printlogo


کد خبر: 216084تاریخ: 1398/11/16 00:00
نقدی بر دفتر شعر «عشق امای کوچکی دارد» اثر آرش فرزام‌صفت
تنوع، تضاد، پراکندگی!

الف. گیلوایی: آرش فرزام‌صفت در دفتر شعر «عشق امای کوچکی دارد»، غزل‌ها و ترانه‌هایش را جمع آورده و توسط نشر شانی کرج به چاپ رسانده است. این دفتر 68 صفحه‌ای دارای 2 بخش است؛ بخش اول شامل  23 غزل، یک چهارپاره و یک قصیده‌واره و بخش دوم 13 ترانه.
اینکه ترانه‌های‌مان را چاپ کنیم تا توسط خوانندگان انتخاب شود، کار خوبی است اما متاسفانه در کشور ما چنین فرهنگی حکم‌فرما نیست و حتی بسیاری معتقدند دنیای خرید و فروش ترانه، دنیای باند و کانال‌های غیرقابل نفوذ است که مافیای خودش را دارد و... .
بنابراین می‌ماند توجه به شعریت ترانه و اعتبار آن. یعنی بسیاری از ترانه‌ها فی‌نفسه شعر هم هستند؛ در این صورت می‌توان آنها را چاپ کرد اما واقعاً بسیاری از ترانه‌ها ارزش شعری ندارند و تنها در فرم‌هایی و لحن‌های خوانندگی نقشی از نقش‌ها را می‌توانند به خود اختصاص دهند. یعنی در کنار نقش‌های خواننده، آهنگساز و تنظیم‌کننده، نقش ترانه‌سرا نیز در این کار جمعی قابل جمع و اعتبار می‌شود و به تنهایی ارزشی ندارد، چون تنها ارزشی که یک اثر مکتوب به‌طور مستقل می‌تواند از آن برخوردار باشد، یا باید شعر باشد یا برشی از یک اثر ادبی.
اما ترانه‌های آرش فرزام‌صفت در دفتر شعر «عشق امای کوچکی دارد»، بیشتر به دنبال پیام‌ دادن است و اعتبارش را در بیان مستقیم یا بی‌واسطه‌ در مفهوم جست‌وجو می‌کند و نه در شکل و صورت اثر؛ یعنی نه در چگونگی بیان پیام‌ها. پس بیشتر به درد خوانده‌شدن می‌خورد، نه مکتوب ‌شدن!
«خوش به حال کاغذ یه شعر تلخ
که غم نوشته شو نمی‌خونه»
بعد، در ادامه‌ این ترانه می‌گوید: «خوش به حال ببر باغ وحش، پرنده و ماهی که از سیل و زلزله خبر ندارند و نمی‌دانند که چه کسی رئیس‌جمهور شده است و...» یعنی می‌خواهد پیام بدهد که خوشبختی در بی‌خبری است!
در ترانه‌ دیگر می‌گوید: «ما دو تا گم بودیم، یکی پیدامون کرد و عاقل بودیم و عشق دعوامون کرد و...».
این اصطلاحات عامیانه و پیام‌ها و مفاهیم بیشتر به درد همان ترانه‌ شدن و خوانده‌ شدن توسط خواننده می‌خورد؛ نه اینکه اصلاً قابل خواندن نیست! بویژه که این روزها بسیاری از شعرها و غزل‌های‌مان نیز چیزی برای گفتن ندارند و همان خاصیت ترانه را دارند. در واقع ترانه باید ترانگی و تری داشته باشد و شعر باید مغز. یکی از ترانه‌های زیبای این دفتر که وجه شاعرانگی برابری با وجه ترانگی‌اش دارد، در ذیل می‌آید:
«چه فرقی می‌کنه اصلا؟ تو اسمش رو بذار تقدیر
چی مونده از غرور قله‌ها جز دره‌‌ای دلگیر؟
تو که نقاشی کردی رو لب یک کوه لبخندو
بیا وایستا تماشا کن سقوط این دماوندو
بذار این چشمه راهی شه، بذار این رود دریا شه
بذار آدم به آدم... نه، رسیدن سهم کوها شه!...»
غزل‌های دفتر «عشق امای کوچکی دارد» هم یک ویژگی دارد که منحصربه‌فرد نیست، بلکه پس از وسوسه‌ افزودن وزن‌های جدید و تازه و ابداعی رواج پیدا کرده است و آن طویل‌شدن مصراع‌هاست؛ گاهی تا آن حد که این مصراع‌ها 2‌برابر شده‌اند. البته اکثر اینها هم تبدیل به غزل‌های 4 رکنی شده‌اند که در غزلیات حضرت مولانا بسیار یافت می‌شود و این در آن صورت است که وزن یک شعر در یک مصراع تکرار شده و 2 برابر می‌شود؛ مثل وزن غزل ذیل که به عبارتی اگر هر بیتش را به 4 رکن تقسیم کنیم به چهارپاره تبدیل می‌شود، منتها جاگذاری قافیه‌ها فرق می‌کند. به غزل 23 دفتر شعر «عشق امای کوچکی دارد» که دارای وزن «فاعلاتُن مَفاعلُن مَفعول» است، بنگرید:
«گرچه دیروز او بزرگ‌تر نبود، اگرچه فردای کوچکی دارد
برنمی‌گردد از تصور خویش، دلخوشی‌های کوچکی دارد
مثل تنهایی صدف در موج، او دلش از خودش بزرگ‌تر است
