الف. گیلوایی: «در غبار خویش» گزیده اشعار عبدالله صالحی سمنانی است به اهتمام حسن یعقوبی و مقدمه مرحوم استاد مهرداد اوستا. این کتاب اخیراً توسط انتشارات سوره مهر در 212 صفحه منتشر شده که شامل غزلیات و دیگر اشعار صالحی است.
برای شناخت بهتر شاعر ابتدا چند سطری از مقدمه حسن یعقوبی را مرور میکنیم: عبدالله صالحی سمنانی، فرزند علیاکبر، متخلص به «صالحی» و «آشنا»، سال 1285 شمسی در محله اسفنجان (محلهای بزرگ در جنوب سمنان) به دنیا آمد. تحصیلات مقدماتی را در سمنان سپری کرد و در محضر شیخمحمد فانی، عارف و شاعر معروف سمنانی بهرهها برد. بعد به تهران رفت و به استخدام دامپزشکی درآمد. پس از شهریور 1320 اشعار صالحی بر سر زبانها افتاد. این بیت مشهور از او است:
«عهد کردم که دگر می نخورم در همه عمر
به جز از امشب و فرداشب و شبهای دگر»
صالحی از اعضای انجمن ادبی حکیم نظامی بود و اشعارش را در مجلات ارمغان و باغصائب چاپ میکرد. مثنوی «کاوه آهنگر» او در 1330 بیانگر مسائل و نیازهای روز بود که در 47 صفحه منتشر شد. «سرود ناتمام» او نیز شامل غزلها، قصاید و مثنویهایش با مقدمه 48 صفحهای مهرداد اوستا در سال 1353 منتشر شد و دفتر دوم از اشعارش به سرانجام نرسید و صالحی در 1362 درگذشت.
صالحی در انواع قالبها طبعآزمایی کرد اما در غزل جلوهای دیگر داشت. غزلهای او استوار، روان، زیبا و دلانگیز است. او با شاعران و اندیشمندانی چون مشفق کاشانی، محمدجواد تربتی، ادیب طوسی، ابوتراب جلی، شمس آلاحمد، اسلام کاظمیه، مهرداد اوستا و کسانی دیگر دوستی و مصاحبت داشت.
مهرداد اوستا درباره او مینویسد: «مداومت علمی و استقرای پُردامنه او در ادب و فرهنگ کشور ما، از نظم و نثر و عمری را که بر سر این کار نهاده است، به یاری ذوق و قریحهای که در آفرینش مضامین انسانی و عاطفی و مفاهیم بدیع و نوآیین دارد، چیرهدستی او از برای کسی که آشنای سخن است، شگفتیافزا و حیرتانگیز است.
در هنر توصیف و قدرت ابداع کمتر شعری از اشعار صالحی است که به زیور طبع سخن آراسته نباشد، لیکن این آرایش هرگز جنبه تصنع به خود نمیگیرد و از هرگونه تکلف به دور است.
از ویژگیهای سخن صالحی دوری از تکلف و تصنع است، لیکن در این آسانگویی دشوار یا به اصطلاح صنعت سهل و ممتنع از برای آفرینش مضمون و مفاهیم تازه از آیین شاعران شیوه هندی رو برنمیتابد...».
در پایان این مقدمه نیز آمده که این مجموعه گزیدهای است از دفتر «سرود ناتمام» و اشعار منتشرشده صالحی در مجلات و مطبوعات آن روزگار. بخش اول این گزیده اشعار شامل غزلیات صالحی است که تقریبا 2 برابر بخش دوم است که شامل قصاید و مثنویهاست.
از مقدمه مهرداد اوستا هم چند سطری در معرفی شاعر میآوریم و پس از آن، خود به این گزیده اشعار میپردازیم. جناب مهرداد اوستا بهرغم زبان و احترام روزگار دیروز میفرماید: «اینک از من خواستهاند در تذکره حال و کار شاعری که در انسانیت و بزرگواری او داستانها میتوان زد و در هنرش که اقتدار او را در بیان مفاهیم بلند و معانی والا میرساند بتوان سخنها گفت.
مردمی و آزادگی شاعر ما، صالحی، یکی از واقعیترین امتیازهای او است....
اقتدا به سخن استادانی همچون سعدی و حافظ کاری است که تنها از یک شاعر بزرگ برمیآید. در حالی که غزل سعدی بیان شکوهای است عاشقانه و صالحی همان وزن، قافیه و ردیف را با بیانی رندانه استقبال کرده است. غزل با مطلع:
«هر شب اندیشه دیگر کنم و رای دگر
که من از دست تو فردا بروم جای دگر»
بسیاری از شاعران را برانگیخته است تا به اقتفای غزل شیخ برخیزند و هیچیک از عهده برنیایند؛ لیکن به روزگار ما 2
شاعر- یکی عماد خراسانی، غزلسرای بزرگ و شوریده روزگار، و استاد صالحی ـ است که هر دو در اقتدا به شیخ اجل نیکو از عهده برآمده و غزل مشهور عماد با حسن مطلع شیوایش بدینگونه آغاز میشود:
«گرچه مستیم و خرابیم چو شبهای دگر
باز کن ساقی مجلس سر مینای دگر»
و غزل صالحی، که از حسن اتفاق هر دو غزل اشتهار بایسته و درخور خویش پیدا کرده و بارها در مطبوعات انتشار یافته و در رادیو و تلویزیون توسط سرشناسترین خوانندگان خوانده شده است.» اینک آن غزل عبدالله صالحی سمنانی:
«غمش افزود غمی بر سر غمهای دگر
ده به شادی غم او دو سه مینای دگر
آشیان کرد غمت در دل بیکینه ما
چون ندیده به جهان خوشتر از این جای دگر
سرسری نیست مرا عشق که با یک دو عتاب
گیرم از تو دل و بندم به دلآرای دگر
جز شرابی و کتابی و تو و طرف چمن
ز خدایم، به خدا نیست تمنای دگر
عهد کردم که دگر می نخورم در همه عمر
به جز از امشب و فرداشب و شبهای دگر
زین جهانم چه ثمر بود به جز غم که دهی
زاهدا! وعده بیهوده به دنیای دگر!»
