الف. گیلوایی: مجموعه شعر «خط»، اثر قاسم صرافان را انتشارات فصل پنجم در 176 صفحه در 5 فصل منتشر کرده است؛ فصل اول تا پنجم با عنوانهای «یاد یاران»، «در جماران»، «با علمداران»، «همهجا میدان» و «دنیای بیداران». این مجموعه شامل غزلها و چارپارههاست، به همراه چند مثنوی و چند شعر نیمایی. اشعار این مجموعه درباره «جهاد و شهادت» است و بسیاری از اشعار این دفتر تقدیم شده است به حضرت امام خمینی«ره» (کل اشعار فصل دوم) و بزرگانی همچون: شهید حسین خرازی، حاجاحمد متوسلیان، 7 هزار بانوی شهید دفاعمقدس، مادران شهدا، همسران جانبازان، شهدای دانشجو و دانشآموز، دو یار شهید رجایی و باهنر، شهدای فاطمیون و دلاورمردان افغانستان، شهدای اهل تسنن مدافع حرم، حاجقاسم سلیمانی، شهدای حرم و همسرانشان، شهید حاجحسین همدانی، شهدای راه دانش و نیز اشعاری از زبان پدر شهید، از زبان پدران و مادران غواص، از زبان فرزند شهدا سروده و همچنین چند تقدیمنامه دیگر سروده، از جمله برای شاعره بحرینی بانو آیات القرمزی و شیخابراهیم زکزاکی بزرگمرد نیجریه و زاریا و دیگران و بسیاری از شهدای بزرگ یا مشهوری که نامشان در اشعار قاسم صرافان آمده و شعر و دفترش را متبرک کرده است. عناوین اشعار دفتر «خط» را نیز اگر اضافه میکردیم بر این فهرست، دیگر کاملاً درمییافتید که این مجموعه در کدام فضا اشعارش را سیر داده است؛ سیری معنوی و روحانی از دنیای مادی!
در ضمن، برخی اشعار این مجموعه، بویژه بسیاری از چارپارهها به زبان محاوره و عامیانه سروده شده است. البته ممکن است گاه شاعر برای عاطفیتر و صمیمیترشدن بعضی از فضاها و اشعار، از این زبان استفاده کرده باشد اما این اشعار در جدیت و متانت خود استوار است؛ آنگونه که ترانههایی نیز به این زبان دارد که هم تَر و تازگیشان را دارند و هم سادگی و صمیمتشان را، در عین حال ترانههایی سنگین و متین میباشند؛ مثل بسیاری از ترانههای قاسم صرافان؛ همانگونه که بسیاری از مراثی قاسم صرافان چنین قابلیتهایی را دارند.
قاسم صرافان متولد 1355 خورشیدی از جمله شاعران بااستعداد و پرشوری است که در زمینه شعر کلاسیک و در قالبهای گوناگون کلاسیک و تا حدی در حوزه شعر نیمایی و همچنین از فعالان دو حوزه مرثیه و ترانه است. مجموعه این فعالیتها نشان از دامنه و گستره شناخت او در حوزههای گوناگون نیز دارد.
یکی از این حوزهها که شاید در آثار متنوع صرافان نامکشوف مانده، شعرهایی است که میشود آنها را در مجموعههای جداگانه برای سنین کودکان کلاس چهارم و نوجوانان تفکیک کرد و در اختیار آنان گذاشت یا در کتابهای درسی نمونههای درجه یک و درخشانش را درج کرد. یکی از این اشعار جالب که شاید درجه یک هم نباشد و از اشعار بسیار خوب برای کودکان و نوجوانان است، این چارپاره است که زبانی محاورهای هم دارد:
«توی اشک و دود اسفند
یکی بار سفر بست
بند پوتین گره زد
دگمههای آخر بست
پدرم ساکش برداشت
پدرم قرآن بوسید
رفت و واسه آخرینبار
دم در برگشت و خندید
توی قاب در، هنوزم
اون نگاه آخرش هست
پدری که رفته اما
رد پاش، پشت سرش هست
هنوزم شبیه عکساش
رو لبش، همیشه خندهس
پدرم شهیده، یعنی
پدرم همیشه زندهس»
شاید اینهمه شعر درباره شهدا و آنانی که نیستند، بیشتر برای خودمان سروده شده است؛ یعنی شعرهایی که لبریز از حرمت و احترام به شهداست اما اشعار دیگری هم شاعران دارند از برای آنانی که زندهاند و در جاری زندگی با ما در حال زندگیکردن و درباره تاثیرگذاریهای بیواسطه آنان. این اشعار درباره جانبازان و آزادگان و نیز همسران ایشان است؛ بزرگانی که سرودن شعر برای ایشان، نه حال ایشان، بلکه حال ما و جامعه را نیز خوب میکند. یعنی اشعاری که ما را با این بزرگان، اعم از خودشان و همسرانشان که در سختی اما سختی شیرینی زندگی میکنند، پیوندی مضاعف ایجاد میکند و یکیشدنمان را عظمتی دیگر میبخشد؛ خاصه برای نسلهای دیگر که آن دوران را از نزدیک ندیدهاند.
