الف.م.نیساری: رباعی را همه میشناسیم و اعتبارش را در شعر و زبان پارسی میدانیم. رباعی به همراه دوبیتی، از کوتاهترین و اصیلترین قالبهای شعر پارسی هستند، چون پیش از اسلام دوبیتی را ترانه مینامیدند. رباعی نیز قالب ابداعی ایرانیان و از نظر بسیاری ابداع رودکی است. در هر حال، جدا از قابلیتهای برجسته این دو قالب، ایرانی بودن آنها نیز اهمیتش را نزد ما دوچندان میکند.
پیشینه رباعی پشتوانه و اعتبار آن است که بهواسطه رباعیات خیام از اعتبار بیشتری نیز برخوردار شده است. علاوه بر این، به این اعتبار، عطار نیشابوری، مولانا، ابوسعید ابوالخیر و باباافضل کاشانی که 4 تن از مفاخر ادبیات و عرفان ما هستند، بیش از پیش افزودهاند. در واقع اغلب شاعران از قرنهای دور تا مشروطه و تا ظهور شعر نو، همه اهل رباعیگفتن بودند، حتی اگر شده به تفنن. علاقه وافر پدر شعر نو، نیما یوشیج به این قالب جادویی نیز تا به آنجا بوده که وی حدود 600 رباعی سروده؛ هرچند به غیر از حدود 20 رباعی، مابقی ضعیف و متوسطند. حالا اصرار نیما برای انباشتن این همه رباعی چه بوده و چرا، معمایی است که پاسخش نمیتواند احیای رباعی بوده باشد!
بعد از نیما و جریان شعر نیمایی هم که همه قالبها منسوخ شدند و تنها غزل بود که آن نیز با توجه به گرایش تنی چند از شاعران نوگرا به آن، ابتدا به عنوان تفنن، بعد هم به عنوان شاخهای کوچک از جریان نو معاصر، زیرسیبیلی پذیرفته شد تا اینکه یک روز غولی شود برای خودش؛ یک غول زیبا!
بعد از انقلاب هم بنا به دلایل عدیده، اغلب قالبهای کلاسیک احیا شد و رواج یافت. غزل که از پیش فرصت بهتری برای احیا شدن داشت، موقعیت بسیار عالی پیدا کرد. بعد از غزل هم رباعی رواج یافت و به طرز عجیبی دچار تنوع شد، تا آنجا که در یکی دو دوره از بعد از انقلاب، اغلب شاعران رباعی میگفتند یا رباعی هم میگفتند. بعد از مجموعه رباعیات منصور اوجی با نام «حالیست مرا» که در سال 1358 منتشر شد و هیچگونه تازگی نداشت و معمولی بود، سیدحسن حسینی و قیصر امینپور با نگاه و زبان تازهای به رباعی، آن را احیا کردند که البته سهم سیدحسن بیشتر بود. در میان نسل دوم و سوم شاعران بعد از انقلاب نیز سیدعلی میرافضلی، بیژن ارژن، ایرج زبردست و جلیل صفربیگی از جمله رباعیسرایان شاخص و درجهیکی هستند که کتابهایشان همواره به چندین چاپ رسیده و میرسد و این امر سبب میشود شعر امروز ما کمکم از بحران مخاطب خارج شود.
دفتر رباعیهای جلیل صفربیگی «هزج» نام دارد و این نام، هیچ ارتباط معنایی، اعم از مستقیم و غیرمستقیم، با رباعی ندارد؛ مگر اینکه بگوییم بحر هزج 4 رکن دارد و رباعی هم؛ یعنی تنها وجه اشتراکشان همین 4 رکن داشتن باشد و بس. در «فرهنگ فشرده سخن» دکتر حسن انوری آمده است که «هزج» در عروض، یکی از بحرهای نوزدهگانه شعر فارسی، که وزن اصلی آن «مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن» است. حال جلیل صفربیگی صرفا به همین دلیل اندک و کوچک و ناچیز، نام مجموعهاش را «هزج» گذاشته، نمیدانیم!
دفتر رباعیهای جلیل صفربیگی در قطع جیبی، در 63 صفحه، توسط انتشارات فصل پنجم منتشر شده است. این دفتر کوچک زیبای جیبی که آدم بهجای خواندنش، دلش میخواهد آن را بخورد، دارای 57 رباعی است و پشت جلدش نیز مزین شده به این رباعی که:
«بر پشت من است سنگ بسیار از کوه
شده سینه خستهام تلنبار از تو
مشغول فرار کردنم در دل خود
مانند فرارکردن غار از کوه»
رباعی جالبی بود اما انگار مصراع آخرش آگاهانه و از پیش اندیشیده شده بود؛ یعنی برخاسته از ناخودآگاه نبود که دلنشین باشد اما جالب بود.
جلیل صفربیگی 44 ساله، مشهور به «شاعری رباعیسرا»ست و پس از آن تا حدی نیز مشهور است به «شاعر شعرهای کوتاه»؛ او شعرهای کوتاه نیمایی و سپید خوبی هم دارد اما کمتر اتفاق میافتد این دسته از اشعار او در حد و اندازههای رباعیاتش باشد.
