سیدعلی میرافضلی از اوایل دهه 70 خود را به جامعه ادبی شناساند. بیشتر هم در قالبهای کوتاه کار میکرد، امروز که دیگر یکسره در کار شعر کوتاه است؛ از رباعی و دوبیتی گرفته تا شعرهای کوتاه نیمایی و سپید، حتی غزلهای نهچندانش نیز نباید بیش از 4، 5 تا 6 بیت باشد. فکر کنم اگر راه داشت، غزلهای سهبیتی هم میگفت! میرافضلی ذهن نوگرایی داشته و همیشه به نظر میآمد پس از سیدحسن و قیصر و سلمان، او چهارمین شاعری باشد که از پی آنان میآید. فکر کنم رفاقتی هم با سید و قیصر داشت.
مجموعه شعر «آهستهخوانی» را «انتشارات نون» که نشر تازهتاسیسی هم به نظر میآید و کارش نیز در حوزه شعر و داستان است، منتشر کرده است. این دفتر در 121 صفحه و شامل 229 شعر کوتاه نیمایی است. نیماییهای این مجموعه نیز در وزنهای متنوعی سروده شده است.
به غیر از مجموعهشعر «آهستهخوانی»، از میرافضلی این مجموعه شعرها نیز انتشار یافته است: تقویم برگهای زرد، گنجشک ناتمام، دارم به ساعت مچیام فکر میکنم، خواب گنجشکها.
گفتیم که همه 229 شعر کوتاه این دفتر نیمایی است و در وزنهای مختلفی سروده شدهاند؛ وزنهای متنوع و مختلفی که ممکن است مخاطب را در خواندن بعضی شعرها دچار مکث و وقفه کند. علت این امر را من یکی در کوتاه بودن و دیگری در متنوع بودن وزنها میدانم. البته اگر در خواندن شعرها کمی تامل و دقت کنید، این مشکل حل خواهد شد. تاکیدم بر این امر در واقع از آن رو است که شعرها را بدون وزن نخوانید. چون هر شعری باید همانگونه که ساخته شده است، خوانده شود تا واقعیت، ظرفیت، قابلیت و زیبایی آن به دست آید و درست درک و دریافت شود. یعنی شما اگر یک شعر نیمایی را به شکل یک شعر سپید بخوانید (برعکسش که مقدور نیست)، مطمئن باشید آن شعر را صددرصد تخریب کردهاید.
از همین رو، یعنی از منظر همین وزن، باید بگویم بعضی شعرهای کوتاه این دفتر را نیز نمیتوان شعر نیمایی خواند. چرا؟ برای اینکه ساختار وزن نیمایی (منظور ساختار شعری نیست) را رعایت نکرده است، چون که بعضی از این شعرهای کوتاه دقیقاً یک بیت یا یک مصراع تقطیع شده است که زیر هم یا به صورت پلکانی نوشته شده است؛ مانند شعر ذیل که یک بیت نصف شده است بر وزن فَعَلاتُن فَعَلات فَعَلاتُن فَعَلات:
«از تنت برف فرست
از لبت قهوه داغ»
این هم یک مصراع است بر وزن مُستَفعَلُن مَفعول مُستَفعَلُن مَفعول:
«باران که میبارد
غم با دلم اهلی است»
شعر ذیل هم نهتنها یک بیت کامل است، بلکه بیت اول یک شعر است با 2 مصراع مقفی:
«تنهای ما تنهاست
دلهای ما با هم
دل، از تو لبریز است
تنهای تنها هم»
که به شکل کلاسیکش اینگونه نوشته میشود:
«تنهای ما تنهاست، دلهای ما با هم
دل، از تو لبریز است، تنهای تنها هم»
جدا از موارد و نمونهها بالا که بر آن اشکال وارد است، چون که ساختارشان کلاسیک است و نه نیمایی اما نمیتوان خرده گرفت بر بعضی از این شعرها که یکبیت و نیم است یا 3 مصراع است یا 2 تا نیم مصراع است و مانند آن، چون اینها در ساختار وزنی و در کل در زمره اشعار نیمایی به حساب میآیند. اگرچه در سالهای اخیر با ابداگریهای آبدوغخیاریشان، جامعه شعری ما را دچار تشتت ابداعگری کردهاند؛ آنگونه که ابداعشان را از دل اشکال اشعار کوتاه نیمایی- که شاعرانش آن نیماییهای کوتاه را در طول زمان به شکلهای متنوعی سرودهاند- درآوردهاند؛ مثلاً نیماییهای کوتاهی را دیدهاند که 3 مصراع دارند یا 3 مصراع دارند که 2 مصراعش مقفی است و... بعد تصمیم گرفتند همین شکل یا شکلهای نزدیک به آن را نوعی از قالب ابداعی خود جا بزنند. بعد هم آن را با هیاهو به نام خود ثبت کنند؛ آنگونه که انگار کار نادیده گرفته شدهای را در شعر نو کشف کرده یا کار ناتمام نیما را تمام کرده باشند. در صورتی که همه این کارها بهجای اینکه در رواج و استقلال هرچه بیشتر شعر نیمایی موثر باشد، شعر نیمایی را با زیر هم نوشتن 3 مصراع مقفی و نظایر آن، بیشتر به سمت شعر کلاسیک نزدیک یا هدایت میکند و...!
