printlogo


کد خبر: 215526تاریخ: 1398/11/1 00:00
این صدای خش‌خش بی‌سیم حاج قاسم است!

میثم دوستی: به تریج قبایت برمی‌خورد که ببینی یک ایرانی برخلاف تو و حتی خیلی‌های دیگر حاج قاسم را مثلا دوست ندارد؟! که مثلا بیشتر از همه می‌فهمد و عقلش آنقدری قد می‌دهد که هفت قرآن به میان، او فهمیده حاجیِ ما زبانم لال تروریست است و همه‌ ما بی‌مُخ‌های مُخ‌لِص، خام تبلیغات نظام شده‌ایم؟! به نیمکره چپ مغزت مَشدی! مگر قرار است همه، قهرمان قصه را دوست داشته باشند؟! اصلا قهرمان وقتی قهرمان می‌شود که بزند توی گوش ظالمی و صدای شَتَرَقش کر کند گوش فلک را؛ که بترسند همه آنها که آب از لب‌و‌لوچه‌شان برای بزرگ‌ظالمِ عالم می‌ریزد. از کسی که در عمرش طوری زندگی کرده که انگار نه خانی آمده و نه خانی رفته، قهرمان در نمی‌آید. قهرمان باید دستش سنگین باشد و جذبه داشته باشد. مثل حاج قاسم ما! که دست مجروحش سنگین‌ترین دست دنیا بود که حتی موشک‌های آمریکا هم زورش به آن دست نرسید و جذبه‌ای داشت که مثلش را تنها در خمینی کبیر دیده‌ایم. گفتم جذبه تا بگویم قهرمان علاوه بر جاذبه، دافعه هم دارد. اصلا شعاع دافعه هر سوپرمنی به اندازه دایره جاذبه‌اش است. هر عملی برای خودش موافق و مخالفی دارد، چه رسد به کار کارستان سردار که آب در لانه مورچگان ریخت و آبرو و حیثیت گنده‌لات‌های قداره‌بند کره زمین را به لجن کشید. علی که علی بود، ذوالفقارش جاذبه و دافعه داشت؛ مایی که غلامان غلام مولا هم نیستیم باید هم وقتی دست‌به‌تیغ می‌شویم، بترسند بزدلان شکم‌پرست و دلگرم شوند دریادلان خداپرست تا سیاهه دوست و دشمن‌مان قطور و قطورتر شود. قیمت قهرمان نه به دوستانش، که به بزرگی دشمنانش است و به جلز و ولز کلاهبردارانی که بساط کاسبی‌شان در سفره خون مردم به هم ریخته است. رها کن خودت را مشدی که دوستی دُرّ گرانی‌ است که به هر کس و کرکس ندهند. آنها که بند تنبان‌شان شُل است، خبر ندارند که حاج قاسم دست آنهایی را قلم کرد که هرجا را ویرانه می‌کردند، بند تنبان‌شان را برای ناموس آن شهر شل می‌کردند. حاج قاسم آنهایی را قلع و قمع کرد که بویی از مردی نبرده بودند و فخرشان تنها ناموس‌دزدی بود و بس. حالا تو ناراحتی از مُخَنَّثانی که به‌قول خودشان سندروم استکهلم دارند و دل‌باخته دشمن خویشند؟! درد است که بجنگی برای آزاد کردن آنها که از دل و جان دل‌بسته زندان و زندان‌بان خویشند اما حاج قاسم حتی برای این‌ زندانی‌ها هم جنگید. حاج‌قاسم حتی برای اویی که در شهادتش شیرینی شادی پخش کرد هم جنگید. حتی برای کسی که نوشت مرگ تروریست تسلیت ندارد هم جنگید. حاج قاسم برای همه جنگید و گلوله‌هایش را مثل ما آدم‌های معمولی قصه با دو دو تا چهار تا شلیک نکرد؛ او چشم بست به روی همه حب و بغض‌ها و خودی و بیخودی و سینه‌اش را برای خدا سپر کرد و ماشه را چکاند که می‌دانست «و ما رمیت و اذ رمیت ولکن الله رمی» که اگر قرار است خدا شلیک کند بگذار مثل همیشه رحمت امنیتش را برای همه نازل کند. حالا تو ناراحت نباش مشدی؛ آدمیزاد است و نمک خوردن و نمکدان شکستن. چشم ببند از این حضرات و نگاه کن به جمعیتی که اول و آخرش پیدا نیست که اول و آخر و ظاهر و باطن این جمعیت صاحب ذوالفقار است که تیغش جز برای خدا خون نریخت. صدای سیلی‌های سردارت را از دورادور دنیا بشنو که انگشت به دهان مانده‌اند از اینکه مسیح را بار دیگر به صلیب کشیده‌اند یهوداها؛ آن هم در عید کریسمس! بشنو صدای پیرزنی را که حتی قربان‌صدقه ریش‌های سردارِ با ریشه ایران می‌رفت. ببین همه آنهایی را که بعد از حاج‌قاسم شاید ته دل‌شان از احتمال جنگ لرزید که خود فریاد این است که تا وقتی سردار بود، سایه جنگ بر سر مام وطن ما سیاهی نمی‌انداخت که او بود که شر سایه‌ جنگ را از سر این کشور کم کرد. بشنو صدای فریاد خونخواهانی را که گوش فلک را کرکرده است. بشنو صدای اشک ملائکه را در سوگ قاسم سلیمانی و غم قاسم‌بن‌الحسن؛ در سوگ علم‌کش انقلاب و غم علمدار کربلا؛ و در سوگ حیدر خامنه‌ای و غم حیدر کرار. ما دیگر قصه‌های‌مان را برای چاه تعریف نمی‌کنیم که غم‌باد شود در گلوی‌مان. ما همه‌جا قصه سردار را جار می‌زنیم و سین مثل سلیمانی را املا می‌کنیم. قصه ما تازه آغاز شده و لشکر صاحب‌زمان پای در میدان نهاده. گوش کن! این صدای خش‌خش بی‌سیم سردار سلیمانی است که فرمان آغاز عملیات را می‌دهد! گوش کن فریادش را! روضه بس است؛ برخیز که فرمان رزم آمد: بسم‌الله قاصم الجبارین...


Page Generated in 0/0177 sec