printlogo


کد خبر: 214684تاریخ: 1398/10/11 00:00
نگاهی به شباهت‌ها و تفاوت‌های 2 فیلم پر سر و صدای 2019
آنچه در جوکر نبود اما در انگل بود!

محمدرضا کرد‌لو: شاید حتی اگر «بونگ جون هو» کارگردان «انگل»، به صراحت نمی‌گفت فیلم من شبیه «جوکر» است، باز آنقدر مفهوم و نشانه مشترک و البته برداشت‌های معنایی متفاوت در این دو فیلم وجود داشت که لازم باشد در نوشته‌ای به تمایزها و شباهت‌های انگل و جوکر بپردازیم. به نظر من، انگل برتری‌های قابل توجهی نسبت به جوکر در پاسخ به نظم سرمایه‌داری و در نقد کاپیتالیسم دارد. در جوکر صورت برجسته‌ای از نظم ناعادلانه را نمی‌بینیم. مسأله تا حد زیادی شخصی است و فینیکس، مشخصا نقش یک آدم روان‌پریش با رفتارهایی ناهنجار را دارد. اختلالات جوکر، سازنده رفتار جوکر است. نمی‌توان جوکر را جدا از این اختلالات تحلیل کرد. مسأله مهم‌تر اینجاست که نمی‌توان این اختلال را خیلی مستقیم به ساختار مرتبط کرد. جایی البته خانم مشاور به او اطلاع می‌دهد دیگر امکان ادامه مشاوره ندارد و مشکلات اقتصادی عامل این اتفاق است. خیالبافی‌های جوکر بعد از این اتفاق و بعد از ضربه روحی که در افتتاحیه فیلم خورده است، بیشتر می‌شود. جالب آنکه فیلم از توماس وین (شهردار) به عنوان نمادی از حاکمیت هم اعلام برائت می‌کند و می‌فهمیم حداقل درباره شرایط آرتور، او آنچنان که در میانه فیلم مقصر جلوه داده شده، مقصر نیست. در انگل اما اختلاف طبقاتی مشخصا محصول نظم سرمایه‌داری است. نشان دادن مکرر بالاشهر و پایین‌شهر اصلا نمادی برای نشان دادن این وضعیت است. در انگل نظم ناعادلانه جنبه عینی پیدا می‌کند. خانواده تانگ، خانواده بی‌دست و پایی نیستند، گدایی نمی‌کنند؛ کار می‌کنند و با همان حداقل امکانات توانسته‌اند آموزش‌های خوبی کسب کنند. روابط عمومی خوبی دارند و حتی امکان آموزش دادن دارند. حال سوالی که به وجود می‌آید این است: یعنی در کاپیتالیسم با آن ابهت، یک خانواده با این همه استعداد حتی از کار کردن هم محرومند؟! نه پول بادآورده و نه سرمایه‌ای که از راهی غیر از کارکردن به دست می‌آید، بلکه فقط کار می‌خواهند. 
در جوکر خیلی واضح و مشخص فاز خشونت حق طرف مقابل نیست. شهردار بیگناه است. منشأ عصبانیت نادرست و ابهام‌آمیز بوده و جوکر انتقامی گرفته که می‌توان آن را تخطئه کرد. نگاه فرزند شهردار (که شمایل بتمن دارد) به جوکر پس از قتل پدرش جنبه‌ای معصومانه دارد. شهردار ممکن است در نظم ناعادلانه جزئی از سیستم و مورد نقد باشد اما علت غایی نیست و برای همین به قتل رساندنش قابل توجیه نیست. برای همین ممکن است تا جایی با جوکر همزادپنداری شود اما در فضایی غیرهیجانی به جوکر حق نمی‌دهیم. در انگل اما همه را درک می‌کنیم. خانواده تانگ تحقیر می‌شوند و کار پیدا نمی‌کنند. حتی کار کردن‌شان به بالای شهر منتقل شده  و این خود یک تحقیر مضاعف است. ما در انگل اختلاف طبقاتی را بخوبی درک می‌کنیم. بویژه در آن سکانس شاهکار باران که یکی از کارهای کم‌نظیر سینمای کره است. فیلم به ما می‌گوید برای بالاشهر و پایین‌شهر حتی پدیده‌ای مثل باران می‌تواند معنای متفاوت داشته باشد. خانواده بالاشهری بهترین لحظات‌شان را وقتی می‌گذرانند که باران باریده و فرزندشان در چادر آمریکایی که آب در آن نفوذ نمی‌کند می‌خوابد اما خانواده پایین‌شهری به خاطر بارش باران خانه‌شان را از دست داده‌اند. فاضلاب خانه‌شان را برداشته و همه چیز فاجعه‌بار می‌شود. آنقدر که تنها نقطه امن بالای توالت فرنگی است! در اینجا و از نمای بالا زندگی‌های فراوانی را می‌بینیم که روی فاضلاب به حرکت افتاده‌اند.