شعر ذیل را با عنوان «بازگشت»، قاسم صرافان تقدیم کرده است به همسران باوفای جانبازان. بهراستی که تراژدی عظیمی است: یکی میرود و شهید میشود و دیگری بازمیگردد و جانباز میشود؛ کسانی که ایشان را در شعر و هنر و سینما میتوان یگانه سنجید؛ و نیز یکیبودنشان را در عین متفاوتبودنشان را در رفتن و آمدشان نشان داد و نیز نشان دهد همسران ایشان را که در مقابل این دو واقعه به ظاهر متضاد، عمل خالصانه یکسان دارند:
«به عطر کوچه گره زد، بهار پیرهنش را
و کند از دل تقویم، روز آمدنش را
گذاشت از جلوی چشمهای تازهعروسی
قدم به جاده و برداشت پرچم وطنش را
و رفت تا بسپارد به عشق، بال و پرش را
و رفت تا که بگوید، به خاک، راز تنش را
بهجای پر زدن اما قرار شد که بیاید
برای شهر بگوید، پرندهترشدنش را
دوباره آمد و در زد، هوای مهزدهای بود
شناخت یکنفر اما صدای در زدنش را
زنی که مانده نگاهش هنوز بر در خانه
گره به پنجره میزد، دخیل آمدنش را
به نیمه نگرانش، رسید زخمی و بخشید
تمام یک دل عاشق و نیمی از بدنش را»
بسیاری از اشعار این دفتر نیز درباره شهدای مدافع حرم یا از زبان همسران ایشان است. یکی از این شعرها به زعم من فراتر از دیگر شعرهای در این باره است؛ شعری از زبان همسر یکی از مدافعان حرم که نگاه منطقی و عاقلانهاش سرشار از عاطفه و احساس و عاشقانگی است. او رفتن همسرش و ماندن خودش را در هالهای از واقعیت نشان میدهد و آنگاه رفتن و ماندن را از نگاه عاشق نوعی یگانگی و وحدت میبیند و باز فاصلهاش را با شهید (یعنی همسرش) امری واقعی میبیند و در عین حال عاشقانه میگوید: «باید کسی باشد تا عروج تو دیده شود؟» بعد از رفتن شهید که سبب محکمشدن ایمانش میشود میگوید. باز نه تقابل عقل و منطق و واقعیت با عشق و عاشقی و حقیقت، بلکه در کنار هم قرار گرفتن اینهمه را در کنار هم به زیبایی نشان میدهد. تا آنجا که میگوید در این قصه کار تو رفتن است و کار من روایت رفتن تو است و یاد تو را از اشیای پیرامونم زنده نگه میدارم، تا واقعیت جامعه بزرگ ایران زنده نگه داشته شود:
«درسته شروع سفر فاصلهس
یکی رفتنیه، یکی موندنی
ولی هرجا باشی دلم با توئه
بدون! هرجا باشم، تو هم با منی
گاهی باید از دور، محبوب دید
از این فاصله عشق زیباتره
عروجت رو باید تماشا کنم
واسه اینکه پرواز یادم نره
توی دود اسفند، دید آسمون
گذشتی تو از زیر قرآن من
دعا کن، تو که آسمونی شدی
تو این صبر، محکم شه ایمان من
تو فصل رهایی، تُوی قصّهمی
یه بخش از وجودم که راهی شده
من اون فصل بیداری قصّهتَم
یه بخش از وجودت که راوی شده
به یادت، به شمعدونیا آب میدم
به گنجشکها دون میدم، جای تو
اگرچه میدونم مث ماهیا
اونام دارن عادت به دستای تو».