مهمترین و برجستهترین ویژگی رباعیهای صفربیگی، طنزی است که با اشعار، بویژه رباعیاتش درآمیخته است؛ طنزی که البته کموبیش به سمت فکاهه پیش رفته و رباعیات شاعر را خراب یا سطحی میکند. اما گاهی، این فکاهه نیز با طنز و جد رباعی صفربیگی درآمیخته، با حفظ حد و اندازههای خود در تناسب با محتوا، یعنی با حفظ دقیق هارمونی، صدایی میآفریند شنیدنی و شعری خواندنی. البته اغلب این اتفاقهای خوب با حذف فکاهه و حفظ طنز شکل میگیرد.
ویژگی شخصی یا شعری جلیل صفربیگی در به چنگ آوردن طنز از هر جا و از هر چیز نهفته است؛ حتی گاهی تا این حد از غافلگیری مخاطب که تنها مصراع بیقافیه سوم رباعی را در مصراع چهارم بیاورد!
«با آنکه خماریم و خراب چشمش
یک پلک نرفتیم به خواب چشمش
مستی و خراب از شراب چشمش
انگور شود هر که نبیند ما را»
البته مصراع چهارم، ضربالمثل مشهور: «تا کور شود هر آن که نتواند دید» را نیز تداعی میکند.
به دنبال این بحث، باید بگوییم صفربیگی گاه با کمک از مجوزهایی که فکاهه برای ساختن هر نوع کلمه و ترکیب و جمله در اختیار او میگذارد، سعی در پررنگتر کردن وجه شوخی یا به دست آوردن آن از هر جای ممکن دارد. جلیل صفربیگی در رباعی ذیل، اینبار با «رباعید» از «رباعیدن» کارش را کرده و ایجاد طنز و القای آن میکند:
«چشمان تو روشنای خورشید من است
پایان شب سیاه تردید من است
روزی که بیایی، اول فروردین
شعری که بخوانی تو، رباعید من است»
اما گاه کمکم و گاهی هم زیادزیاد صفربیگی از ساختن کلمات و ترکیبات و افعال ساختگی چنان کیفور میشود که یکسره خود را در دامان فکاهه میاندازد. در صورتی که هویت و پلاک رباعیهای او با نام «هزج»، هویت و پلاک و نشانی یک کتاب و مجموعه جدی است و مجوزش، حتی مجوز یک کتاب طنز هم نیست. به اینجور کارها میگویند بچهبازی و رفتار به آن، توهین به شعور مخاطب است. در واقع صفربیگی به جای اینکه مخاطب را با این نوع کارها گول بزند و کتاب فکاهیاش را به جای کتاب جدی به دستش بدهد که پیگرد قانونی هم دارد، این دسته از اشعارش را با نام فکاهیهای جلیل صفربیگی به چاپ برساند. افت دارد؟! خب! پس لطفاً دیگر اینگونه رباعیات و اشعار فکاهی را در قالب و قاب کتابهای جدی و طنز، خاصه طنز فاخر به خورد مردم ندهد:
«هی غلت زدم در خود و غلتک خوردم
مشت و لگد بزرگ و کوچک خوردم
در بند تو در پای دماوند توام
یک عمر من از تو لاکپشتک خوردم»
در بسیاری از رباعیات این دفتر کموبیش عامل فکاهه دخیل است اما اغلب آنقدر زننده و نفوذیافته در کار نیست که نتوان آنها را با اغماض به حساب طنازی گذاشت. البته طنازیهایی در این حد که شاعر با «نعم» در «عاشقانعم» یا با ترکیب «وحشی» و «شیر» و ساختن «وحشیر» و کارهایی از این دست، بخواهد کمی تا قسمتی لبخندی ملیح بر لبان مخاطبان تازهکار بکارد و همین، یعنی چیز دیگری برای مخاطب ندارد:
«بر بادی و بیدادی و هرچه بادا بادی
عشقی و ز هفتدولتم آزادی
سودای وصال تو ندارم ای کاش
یک بوسه عاشقانعم میدادی»
حرف آخر اینکه جلیل صفربیگی در آغاز شهرت بهتر و جدیتر ظاهر شده بود و کارهایش بین طنز و جد حلاوتی به جدیبودن کارش میداد. امروز با آنکه اقرار میکنم به اینکه هنوز رباعیات صفربیگی جذاب، شیرین و تاثیرگذار است و گاه نیز حتی کمالیافتهتر از رباعیات دیروز اما در عین حال بیهیچ شک و شبههای میگویم این فکاهیگرایی که مروج و منادی کاهلی، بیخیالی و بیدردی شاعر است، نشانههایی از سطحینگری و سقوط را ترسیم میکند. اگرچه ممکن است رواج بیشتر این سطحینگری به طرفداران عوام او بیفزاید.
در پایان، این یادداشت را با 2 رباعی تمام میکنم که اولی فکاهی است و دومی نه؛ حتی طنزی که به کمک شعر و جدیت آن آمده باشد، چون نمونههایی از این دست و در این حال و هوا از جلیل صفربیگی بسیار دیدهایم. پس اینک یک رباعی کاملاً جدی میآوریم که در اینجا نیز شاعر باز از ابزارهای ملموس و عینی استفاده کرده است، همانگونه که در همه رباعیاتش؛ ابزاری که همواره دستمایه اصلی اشعار صفربیگی بوده است.
رباعی فکاهی:
«روزی عسل چشم تو را دزدیدم
از آب لبات دهنت نوشیدم
در نیمکتم نرفت غیر از تو کسی
تا آنکه لواشکی تو را بوسیدم»
رباعی جدی:
«بیعشق دلم شبیه سنگ مرده است
دریایی که پر از نهنگ مرده است
در من ندوید بچهآهویی هم
پاهام پر از یوزپلنگ مرده است»