اما انگل به نسبت جوکر یک برتری قابل توجه دارد. انگل خشونت را پیشنهاد نمی‌کند و عواقب خشونت را هشدار می‌دهد. پدر خانواده به خاطر خشونت اسیر همیشگی طبقه سرمایه‌دار شده و مجبور است از طریق خاموش- روشن کردن چراغ، پیام‌هایش را به پسرش مخابره کند. از طرفی پسر در تخیلی که برای خریدن خانه‌ای بالای شهر دارد، کار کردن را پیشنهاد می‌دهد. اینکه باید کار کرد و ثروتمند شد. فارغ از اینکه این نگاه سرکاری نسبت به طبقه فردوست می‌تواند امکان عملی شدن پیدا کند یا نه اما همین که تمایزی اینچنینی با دیگر آثار در نقد سرمایه‌داری دارد، قابل توجه است.
***
راه‌های مشترک جوکر و خانواده آقای تانگ
فرودست شبیه پایین شهری
احسان سالمی: نقد بی‌پروا و صریح اختلاف طبقاتی اصلی‌ترین نقطه اتصال «جوکر» و «انگل» است؛ چیزی که شاید در همان نگاه اول نیز به ذهن هر مخاطبی برسد اما مسأله اصلی نگاه تیزبین سازندگان هر دو اثر بر نمایش عمق تاثیرات منفی اختلاف طبقاتی و خشم حاصل از آن به جای پرداختن به شعارهای سطحی در این زمینه است. «انگل» همچون آینه‌ای شفاف عمق حقارت تحمیل شده از سوی طبقه مرفه به طبقه مستضعف را به نمایش می‌گذارد؛ آن هم در شرایطی که اتفاقا طبقه مستضعف از هوش و استعداد بالاتری برخوردار است اما این فاصله طبقاتی ناشی از ثروت، باعث نگاه تحقیر‎‌آمیز طبقه بالاتر به فرودستان شده است. طبقه فرودست در جست‌وجوی یک شغل ساده برای امرار معاش و برخورداری از حداقل‌های ممکن در زندگی و طبقه مرفه فارغ از دغدغه‌های معشیتی به دنبال برطرف کردن سایر نیازهای خود از جمله آسیب روحی فرزند کوچک خانواده، داشتن خدمتکاری منظم و... است. «جوکر» نیز برای از دست ندادن شغلی که پس از مدت‌ها پیدا کرده، حاضر به التماس به کارفرمایش است. بونگ جون هو، کارگردان «انگل» درباره شباهت‌های «جوکر» و فیلم خودش گفته بود: باید بپذیریم «در عصر حاضر همه ما در یک کشور غول‌آسای کاپیتالسیم زندگی می‌کنیم». و منطق زندگی در سرزمین کاپیتالیسم، نگاه از بالا به پایین طبقه مرفه به طبقه فرودست است.
