printlogo


کد خبر: 214543تاریخ: 1398/10/8 00:00
حراج آبرو به سبک لیبرال‌ها

علی آران: داستان لجن‌مال کردن آبروی دیگران به قصد حذف آنها، داستانی است به درازای تاریخ بشریت. آدمیزاد همیشه خود را قهرمان داستان تلقیاتش از زندگی خود تصور می‌کند و موانع و مخالفان و رقبایش در این راه را ضدقهرمان می‌بیند و سعی می‌کند نفس برخورد یا دشمنی‌اش با خصم مفروض را دروغ یا راست با برتری شخصیتی یا اخلاقی خود نسبت به آن توجیه کند. 
در عصر ما، حریم خصوصی طوری توسط خدایگان شبکه جهانی ارتباطات و اطلاعات به یغما رفته که اتهاماتی را به ریش هر کسی ببندد تا در مواقع لزوم، مثلا در بزنگاه تضاد منافع یا رقابت سیاسی، فیلم و عکس و صوتش را روی دایره بریزند. 
بدین ترتیب در دهکده جهانی «مک‌لوهان»، یکی از مهم‌ترین اصول اخلاقی جوامع بشری یعنی «پیش‌فرض برائت افراد» به طور کلی نادیده انگاشته شده و به آبروی همه بر سر هر کوی و برزن مجازی چوب حراج می‌زنند.
در سال جاری اکران 2 فیلم خارجی و داخلی درباره  اسطوره‌های جهانی فوتبال و کشتی، ما را مستقیما در فضای پروژه‌های لجن‌پراکنی برای به زانو درآوردن قهرمانان مردم قرار داده که برای احقاق حق ره به سیاست زده و در مقابل مافیای قدرت قد علم کرده بودند.
فیلم تحسین شده غلامرضا تختی (1397) ساخته بهرام توکلی، وجوه مختلفی از تبلیغات و فشار پهلوی و دستگاه سیاسی و رسانه‌ای وابسته به دربار در رواج شایعات مسموم‌کننده در مورد جهان پهلوان را به نمایش می‌گذارد. تختی ابتدا زمانی که سعی در حفظ وجهه مردمی‌اش دارد به ارتباط با دربار و مافیای رسانه‌ای متهم می‌شود و بعدتر زمانی که با پیوستن به جبهه ملی و یاران آیت‌الله طالقانی، موضع ضدطاغوتی خود را مشخص می‌کند، در اوج مواجهه با پهلوی، شایعات خرد‌کننده درباره خصوصی‌ترین زاویه‌های زندگی خصوصی‌اش، بویژه روابط او و همسرش توسط رسانه‌های زرد- که شبکه‌های اجتماعی امروزی میراث‌دارشان هستند- بر سر زبان‌ها می‌افتد. 
در آستانه پنجاه‌ودومین سالمرگ جهان پهلوان، در جامعه ما ظاهرا هنوز در بر همان پاشنه می‌چرخد و مافیا برای منتقدانش حق زندگی خصوصی قائل نیست.
«دیه‌گو جونیور -2019»، مستند جدید و تکان‌دهنده «آصف کاپادیا» درباره زندگی مارادونا نیز نشان می‌دهد بعد از آن شب درخشان در ورزشگاه سن‌پائولوی ناپل که به شکست تراژیک لاجوردی‌پوشان میزبان جام‌جهانی 1990 و محروم شدن ایتالیایی‌ها از فینال جام خانگی انجامید، عشق مردم ناپل به ال دیه‌گو تبدیل به نفرت شد. 
پروژه انتقام ایتالیایی‌ها برای به لجن کشیدن اسطوره آرژانتینی از همان تابستان 1990 آغاز شد و پلیس ایتالیا ناگهان پس از یک دوره فراموشی دوباره روی مافیای سیسیل دست گذاشت و به این بهانه ماه‌ها تلفن‌های مرد شماره 10 ناپولی را شنود کرد. در نهایت مارادونا متهم به همدستی با خاندان مافیایی جولیانو در تجارت‌های سیاه مواد مخدر و زنان روسپی شد، حال آنکه این تنها پاپوشی بود که صرفا به ‌واسطه اعتیاد او به کوکائین برایش دوخته شده بود.
او تنها 6 ماه بعد از آن بازی می‌خواست از کابوسی که پس از گل کردن آن پنالتی نمایشی برخلاف جهت والتر زنگا، دروازه‌بان ایتالیا دچارش شده بود، رهایی یافته و ناپل را با همه خاطرات و افتخارات باشکوهش ترک کند اما همزمان دولت ایتالیا و مافیای سیسیل او را به گروگان گرفته بودند و او را بر سر دوراهی حبس یا کناره‌گیری از فوتبال گذاشته بودند.
