الهام اشرفی: کتاب با برخورد تصادفی «حبیب ابریشم» و «حوا ماندگار» شروع میشود. این دو نفر هرکدام برای درخواستی به اداره آموزشوپرورش آمدهاند. ابریشم که مردی میانسال است، برای پیدا کردن همسرش، لیلا آمده که روزگاری معلم بوده و حوا بهدنبال مجوزی برای تهیه مستندی مذهبی برای بچههای مدارس است. البته هر دو دستخالی بازمیگردند ولی حوا طی اتفاقی متوجه میشود حبیب ابریشم، 20 سال پیش جزو رزمندگان جبهه جنگ ایران و عراق بوده و طی عملیات کربلای 5 از ناحیه سر مجروح شده و بهطریقی پیرزنی که کرد عراقی است، او را مداوا میکند ولی مدت 20 سال حافظهاش را از دست میدهد. ابریشم طی تصادفی در عراق حافظه خود را بهدست میآورد. او حالا برگشته و بیشناسنامه و بیکارت ملی و کلاً بیهیچ هویتی به دنبال همسر و دخترش میگردد. حتی از محل زندگی خانوادهاش که محله نواب تهران بوده، حالا جز اتوبانی پرترافیک چیزی باقی نمانده است. حالا او مانده و یک تهران بزرگ و هویتی که هیچ جوره بازنمیگردد و همسر و دختری که گم شدهاند. حوا که زنی مذهبی و انقلابی است، برای کمک به ابریشم پیشقدم میشود. کل داستان در 4 روز میگذرد. 4 روز ابری در تهران که آسمان فقط میغرد، بیهیچ بارشی. گویی هوا هم همراه تهران دارد رخ خشمگین خود را به حبیب ابریشم نشان میدهد. نویسنده در تمهیدی که برای طرح رمانش تدارک دیده، آخر هر 18 فصل کتاب را با صدای غرش ابرهای تهران تمام میکند. ابرهای غرانی که خواننده تا به آخر کتاب منتظر باریدن آنهاست. بیشتر رمان بر پایه دیالوگ پیش میرود. نویسنده در قالب همین گفتوگوهاست که درونمایه و طرح قصهاش را پیش میبرد. در مصاحبهای از نویسنده خواندم رمان 17 بار بازنویسی شده است. در جایی از رمان، اخبار از فرار شهرام جزایری از زندان میگوید. حبیب ابریشم نیز میگوید که 20 سال بعد از زمان جنگ، در فراموشی به سر برده است. پس زمان رمان دهه 80 شمسی تهران است. رمان در ژانر واقعیتگرای اجتماعی سیاسی قرار میگیرد. اجتماعی است، چرا که ما از منظر نگاه حوا و ابریشم پیوسته در تهران و بین آدمها میگردیم و نوع پوشش مردم و نوع برخورد کارمندهای ادارات و عکسهای سردر سینماها و برنامههای مدارس و... مدام بررسی میشود. همچنین سیاسی است، چرا که درباره بیشتر شخصیتهای سیاسی کشور در این رمان بحث میشود؛ از محسن مخملباف و تغییرات به وجود آمده در او تا مهدی کروبی و شهرام جزایری و دولت سازندگی و... . میتوان گفت این رمان مستند و مروری حتی کوتاه است بر برخی افراد مهم کشوری. حال و هوا و فضای رمان شهری- اجتماعی است. تا وقتی که شخصیتها در بیرون از منزل هستند، این فضاسازی خوب درآمده است اما وقتی شخصیتها درون منزل هستند- که البته بهندرت هم هستند- نویسنده گویا اهمیتی به فضاسازی داخلی نمیدهد! حوا در طول داستان، غیر از اشاره به پوششش، کار زنانه خاصی انجام نمیدهد، بویژه که پسری دبستانی نیز دارد. درست است که اصولاً هدف نویسنده و درونمایه کتاب چیز دیگری است اما توجه به ظرافتهای زنانه و ایجاد تصویر در این زمینه به ایجاد تصویر بهتر از شخصیتها و بهطور کلی فضای رمان کمک بسیاری میکند. حبیب ابریشم بعد از 20 سال زندگی در روستایی در عراق، حالا که به تهران آمده که خود کلانشهری است بیانتها، از این همه تغییر نسبت به 20 سال پیش چندان تعجب نمیکند. گویی فقط تغییر نوع پوشش جوانان، بویژه خانمها و چند عکس از سردر سینماها بهچشمش میآید. آیا بهتر نبود نویسنده حالا که در گفتوگونویسی دقت بسیاری به خرج داده است، در یکی دو دیالوگ از دهان ابریشم به تغییرات ساختمانی، تکنولوژی، برنامههای تلویزیونی و... اشاره کند؟ یا جاهایی از کتاب، حوا و ابریشم برای پیدا کردن گمشدهشان، بهتر نبود به جای تکیه بر عکسهای قدیمی، از حضور تکنولوژی و گشتوگذارهای اینترنتی استفاده میکردند؟ ایکاش نویسنده در بازنویسیهای مکررش به این نکته توجه میکرد که در جایی از رمان حوا به پسرش، حامد، میسپارد که حرفی از طلاق او و همسرش به ابریشم نزند (ص ۲۲) و در جایی دیگر حوا به ابریشم میگوید حامد چیزی از طلاق ما نمیداند! (ص ۱۳۸) کتاب را نشر شهرستان ادب منتشر کرده است، در قالبی مرتب و با ویرایش خوب. در آخر باید بنویسم که به شخصه معتقدم تاریخ اجتماعی- سیاسی باید نوشته و خوانده شود. مرور تاریخ آگاهمان میکند. پیشرفت انسانها در بستر اجتماعی و متعاقب آن سیاسی است که شکل میگیرد و چه بهتر که این گذار آگاهانه و مستند باشد. خوشحالم که نویسندگان در دفاع از باورهایشان رمان مینویسند و چه بهتر که این بررسیها کمکی کند به هرچه بهتر شدن آثار بعدی ایشان.