زبان و فضای غزلهای «در غبار خویش» صالحیسمنانی، زبان و فضای شعر قدیم را تداعی میکند اما با این تفاوت که شاعرانی همچون صالحی، یک نوع عصیانی در شعر خود دارند که ایشان را از دیگر شاعران کهنسرا جدا میکند. این عصیان در واقع بهواسطه همین ذات عصیانی خود، تغییرپذیر است و طبیعی است که هر تغییری سبب تازگی هم خواهد شد. از این رو در غزلهای شاعران کهنسرای بزرگی همچون شهریار و عماد خراسانی ناخواسته ما تازگیهایی میبینیم که این تازگیهای برآمده از عصیانهای شاعرانه، تداعیکننده شعر بزرگانی همچون مولانا، خیام، سعدی و حافظ است و همین عصیان در روزگار نوین امروز خواستنی و دوستداشتنی میشود. وقتی عماد خراسانی میگوید: «پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکی ست»، مخاطب احساس میکند یکی از شاعران بزرگ گذشته آن را سروده است.
ویژگی برشمرده یکی از امتیازات بزرگ این دسته از شاعران است که تعدادشان بسیار کم است، اگرچه بعد از انقلاب، بهواسطه احیای غزل، بر این تعداد (در کنار سرایندگان غزل امروز و غزل نو) تا حدی افزوده شده است.
بهنظر من، این دسته از شاعران (شاعرانی نظیر عماد و صالحی و...) در صورتی میتوانند به محبوبیت و مخاطبان خود بیفزایند و در کل موجهتر از پیش در شعری امروز جلوه کنند که علاوه بر حضور عصیانی شاعرانه خود، به شیوه خود و در فضای خود و متناسب با آن فضا، نوگراییهایی را ارائه دهند. ما اینک در گزیده اشعار «در غبار خویش» عبدالله صالحیسمنانی، کموبیش به دنبال این دسته از غزلها و ابیات میگردیم؛ اشعار و ابیاتی که عصیانیاند یا حداقل پرشور و نو هستند:
«از آن خواهم که بر بالین من روزی گذار آرَد
که تا بیند ز هجرانش چه بر من روزگار آرد
از آن دل بستهام بر زندگی با این همه غمها
که او را روزگارم شاید از نو در کنار آرد
به حسن خوی من ای گل، که صدها همچو تو گردون
ز یک سو میدهد بر باد و دیگر سو به بار آرد...»
یا این غزل که اگرچه نه چندان عصیانی است اما غزلی پرشور و نو است و مخاطب امروزی اهل دل را نیز برای لحظههایی درگیر خود میکند:
«در عذابم گه ز خود، گاهی ز یار خویشتن
از تو نالم یا ز خود، با روزگار خویشتن
دارم امید وفا زین دوستان بیوفا
بینوا من، کز خزان جویم بهار خویشتن...»
در مقابل این دسته از اشعار عصیانی و شاید عاشقانه بیپروا، در اشعار و حتی غزلیات شاعرانی نظیر صالحی به آثاری برمیخوریم که بیشتر نظم هستند تا شعر؛ شعرهایی که گاه نیز مثل معلمها، بیشتر در حال نصیحتکردن مردمند! مانند اینگونه غزلها:
«چه حاصلی بود آن علم و پارسایی را
که از سرت نبرد باد خودستایی را
خلاف آرزوی خود ز چشم میافتد
هر آنکه شیوه خود کرد خودنمایی را...»
غزلهای صالحی ثابت میکند او شاعری است در حد و اندازههای عماد خراسانی و مهرداد اوستا و دیگر بزرگان معاصر که شیوه و زبان شعر گذشته را با نوآوریهای مختص خودشان در همان چارچوب نگاه و فضا ترسیم میکنند؛ شاعرانی که نه تنها هنگام غزلگفتن برای یار و معشوق، جان مخاطبانشان را به شور و شیدایی و شیرینی میکشانند، بلکه آن هنگام هم که از آزادی سخن میگویند، باز آن شور و شیدایی و شیرینی در غزلهایشان دیده میشود؛ انگار که معشوقه جان و جهانشان یکی است!
«ز شیرین گفتی و آن خواب شیرین یادم آوردی
چه شادیها به یاد این دل ناشادم آوردی
به جُرم دادخواهیها ز حصن امن و آرامش
در این غرقاب وحشتآور بیدادم آوردی
سخن کنج قفس دور از چمن میشد فراموشم
ز آزادی سخن گفتی و در فریادم آوردی...»