اما مسیر شخصیت «جوکر» و خانواده آقای تانگ به عنوان شخصیت‌های اصلی فیلم «انگل» فقط در ماجرای نگاه طبقه مرفه به آنها به عنوان طبقه فرودست مشترک نمی‌شود، بلکه مسأله اصلی هر دو فیلم خشم ناشی از این نگاه است؛ خشمی که «خشونت» تنها یکی از تبعات آن است و اتفاقا هر دو فیلم نیز دقیقا به این موضوع می‌پردازند که چگونه نگاه تحقیرآمیز ثروتمندان به طبقه فرودست در نهایت منجر به عصیان این طبقه و شورش آنها علیه ثروتمندان می‌شود. نگاهی که در نهایت طبقه فرودست را تبدیل به هیولاهایی می‌کند که برای رسیدن به آنچه حق خود می‌دانند، حتی به سایر افراد هم‌طبقه خود نیز رحم نمی‌کنند. سکانس نزاع میان مرد اسیر شده در زیرزمین آقای «کیم» با پسر آقای تانگ را به خاطر بیاورید؛ سکانسی خونین که نقطه اوج داستان «انگل» است و با حضور این مرد اسیر شده در جشن خانوادگی آقای «کیم» تبدیل به یکی از دلهره‌آورترین سکانس‌های تاریخ سینما می‌شود؛ نزاعی خونین میان مرد مجنون با اهالی خانه که «خشم» و «خشونت» و «عصیان» تنها چیزی است که در آن دیده می‌شود. همان 3 کلمه‌ای که سازندگان هر دو فیلم «جوکر» و «انگل» به عنوان هشداری مهم در ارتباط با عواقب افزایش فاصله طبقاتی در پی ارائه آن به مخاطبان‌شان هستند.
البته نباید از این نکته نیز غافل شد که سازندگان «جوکر» و «انگل» هر دو دقیقا به این نکته آگاه هستند که عواقب ورود طبقه مستضعف به فاز خشونت چیست و اتفاقا از نمایش آن نیز در اثر خود غافل نمی‌شوند. همچنان که در «انگل» می‌بینیم در نهایت ورود طبقه فرودست به فاز خشونت باعث کشته شدن 2 نفر از آنها [مرد مجنون و دختر خانواده تانگ] می‌شود و پدر خانواده «تانگ» که با خشونت خود باعث کشته شدن آقای کیم شده، با حبس شدن در زیرزمین خانه آن خانواده ثروتمند به نوعی اسیر این طبقه شده است. عواقب خشونت «جوکر» هم چیزی بهتر از ورود فرودستان «انگل» به فاز خشونت نیست؛ آنچنان که کنش‌های عصبی جوکر در نهایت باعث کشته شدن 5 نفر می‌شود که اتفاقا یکی از آنها مادر جوکر است. 
«جوکر» و «انگل» البته در نهایت با وجود همه نکاتی که گفتیم در یک نقطه دیگر هم اشتراک دارند؛ آن هم تصویر رقت‌انگیزی است که از طبقه فرودست نشان می‌دهند. شاید در پوسته ظاهری هر دو فیلم افراد منتسب به این طبقه آدم‌هایی با استعداد و تیزهوش باشند اما در نهایت انسان‌هایی عقده‌ای هستند که تک‌فرصت‌های طلایی زندگی‌شان را به واسطه همین عقده‌ها بر باد می‌دهند. همچنان که خانواده تانگ در فرصت پیش‌آمده در زمان سفر خانواده آقای «کیم» برای زندگی همچون ثروتمندان، با رفتارهایی عیاشانه در نهایت زمینه‌ساز نابودی خود می‌شوند. «جوکر» نیز در مهم‌ترین فرصت زندگی خود که امکان ارتباط با مخاطبان روی آنتن زنده یک برنامه تلویزیونی پرمخاطب را داشت، با انجام یک رفتار دیوانه‌وار و کشتن مجری برنامه، این فرصت مهم را از دست می‌دهد. 
***
نگاهی کوتاه به چند سکانس خاص
تبدیل ایدئولوژی به محتوا از دریچه فرم
داوود مرادیان: نگاه به فرم در 2 فیلم «جوکر» و «انگل» آن هم در یک یادداشت کوتاه کار آسانی نیست، لذا به صورت اجمالی کمی از تاثیر نور و خطوط بر روایت این دو فیلم را مورد بررسی قرار می‌دهیم. «انگل» فرمی هجوگونه را برای روایت 2 پرده نخست خود برمی‌گزیند. در عین حال لایه دوم فیلم که تاثیرات بصری آن است کار آماده کردن مخاطب برای نمایش یک فاجعه اجتماعی را بر عهده می‌گیرد. انگل فیلم «خطوط» است. خطوطی که عمود بر سر همه‌کس و همه چیز می‌خورد. از باران تا خطوط کج خیابان‌ها که با استفاده از شات‌های هلندی حس ریزش و فروریختگی را تداعی می‌کند. خطوط نور هم بنابراین همین نقش را برعهده می‌گیرند. هرچه به جنوب شهر و زیر زمین نزدیک می‌شوید نور کمتری به چشم شما می‌تابد اما وقتی وارد خانه معروف قصه می‌شوید اولین تصویر نمای پس سری از پسری است که آمده در این خانه زبان آموزش دهد. لنز واید تصویر را روایت می‌کند. خط نور آفتاب چون شعله‌ای گرم به صورت قاب می‌زند و همه چیز مملو از حس حیات می‌شود. حسی در تعارض کامل با خانه غرق در سم انگل‌کشی که زیر زمین در هاله‌ای از نورهای مصنوعی و حداقلی زور می‌زند به حیاتش ادامه دهد. حالا به زیرزمین خانه اشرافی برویم. زیرزمین همان خانه‌ای که نور خورشید در سراسرش در تمام روز حضور دارد و شبش با نورهای گرانقیمت LED روشن است. نور این زیرزمین هم به عینه همان نور خانه زیرزمینی جنوب شهر است! فیلمبردار و کارگردان بر سر این موتیف‌ها اتفاق نظر داشته‌اند. جواب هم داده! 
