printlogo


کد خبر: 215361تاریخ: 1398/10/28 00:00
معرفی کتاب «دیدار پس از غروب» که خاطرات شهید مهدی نوروزی است
عاشقانه‌ای برای شیر سامرا

محمد حسین‌آبادی: سپهبد شهید حاج قاسم سیلمانی پدر معنوی همه رزمندگان مدافع حرم بود؛ پدری که در نهایت خود نیز به بزرگ‌ترین آرزویش که شهادت بود، رسید. شهادت حاج قاسم بهانه‌ای شد تا این هفته در قالب بخشی ثابت به سراغ مرور و معرفی برخی کتاب‌های نوشته شده در ارتباط با شهدای مدافع حرم برویم. «دیدار پس از غروب» عنوان اولین جلد از مجموعه کتاب‌هایی است که انتشارات روایت فتح در ارتباط با شهدای مدافع حرم منتشر کرد. اثری در ارتباط با زندگی و شخصیت شهید مهدی نوروزی که روایتگر زندگی عاشقانه او و همسرش است. راوی اصلی کتاب مریم عظیمی، همسر شهید مهدی نوروزی است که قصه آشنایی و ازدواج و دوران کوتاه زندگی مشترک خود با شهید را در این اثر روایت می‌کند. نکته جالب توجه در ارتباط با شهید نوروزی آن است که او همان چهره معروفی است که مخالفان و معاندان نظام در بحبوحه فتنه 88 با انتشار تصاویرش مدعی شدند او یکی از اعضای حزب‌الله لبنان و برادر شهید منیف اشمر است! حتی تا مدت‌ها بعد از شهادت او برخی تصور می‌کردند این شهید که از اهالی کرمانشاه است، یک شهید لبنانی است و باور نداشتند آن که رزمندگان مدافع حرم با لقب «شیر سامرا» می‌شناختند، همان مهدی نوروزی است. قطعا پررنگ‌ترین ویژگی در ارتباط با شخصیت این شهید عزیز که در بخش‌های مختلف خاطرات همسرش نیز می‌توان به وضوح مشاهده کرد، «تکلیف‌محوری» و «وظیفه‌شناسی» او است؛ شخصیتی که در عین علاقه بسیار زیاد خود به همسر و تنها فرزندش که در آستانه شهادت شهید تنها چند ماه داشته، برای دفاع از حریم اهل‌بیت(ع) راهی میدان نبرد با دشمن تکفیری می‌شود.   عنوان کتاب یعنی «دیدار پس از غروب» به دیداری که همسر شهید 4 ماه بعد از شهادت همسرش، با مقام معظم رهبری داشته، اشاره می‌کند. زندگی زناشویی آنها به غروب رسیده است اما با دیدار مقام معظم رهبری نور امید و زندگی تازه‌ای در دل مریم، همسر مهدی نوروزی به وجود می‌آورد. در بخشی از این کتاب که منصوره قنادیان نویسنده آن است، می‌خوانیم: «یکشنبه قرار بود بیاید، زنگ زدم که کجایی؟ فکر می‌کردم رسیده ایران، گفت: کاظمین هستم، اینجا بمب‌گذاری شده، نمی‌تونم برگردم، فردا میام. ساعت 5 صبح دوشنبه محمدهادی با جیغ و گریه از خواب پرید، همان موقع پیامک داد: من سامرا هستم، نگران نباش. هرچه زنگ زدم جواب نمی‌داد، صبح زنگ زدم گفت: من سامرام، تکلیفه که اینجا باشم، اسلحه گرفتم».


Page Generated in 0/0055 sec