
به خاک، هیچ گلی با هرس نیفتاده‌ست
در این خزان محبت شکوفه خواهد داد
دلم شکسته ولی از نفس نیفتاده‌ست»
   تقریبا همه‌ ابیات یکدست و در حد و اندازه‌های هم بوده و از این لحاظ هارمونی حفظ شده است اما وحیدزاده نیز غزل‌هایش در همان زبان بین دیروز و امروز قرار می‌گیرد و این واقعاً افت، کاهلی و خستگی غزل امروز را نشان می‌دهد، چرا که پیش از این غزل‌سرایان نوگرا بودند، نوگراتر از غزل‌سرایان جوان امروز که اینک اگر زنده شوند، جای پدربزرگ و پدرجد و جد جد این غزل‌سرایان جوان می‌شوند. اینک که این‌ همه زمان گذشته و غزل نو تحت‌تاثیر جریان نیمایی و جریان انقلاب، بزرگان نواندیش و نوگرا را  به‌ ظهور رسانده، دیگر جوانان خیلی باید از قافله عقب مانده باشند که هنوز زبان بینابین را برمی‌گزینند و نیز خیلی باید مرتجع باشند که چنین ابیاتی را از پس این‌همه سال و دوران و قرن، باز با زبان شاعران دیروز و بالطبع با افکار آنان بازگو کنند، چون هرکسی که وامدار زبان شاعری باشد، حرف‌ها و اندیشه‌های او را نیز تکرار خواهد کرد و از این رو شعرش مستعمل خواهد شد؛ اینچنین که در بسیاری از ابیات و اشعار  محمدرضا وحیدزاده سایه انداخته است:
«بر لب اگر که نه، به دل انکار می‌کنید
این را به گام‌های خود اقرار می‌کنید
در سست‌عهدی است که ثابت‌قدم شدید
بر انکسار عزم خود اصرار می‌کنید»
اگرچه محمدرضا وحیدزاده ابیات، زیبا، تازه و نو، بویژه امروزی هم دارد، مثل:
«لحنی عبوس و غم‌زده، لحنی گزنده شد
یک عکس نقش کوچه و یک عکس کَنده شد
بازی تمام شد، یکی از ما شکست خورد
بازی تمام شد، یکی از ما برنده شد
از رای‌های ما سبد انقلاب پُر
وین آسمان سبز سراسر پرنده شد...»
 بعد شاعر در ابیات دیگر این غزل درگیر جزئیات انتخابات می‌شود و فکر می‌کند رسالت شاعری‌اش حول این محور می‌چرخد، نه چیزی فراتر از آن. بی‌شک انتخابات یک امر اجتماعی مهم است و شاعرانی که شعر اجتماعی می‌گویند، می‌توانند از آن هم بگویند اما نه مستقیم، رو، سطحی و در سطح. شما اگر شاعر هستید، باید تضاد و چالش ایجاد کنید در هر چیز، تا تفکر اجتماعی رشد کند، چرا که به ‌واقع در هر پدیده، بویژه پدیده‌های اجتماعی، کاستی‌ها و نواقصی هست که یک ‌عمر برای سالم‌بودنش هورا هم کشیده‌ایم! در واقع هیچ‌چیز کامل نیست و همه‌چیز جای سوال دارد؛ یعنی جای سوال از خود برجا گذاشته است! اگر تو شاعری، برو پیدایش کن، نه اینکه وقایع را مثل روزنامه‌نگارها بازگو کنی؛ تازه آن هم به رای خود که انصاف و عدالتش شبهه‌ناک است!
محمدرضا وحیدزاده شاعر انقلاب است؛ دلسوخته‌ مدافعان حرم است و دلباخته‌ اهل‌بیت علیهم‌السلام. این عقاید و خواستن‌ها همه قابل احترام و برای همه ارزشمند است اما هیچ می‌دانیم در این وادی‌ها سخن‌ گفتن برای شاعر تعهدات مضاعفی ایجاد می‌کند و رسالت شاعری‌اش را مقید به قیودی می‌کند که باید آنها را بشناسد؟! اول شناخت درست و دقیق انقلاب و درک اندیشمندانه‌ دین که از موارد معنوی است برای شاعر‌ آیینی ‌سرا؛ باید اینها را خوب بداند. حتی شاعری که به ابزارها، ویژگی‌ها و عناصر شعر تسلط کافی ندارد و به پختگی نرسیده، باز نباید وارد حوزه‌ شعر دینی شود، چون با کاستی‌های خود، نگاه و قرائت سست و ناقصی از دین ارائه خواهد داد. حداقل اینکه شاعر‌ آیینی کارهای ضعیف و سستش را چاپ نکند که توهین خواهد بود! منظورم وحیدزاده نیست، به‌طور کلی گفتم. اگر چه انتظار بیشتر از وی در این باب می‌رود؛ از او نیز که درباره‌ شهادت شهید حججی می‌تواند چنین محکم، زیبا و تاثیرگذار بسراید:
«آسمان سرخ است، بی‌تاب است، دل بی‌تاب‌تر
تشنه است این خاک، تشنه، آسمان بی‌آب‌تر
سر نداری، پهلویت زخمی‌ست، بی‌پیراهنی
میهمانی کس نرفته از تو با آداب‌تر»
 علاوه بر این، شاعر آنگونه سخن می‌گوید که از آن سخنران‌هاست، یا به گونه‌ای مستقیم حرف می‌زند که در نثرهای معمولی و گفتار مردم عادی بسیار می‌آید. پس شما به‌ عنوان شاعر چه کاره‌اید و چه رسالتی دارید؟!
