رضا اسماعیلی: اگر تعریف ما از شاعر، صرفا موجودی خیالپرداز و احساساتی باشد، با چنین تعریفی طاهره صفارزاده را نباید شاعر بدانیم ولی اگر تعریف ما از شاعر انسانی حکیم، اندیشمند و صاحب شعور باشد (چنانکه در لغت هم شاعر به معنای آگاه، داننده و شعورمند است)، صفارزاده را باید در زمره یکی از شاعرترین شاعران این روزگار بدانیم.
صفارزاده شاعر به معنای مصطلح آن- خیالپرداز و احساساتی- نبود، بلکه انسانی «شاعر» به معنای واقعی کلمه بود. او شاعری از جنس «نور و حضور» و به تعبیر خودش «رهگذر مهتاب» بود. هدف او در شعر فاصله گرفتن از «شاعر عادتی» و رسیدن به مرز «شاعر عقیدتی» و «معرفتی» بود. تلاش مقدس او در عرصه شعر همچون فردوسی، مولانا، حافظ، ناصرخسرو، پروین اعتصامی و... پرهیز از «عقلستیزی» و «عقلگریزی» شاعرانه و ایجاد تعامل و پیوند بین «عقل و احساس» بود. او در شعرهایش فقط به دنبال دلبری، «تحریک احساسات» و ایجاد تاثرات عاطفی صرف نبود. او با «جان سروده»هایش میخواست به اندیشه و شعور مخاطب تلنگر بیداری بزند و خواننده را از خواب غفلت و رخوت و عادت بیدار کند. ما در آینه جانسرودههای او که رستاخیزی از بیداری است، سیمای فرهیخته انسانی را به تماشا مینشینیم که از معبر عشق، به سرمنزل «عقل» میرسد و از شجره طیبه «حکمت و معرفت» میوه «دانایی و توانایی» میچیند.
تمام تلاش این شاعر روشناندیش و دردآگاه در سالهای شاعریاش، توجه دادن جامعه به کرامت و منزلت عقل بود. او بخوبی دریافته بود اگر بر کرامت عقل خط بطلان کشیده شود، جامعه انسانی از آفت جهل میپوسد و کشتی معرفت به گل مینشیند. از همین رو در تمام سرودههای خود- تعمدا- گریزی به عقل میزد تا ما را به ساحل نجات و رستگاری هدایت کند، زیرا او نیک دریافته بود غفلت جامعه از «اندیشیدن» و نشخوار اندیشههای دیگران، در نهایت راه را بر خودکامان و جاهطلبان هموار میکند:
ما زیر این همه آوار ماندهایم / آوار همجواری نادانان / آوار همجواری بی باوران / آوار همجواری بدخواهان / ما ساکنان واقعه بغضیم / ای نبضهای ساکت / و ای شقیقههای شکسته!/ ما دل شکستهایم / ما بازماندگان
(دیدار صبح، چاپ دوم، از درد همجواری)
از دیگر مولفههای محتوایی سرودههای صفارزاده «دینمداری» و «خداباوری» است. آموزههای قرآنی و دینی در بیت بیت و واژه به واژه شعرهای ساده، بیپیرایه و زلال او موج میزند. به جرأت میتوان گفت بسیاری از سرودههای این شاعر متعهد و آرمانگرا، ریشه در آیات و روایات قرآنی دارد و به نوعی ترجمه شاعرانه آنهاست:
و گاه / باران / باران سنگ است / پیش از دمیدن موعود/
باران تیزپری خواهد آمد / که میوهها همه را خواهد پوسانید / خروج سفیانی / باران خشم / سر زدن خورشید از مغرب / ظهور ذوالفقار عدالت / فرو طپیدن بغداد / طلوع هرج و مرج جهان / ... / و جنگ جاودانه حق / به پیشواز محو ستمها / به پیشواز آمدن عدل / به پیشواز آمدن موعد است
(دیدار صبح، چاپ دوم، شعر پیشواز)
بیهیچ توضیحی، به روشنی پیداست اشارههای شاعر در بندبند شعر، اشاره به مفاهیم قرآنی و روایتهای دینی است؛ روایتهایی که به «امدادهای غیبی» نظر دارد.
تکریم انسان و احیای کرامت و منزلت انسانی، از دیگر مولفههای محتوایی اشعار صفارزاده است. انسان در ذهن و زبان او- همچنان که خداوند در قرآن میفرماید- اشرف مخلوقات و خلیفه و جانشین خدا بر زمین است. از این منظر، گرامیداشت انسان، حرکت در مسیر بندگی خداست و باید در پاسداشت این کرامت انسانی تلاش کرد. صفارزاده که از پرورشیافتگان مکتب اسلام و دامان قرآن بود، بخوبی میدانست رذیلتی بالاتر از زیر پا گذاشتن کرامت انسانی و فضیلتی برتر از گرامیداشت آن نیست. از همین رو وقتی کرامت انسانی را مچاله دستهای پلید نامردمان هرزه میدید، بیاختیار، شمشیر زبان سرخ را از نیام «درد» بر میکشید و جسور و بی پروا بر غارتگران «کرامت انسان» میتاخت:
چه کار دارم کوتولهها چه شدند / چه کاره شدند / و یا چرا نمیشنوند / صدای پای کسی را که از افق میآید / و برمیگردد به افق
***
من اهل مذهب بیدارانم / و خانهام دو سوی خیابانی است /که مردم عایق / در آن گذر دارند...
(هفت سفر، چاپ اول، سفر عاشقانه)
منظور شاعر از «مردم عایق» مردمی است که در غفلت خویش، حقیرانه روزگار میگذرانند و به مردههای متحرکی میمانند که به دلخوشیهای حقیر دل سپردهاند و «باری به هر جهت» زندگی خود را بر باد میدهند!
شاعر در شعری دیگر اوج حقارت انسان هزاره ما را چنین به تصویر میکشد:
و نقش این هزاره / انسان منحنی است / مردی که خم شده است / که سکه را بردارد...
(هفت سفر، سفر هزاره)
جان کلام آنکه این بانوی قرآنپژوه و دینآگاه با شبچراغ شعر و شعور به دنبال رد پای انسانی از جنس پیامبران الهی بود. انسان آزاد و سربلندی که به مدد انتخاب مسؤولانه از زندانهای غفلت و عادت و طبیعت سر بر آورده و ردایی از جنس رسالت و تعهد بر دوش دارد. انسانی که «ماه» را «آه» میکشد و ما را به «دیدار صبح» فرا میخواند و به «بیعت با بیداری» دعوت میکند.