اما نمونههایی از این دست (شعرهای 3 مصرعی و یک بیت و نیمی و 2 مصراع و نیمی و...) در هر جا یا در شعرهای این دفتر را باید کاملاً نیمایی به حساب آورد؛ نظیر:
«گیج نگاهی حیرتانگیزم
هم پلک خواهش میزند با من
هم میگریزد هر دم از دامن»
اما شعرهای کوتاه نیمایی دفتر «آهستهخوانی»، از سیدعلی میرافضلی کاملاً نیمایی است (جز چند شعر، آن هم بر اساس بحثی که پیش آمده) و او بدون ادعای هیچ ابداعی، شعرش را در زلال سادگی خود غوطهور و آنها را از صمیمیت عاطفی خود سیراب کرده است. هر چند این درجه از سادگی گاهی 2 سو دارد؛ یکسو سمت نابشدن را نشان میدهد و سوی دیگر، از آن طرف بام پرتشدن. 2 شعر ذیل اما به طرز عجیبی هر دو سو را در بطن خود دارد! آنگونه و اینگونه نیستند اما آن خلسه در نابشدن و این پرتشدن از بام را چشمک میزنند:
«نام تو را آهسته باید خواند
انگار رگهای خودت را میتکانی در شرابی گرم
انگار رویایی به ذهنت میرسد کمکم
انگار نجوا میکنی دیوان باران را
نام تو را باید نیایش کرد»
«گاهی بهجای «دوستت دارم»
میپرسد: احوالت چطور است؟
من نیز میگویم:
خوبم. خدا را شکر!»
تقریباً بیش از نیمی از 229 شعر این دفتر زیباست و اینگونه اتفاقها نادر است، اگرچه شعرهای این دفتر را میتوان در اندازههای زیبایی خود درجهبندی کرد؛ مثلاً شعرهای درجه یک، درجه 2، درجه 3، درجه 4 و البته چند شعر درجه 5؛ یعنی شعرهای درخشان، خیلی خوب، خوب، تقریباً خوب و البته چند شعر متوسط. با این همه، سعی شاعر باید در رسیدن به شعرهای نابی باشد که 2 نمونهاش در ذیل میآید:
«چیست در پیراهنم؟
ـ یک ابر بیپایان
جنگلی هستم
که از حی مهآلود تو لبریزم»
«جاده، خوابیده است
توی رویاهاش
هیچ اسبی نیست»
سیدعلی میرافضلی شاعری است که معنا، محتوا و معنویت اشعارش را از راه تخیل، تصویر و نیروی زبان (نیرویی که در زبان، شعر را به سمت بالا پرتاب میکند) به دست میآورد. شاعر باید اندیشهاش را از راه شعر بهدست آورد، نه اینکه معنا را خشک و بیروح ابراز دارد؛ مانند کاری که میرافضلی در شعر ذیل کرده:
«در عصر گرگها
معصومیت جواب نمیداد
ما هم شدیم داخل آدم بزرگها»
این شعر ذیل هم که باطن خود را به شعر رسانده اما نسبت به شعرهای ناب میرافضلی، از بیان غیرمستقیم برای ارائه معنا و محتوا فاصله گرفته است:
«وقتی کنارمی
جایی برای هیچ شتابی...
مقصد، حضور توست»
واقعیت این است که گاهی نیز بیش از این نمیشود کاری کرد و درجه حس نابی که شاعر برای سرودن دارد، همینقدر است، زیرا معنا براحتی میآید، مهم چگونگی بیان و ارائه معنا، حالت و احساسی است که شاعر میخواهد بیان کند. در شعر، چگونه گفتن ارزش دارد، نه چه گفتن. یعنی تو چگونه گفتن را بلد باش، چههای بسیاری بیان خواهد شد.
نکته آخر اینکه حیف است شاعری با این درجه از شاعری و با این درصد از استقلال در زبان، گهگاهی شعر و زبانش شبیه شاعری دیگر شود، حتی اگر آن زبان دیگر، از آن یکی از شاعران بزرگ نئوکلاسیک ما باشد. میرافضلی در شعر ذیل و در بعضی اشعار (البته با نادیدهگرفتن کلمه «الکی» در ذیل) تحت تاثیر شعر و زبان فریدون مشیری است:
«الکی قصه ببافم چه شود؟
تو که پیشم باشی
نه فقط خواب
که بیداری هم
رنگ رویا دارد»
بر اساس نمونه اشعار بالا و شعر ذیل، میتوان گفت میرافضلی هنوز به نوعی با نگاه شعر نئوکلاسیک همسو است و گاه حتی مثل شعر بالا وابسته، چون که شاعر نوگرا هرگز «دل» و «من» را در شعری نظیر شعر ذیل نمیآورد تا مجبور شود در وقت مواجهه با آن، آنها را حذف کند تا شعر به صورت واقعی (نه مصنوعی) فضای گستردهتری را در بر بگیرد:
«برگریز است دلم
باد میآید و
احوال خیابان مرا میپرسد»
و حرف آخر را با شعری زیبا از سیدعلی میرافضلی تمام میکنیم که گفت:
«خلوتی کجاست؟
تا کنار گوش تو
شعر و بوسهام یکی شود»