«باید تو را به بادیه‌ها و به کوه راند
تو چون ابوذری، تو غریبی و قرمطی
می‌رانی از کمیل و زبیر و علی سخن
پیوسته یاد امت و فکر امامتی...»
   بعد از کلام نثری بالا که شاعر ما تنها وزن و قافیه‌اش را یدک می‌کشد، حتی همان کلام را دچار سستی کلام و ضعف تالیف هم می‌کند. بعد یادش می‌افتد که بهتر است کمی امروزی و نوگرا باشد، پس با همین سستی کلام و تعابیر امروزی جانیفتاده، دکتر شریعتی را به بمب ساعتی تشبیه می‌کند:
«از تیک تاک‌های کلامت به وحشتند
بایست چاره کرد تو را؛ بمب ساعتی!»
 این سستی کلام برای شاعری که در این دفتر ثابت کرده می‌تواند غزل‌های خوب بگوید، بی‌شک نشان از آگاهانه سراغ شعر رفتن دارد و از بی‌انگیزه‌گفتن برمی‌آید. اینگونه اشعار در اشعار غیرانقلابی و غیردینی محمدرضا وحیدزاده نیز قابل مشاهده است اما اینها معنایش آن نیست که شاعر بی‌انگیزه است، حتی بسیاری از شاعران بزرگ هم بنابر دلایلی، هر آنچه را که می‌سرایند چاپ نمی‌کنند. مثلاً نمی‌توان گفت محمدرضا وحیدزاده شعری را که برای پدر جانباز بزرگوارش گفته، از سر بی‌انگیزگی بوده اما ابیاتی از آن هیچ خوب درنیامده! یعنی چند بیتش آنقدر سست و ضعیف است که به ‌یقین مخاطب تعجب خواهد کرد که این همان شاعری است که غزل زیبایش را پشت جلد کتاب چاپ کرده. از طرف دیگر، آدم متعجب می‌شود که شهرستان ادب که یک ناشر حرفه‌ای است، چرا در اینگونه موارد دقت یا دخالت نمی‌کند:
«نیستی دستت را بوسم اما این شعر
پیشکش از طرف یک عروس و داماد
عطر لبخند تو در خانه جاری‌ست هنوز
پدرم، یادت خوش پدرم، روحت شاد»
 همین محمدرضا وحیدزاده در غزلی دیگر، با ابیاتی بلند و درخشان، چنان از شکوه و درد پدر جانباز سخن می‌گوید که درخشندگی، زیبایی و استحکام کلام از لابه‌لای واژه‌ها بیرون می‌زند و فضا را معطر و نورانی می‌کند. اما اینها دلیل نمی‌شود که او با جواز ابیات خوب و درخشان خود، نثرهای موزون ناپخته (و نه حتی پخته) و سست خود را وارد شعر کند. این توهین به شعور مخاطب است و ابیات ذیل احترام ‌گذاشتن به شعور مخاطب:
«قدر یک آسمان بارانی مهربانی میان چشمت بود
خلسه‌ای از امید و آرامش، در شب بیکران چشمت بود
درد با جسم خسته‌ات یک ‌عمر از برادر رفیق‌تر بوده‌ست
صبر هم چون پرنده‌ای غمگین گوشه‌ آشیان چشمت بود»
   و نیز شاعری که اینگونه می‌تواند از عشق قرائتی شاعرانه و ناب و تقریباً شهودی داشته باشد:
«انگار خواب دیده‌ام و سخت الکنم
این روزها پر از هیجان سرودنم
لبریزم و بهانه‌ سررفتن است شعر
حس می‌کنم کم است فضاهای بودنم
حس می‌کنم که مفتعلن در رگانم است
حس می‌کنم که قافیه دارم، مطنطنم
یک اتفاق ساده، نه یک حالت عجیب
با گریه مدتی‌ست که لبخند می‌زنم
گفتند عشق حادثه‌ای ناگهانی است
این ناگهان دویده به هر ذره‌ تنم» 

Page Generated in 0/0054 sec