تو ولی جا نمی‌شوی در آن، این قفس جای کوچکی دارد
می‌گریزد به خانه می‌آید، ساکت و عاشقانه می‌آید
بی‌دلیل و نشانه می‌آید، اشک امضای کوچکی دارد
ماندنت را گریستی اما، می‌توانی نایستی اما...
تو که مجبور نیستی اما... عشق «اما»ی کوچکی دارد...»
در یادداشت‌ها و نقد و بررسی‌های پیشین، در مواجه‌شدن با وزن‌های بلند، گفتیم این وزن‌ها (چه در صورت 2 برابر شدن مصراع‌ها، نظیر مثال بالا و چه در صورت طولانی‌تر شدن اوزان  عروضی با تغییر افاعیل و...) اگر مطبوع بودند، در بین تنوع بیش از 300 وزن عروضی در شعر قدیم ابداع می‌شدند و کاربرد پیدا می‌کردند؛ در صورتی که می‌دانید مطبوع‌ترین وزن‌ها بین 7 تا 30 وزن بیان شده است. 
نکته‌ دوم که بی‌شک مشکل دوم است، آن را خود غزلسرایان بارها تجربه کرده‌اند و آن، این است که وقتی وزن بلند می‌شود (نه در شعر نیمایی که تساوی مصراع‌ها شرط نیست)، رعایت آنها در آن میزان از بلندی، به‌خصوص رعایت آن با توجه به رعایت تساوی مصراع‌ها، تمرکز شاعر را در لحظات شاعرانه و ناخودآگاهش به هم می‌ریزد؛ چون بلندی مصراع‌ها از طبیعت موزون‌بودن خارج هستند. یعنی شاعر در مواجهه با اوزان بلند غیرمعمول، دچار دوگانگی در هنگام سرودن می‌شود؛ آنگونه که نمی‌داند و نمی‌تواند هم خود را در لحظات ناخودآگاه شاعرانه نگاه دارد و هم آگاهانه متوجه رعایت درستی و شکسته ‌نشدن وزن و تساوی آنها باشد. خاصه که هنوز این وزن در شعر فارسی سابقه هم ندارد و قابلیت ملکه ‌شدنش در ذهن تقریباً غیرممکن است. حال با توجه به این‌همه مشکل، چه اصراری بر این کار عجیب است؟  البته این وزن‌های بلند تنها و تا حدی می‌توانند به طرفداران آگاهانه شعر گفتن جواب مثبت بدهند.  
مهم‌ترین نکته‌ بحث ما باید شعریت غزل‌ها باشد که مستقیم و راحت از آن سخنی نگفتیم.
ابیات و غزل‌های آرش فرزام‌صفت، به لحاظ داشتن ویژگی مثبت و منفی، دارای 3 ویژگی است؛ یکی اینکه بسیاری از ابیاتش شاعرانه است؛ مثل: 
«پیوند بین ما برای جاده سخت است    
کوهی که بین ما دو تا افتاده سخت است»                              
یا اینکه بسیاری از ابیاتش گنگ و بی‌معناست؛ اگرچه گاه به‌واسطه‌ آشنا بودن شخصیت‌ها، پدیده‌ها، صحنه‌ها و...  می‌تواند ما را به اشتباه بیندازد و خود را سالم نشان دهد؛ مثل:
«حالا هزار خرمن گندم، هزار سیب
از اشتباه آدم و حوا گذشته است»
چطوری و چرا و چگونه از این اشتباه گذشته است؟! 
یا ابیاتی که شعر نیستند و نظم هستند:
«شاید خبر نداشته باشی که بعد تو
بر من چه روزها و چه شب‌ها گذشته است»
«هنوز مثل قدیمم، فقط به خاطر توست
اگر که این‌همه تغییر کرده عاداتم» 
در کل نیز اغلب ابیات غزل‌های فرزام‌صفت دچار نوعی تشتت، گسیختگی، گنگی و نامفهومی است؛ این مشکل را کم‌وبیش بسیاری از غزل‌هایش نیز دارد؛ یک نمونه‌اش غزل ذیل:
«چه تعجب که نیفتاده گذارم به کسی؟
من تو را دارم، پس کار ندارم به کسی
من نمی‌خواهم جز تو به کسی... با این حال
کو دلی تا که بخواهم بسپارم به کسی؟
پارک تنهاتر از این مرد ندیده ا‌ست به خود
نیمکت جای نداده ا‌ست کنارم به کسی
من یک انسان نخستینم و بیرون پر گرگ
باز اگر نیست در کوچک غارم به کسی
سال تکراری فصولی ا‌ست پر از غم، وقتی
نرسیده ا‌ست زمستان و بهارم به کسی»
شعر آرش فرزام‌صفت پر از تنوع و تضاد و پراکندگی است و او باید حتماً به خودش و دفترهای شعرش یک انسجام بدهد و خود را از تضادهای آزاردهنده و گسیختگی‌های دورکننده دور بدارد؛ او که در دفتر خود شعرهای زیبا کم ندارد:
«کسی آمد که روحی خسته در جسمی سترون ریخت
شبیه چشمه در مردابی از تنهایی من ریخت
کسی که جای قبلاًهای غمگین مرا پر کرد
مبدل شد به بارانی که بر غم‌های بعداً ریخت
ببین با دست‌های مهربان گرمت ‌ای خورشید!
چطور از روی دوش خسته یک کوه، بهمن ریخت...»

Page Generated in 0/0224 sec