در این 4-3 سال به دنبال روی کار آمدن دولت مورد حمایت آمریکا در آرژانتین، تحرکاتی قهقرایی به اسم گفتمان لیبرالی در این کشور به‌وجود آمد. علاوه بر مارادونا 3 شخصیت چپ‌گرا یا مردم‌گرای بسیار محبوب و موثر دیگر در تاریخ معاصر آمریکای لاتین که تبدیل به اسطوره شده‌اند، دقیقا از سوی احزاب و محافل غرب‌گرای نزدیک به رئیس‌جمهور راست‌گرای پیشین «مائوریسیو ماکری» مورد تخریب قرار گرفتند.
ماکری، یکی دیگر از آن سرمایه‌داران فاسد حاکم شده در گوشه‌ای از دنیا بود که همزمان دوستی نزدیکی با باراک اوباما و دونالد ترامپ- با همه اختلاف‌نظرهای ظاهری میان 2 رئیس کاخ سفید- داشت، تا همانند بن‌سلمان سعودی مثالی عینی باشد بر ضرب‌المثل مشهور انگلیسی «همان کثافت با منشأ متفاوت!»
به محض روی کار آمدن دُن ماکری و تیم اقتصادی وال‌استریت‌مدارش در کاخ روسادای بوئنوس‌آیرس، ابتدا به دستور واشنگتن شبکه‌های مستقلی مثل «آرتی» و «پرس‌تی‌وی» -که به‌خاطر نقد آمریکا و انگلیس شهرت دارند- از فهرست تلویزیون‌های مجاز این کشور حذف شدند و سپس شخصیت‌های محبوب مردم آرژانتین مورد هجوم رسانه‌های لیبرال قرار گرفتند؛ دیه‌گو آرماندو مارادونا اسطوره جهان فوتبال، «نستور کرشنر» رئیس‌جمهور چپ‌گرای فقید و البته همسرش که جانشین او شد، «خوان پرون» رئیس‌جمهوری ملی‌گرای اواسط قرن بیستم و همسر دیگر شخصیت محبوب «اوا پرون» و در نهایت (ارنستو) «چه‌گوآرا»، یکی از برجسته‌ترین انقلابیون تاریخ معاصر که نقش اصلی را در انقلاب کوبا علیه سلطه آمریکا داشت.
در سال‌های اخیر تلاش زیادی توسط تیم رسانه‌ای حامی ماکری برای نبش قبر هدفمند و تخریبگرانه چهره 2 سلف ضد‌آمریکایی‌اش یعنی پرون و کرشنر به قصد تسویه حساب لیبرالی با آنها شد.
اولی به‌ خاطر تلاشش  برای استقلال اقتصاد آرژانتین از دلار، به دیکتاتوری متهم شد و دومی به‌ خاطر اقدام برای بهبود روابط بوئنوس‌آیرس با ایران و ایستادگی‌اش در برابر سیاسی شدن پرونده موسوم به آمیا، قربانی اتهامات و شانتاژهای جریان تروریسم دولتی اسرائیل شد.
اما مورد چه‌گوآرا از همه جالب‌تر است. از نگاه مافیای سرمایه‌داری، گناه او هم مانند مارادونا ایستادن در کنار فیدل کاسترو، رهبر انقلابی مقتدر کوبا بود اما اگر ال‌دیه‌گو به مقاومتی نمادین پرداخت، گناه «چه» بسیار سنگین‌تر بود، چرا که او از کوبا  تا بولیوی مستقیما به جنگ سلطه آمریکا رفت و با کسب پیروزی تاریخی به همراه مردم مستضعف، اسطوره شد. 
غرب‌گرایان نه زنده‌اش را برتابیدند و نه زنده ماندنش در یاد مردم را. 2 سال پیش مهم‌ترین اندیشکده آرژانتینی حامی لیبرالیسم نزدیک به دولت ماکری، به برپایی تندیس چه گوآرا در زادگاهش روساریو به مناسبت پنجاهمین سالمرگ او اعتراض کرد و او را قاتلی توصیف کرد که باید مجسمه‌اش طبق همان دلایل «همیشگی حقوق بشری» پایین آورده شود.
2 دهه‌ای می‌شود که در جریان اصلی رسانه‌های شرکتی غربی یا غرب‌گرا، افشاگری‌های کذایی  درباره مردی که زندگی خصوصی و عمومی‌اش را وقف مبارزه‌ای همه‌جانبه با استثمارگران جوامع لاتین کرده بود، تبدیل به یک سبک و ژانر روزنامه‌نگاری شده است. در این میان همیشه پای یک موسسه آنگلوساکسون یا وابسته دسته اول یا چندم سازمان سیا، بنیاد راکفلر، بانک روتشیلد یا مثل این مورد آخری بنیاد سوروس در میان بوده و هست. عجیب نیست که روزنامه‌های نیویورک‌تایمز و وال‌استریت ژورنال یا هفته‌نامه‌های تایم و اکونومیست، لجن‌پراکنی علیه قهرمان مردم را سنتی لازم‌الاجرا می‌دانند.

Page Generated in 0/0066 sec