وارش گیلانی: سیدحسن حسینی نهتنها یکی از شاعران برجسته در شعر انقلاب، بلکه یکی از بنیانگذاران شعر انقلاب است. او با روان ساختن تازگی زبان، زبان برخاسته از جان انقلاب در رباعی و با سرریزکردن روح حماسی در آن، این قالب تفکر و اندیشه را احیا و آن را برای خدمت به انقلاب و اسلام، بویژه مذهب تشیع مهیا کرد، چرا که انقلاب اسلامی ریشه در دین اسلام و مذهب تشیع دارد. از این رو است که بخشی از اشعار شاعران انقلاب، از آن انقلاب است و بخش دیگر آن درباره اسلام و تشیع و از آن اسلام و تشیع است و حتی میتوان گفت بخش سوم آن، از آن اشعاری که توأمان انقلاب و تشیع است یا توأمان دفاعمقدس و تشیع؛ یعنی مفاهیم و ساختار معنایی اینگونه و ایندسته از اشعار در یک بستر میآید، جمع میشود و یکدیگر را جذب کرده و به وحدت میرسد.
***
مرحوم دکتر سید حسن حسینی یکی از شاعران زبده و برجسته است که توانایی تلفیق مفاهیم انقلاب اسلامی ایران را با تشیع علوی دارد، چرا که اعتقاد شاعران انقلاب بر این بوده و هست که انقلاب اسلامی ریشه در تشیع دارد. از این رو است که حماسه عاشورا برای ایشان یک حماسه زنده و همیشه جاویدان است؛ حماسهای که در هر زمان و مکان میتوان به آن تمسک جست.
مهمترین کاری که بنیانگذاران شعر انقلاب انجام دادهاند، درک و دریافت زبان انقلاب و به شعر درآوردن آن بوده است؛ زبانی که به واسطه تولدش، باید زبانی تازه و دیگر میداشت؛ آنگونه که سیدحسن حسینی در رباعیات خود:
«آنان که به خلق و خوی اسماعیلاند
در حادثه آبروی اسماعیلاند
در گفتن لبیک به پیغمبر تیغ
بیتابتر از گلوی اسماعیلاند»
حسینی از جمله شاعرانی است که بعد از علی موسویگرمارودی و طاهره صفارزاده که از پیش از انقلاب در احیا، رواج و تکامل شعر نو آیینی و عاشورایی میکوشیدند، این تلاش و کوشش را به واسطه صغر سن نسبت به این دو، به بعد از پیروزی انقلاب رسانده و با زبانی دیگرگونه و متفاوت از 2 پیشکسوت شعر سپید آیینیسرا (که این دو نیز از بنیانگذاران اولیه شعر انقلاب محسوب میشوند)، زبانی نو و تازه را حاصل و تجربه و آن را با فضای انقلاب یگانه کرد؛ مجموعهشعر «گنجشک و جبرئیل» نیز یکی از آن نمونههاست.
سیدحسن حسینی نهتنها در احیای رباعی و تازهکردن شعر سپید آیینی، بلکه در 2 قالب شعر نیمایی و غزل هم شاخصههایی از خود به یادگار گذاشته است که نشان از استعداد، هوشمندی، توانایی و جان شیفته او دارد؛ مثلا در شعر نیمایی با شعر: «عاشقم بهار را/ رویش ستاره در کویر شام تار را/...» که از نمونههای بارز و برجسته شعر نیمایی آیینی پس از انقلاب است. در غزل نیز شاهکاری دارد با این مطلع: «هلا روز و شب فانی چشم تو/ دلم شد چراغانی چشم تو/...». شاید همین دو نمونه شعر شاخص کافی باشد که یک شاعر توانا به رخ کشیده شود و یک شاعر بزرگ نوید داده شود. سیدحسن حتی با اشعار نیمایی کوتاهش که با طنز درآمیخته بود میتوانست مدعی یک شیوه و یک سبک در شعر نو شود.