روشنایی زیرزمین «روشنایی فنی» است اما روشنایی خانه ثروتمند «روشنایی زیبایی‌شناسی» است. اینها با هم در تضاد کاملند و نشان می‌دهد ثروت چگونه رنگ گرم حیات را بر خانه اشراف می‌بارد. در سکانس کم‌نظیر باران این تفاوت بخوبی مشخص است. وقتی خانواده فقیر از زیر باران دل‌انگیز و نورهای LED گرم خانه ثروتمندان به خیابان می‌زنند، به مرور از شمار لامپ‌های گرانقیمت خیابان کاسته می‌شود تا اینکه در جنوب شهر فقط لامپ سرخ ارزان آویزان است. خطوط هم این تفاوت طبقاتی را نشان می‌دهد. دوربین در بعضی لحظات از تراز خارج و شاتی هلندی و کج را خلق می‌کند تا پله‌ها و خیابان‌ها بیشتر فاصله طبقاتی را القا کنند.  زاویه و ارتفاع دوربین هم بر اساس همین فاصله طبقاتی تعریف شده. در خانواده فقیر سطح نگاه به کف زمین وقتی می‌چسبد زباله است و مردان ادرار کن و هجوم سمپاش‌ها. نگاه‌هایی کادر در کادر شده که مخاطب را از جامعه فقرا دور می‌کند. برعکس وقتی پسر داستان از خیابان- نه کوه!- صعود می‌کند تا وارد طبقه اشراف شود نه گربه‌ای در خیابان است و نه رهگذری. قصرهای برآمده در گوشه‌های خیابان است که دیده می‌شود.  در زیر زمین به نوعی کادرها بسته شده که عنصر آسمان مطلقاً دیده نشود. در خانه اشراف این آسمان است و چمن و نور که تصویر را شکل می‌دهد. نور بویژه در سکانس باران نهایت تاثیرگذاری خود را نشان می‌دهد. باران حتی در نور خانه اشراف دیده نمی‌شود. حس هم نمی‌شود. یک تم عاشقانه است. یک لذت ژرف که به رابطه عاشقانه هم ختم می‌شود. اما در جنوب شهر باران بر زمین می‌کوبد. تمام خانه را آبی با رنگی گرم و آزار‌دهنده پر می‌کند. انگار قطره قطره باران نورپردازی شده که همه این سیل غیرعاشقانه دیده می‌شود. باران این تم عاشقانه شمال شهر یک آنتاگونیست آزار‌دهنده در جنوب شهر است. پله‌ها نقش انتقال معانی درون کاراکترها را بر عهده دارد. اینجا پله‌ها نقش فاصله طبقاتی را و در جوکر عبور از خود و آنچه هستی به جامعه تحمیل می‌کند را بر عهده دارد.
در جوکر هم نور به همین شکل بازی می‌کند. رنگ‌های اطراف جوکر با نور محیطی گرم است و اطراف رنگ گرم سرمای کشنده جامعه. درون جوکر چیزی برای زیستن هست که درون طبقه فرودست کره‌ای نیست. نیست تا وقتی که خنجر بلند می‌شود و بر سینه اشراف می‌نشیند. حالا رنگ هم در جوکر زنده است و جذاب و هم در انگل. نور هم از بیرون زدن خشم این افراد فرودست لذت می‌برد.

Page Generated in 0/0066 sec