بعد از درگذشت سیدحسن نیز 3-2 مجموعه از کارهای چاپ نشده وی منتشر شد که به غیر از «طرح ژنریک»، همان شعرهای طنز نیمایی 3-2 خطی که میگفت: «شاعری وام گرفت/ دلش آرام گرفت» و... مابقی مجموعهشعرها در کل (نه بعضی از اشعارش)، آن پختگی و تازگی و حلاوت 3 مجموعه اول سیدحسن را ندارند.
«در ملکوت سکوت» یکی دیگر از مجموعهشعرهایی است که پس از درگذشت سیدحسن منتشر شده است. چاپ دوم این کتاب نیز توسط انتشارات انجمن شاعران ایران در 124 صفحه منتشر شده و شامل اشعار نیمایی و سپید است.
یکی از ویژگیهای اشعار نیمایی و سپید او قافیهپردازیهای بجا و دقیق در این دو شیوه است که سبب استحکام و نظم کلام میشود؛ تا جایی که ممکن است مخاطب احساس کند قافیهپردازی یکی از ملزومات شعر نیمایی و سپید است؛ چنان که نیما در اشعار نیمایی خود و احمد شاملو نیز در اشعار سپید خود چنین کرده و چنان در اذهان این باور را کاشتهاند که انگار قافیه از واجبات شعر نیمایی و سپید است، البته از واجبات کفایی! با این همه اشعار او، همچون همه شاعران اصیل، دارای قافیه نیست، چرا که او به طبیعی بودن و سیر طبیعی اشعار اعتقاد دارد. به این معنا که قافیه باید در جای خود بنشیند؛ جایی که متعلق به او است و این تعلق، هر اثری را زیباتر میکند؛ نه اینکه قافیهها آگاهانه و عمدی در شعر کاشته شوند که سبب خارج شدن شعر از دایره طبیعی و موجب مصنوعیشدن کار میشود. یکی از این قافیهپردازیهای طبیعی در شعر نیمایی «انتحال» «در سکوت ملکوت» سیدحسن حسینی اتفاق افتاده است. در این شعر سیدحسن با استادی، ابتدا در مصراع اول با قافیه و ردیف «بیچاره کردند» ذهن مخاطب را آماده میکند و پس از آن بند اول شعر را با 2 قافیه «خواندم» و «راندم» انسجام و استقلال میبخشد؛ سپس در بند دوم باز سطر اول تکرار میشود اما اینبار برای نظم و استحکامبخشیدن بند دوم و به کلیت شعر با «پاره کردند!»، پاره اول و دوم را به هم میدوزد:
«مرا چشمهای تو بیچاره کردند
من این گله کاغذی را
به تشویق پلک تو در کوچه خواندم
عجب خام بودم
به سوی عجب گرگزار مهیبی
من این گله کاغذی را
ندانسته راندم...
مرا چشمهای تو بیچاره کردند
اگر باورت نیست
بیا و ببین
پوزههای منظم
-چه بیرحم-
با زوزههای مُقَفّی
جگرگوشههای مرا پاره کردند!»
این دفتر، دفتر آیینی و انقلابی سیدحسن حسینی نیست؛ دفتر عاشقانههای آرام و نجیب او است، نظیر شعر «حادثه»1:
«از پشت گردنه صبح
نسیم چهرهات وزید
زمان- چون کودکی سراسیمه-
زمین خورد
و باد
چشمهای مرا بُرد!»
و نیز جای اشعار عاشقانه آرامی است که گاه شکل ملیحی از نیایش به خود میگیرد:
«آسمان
بزرگ شده بود
و دایههای نورانی
زمین را
از شیر گرفته بودند.
از کرانه سکوت
لبهای موزونت میوزید
و حجم بیترحم لبخندت
در دستهای کوچک دل، جا نمیگرفت!»
و شعر «قیامت نام تو» که تلفیقی از عاشقانههای آرام و نجیب است و نیایشهای پنهان؛ با تعابیری نو، زیبا و بدیع:
«واژههایی که من دارم
ولگردی نمیکنند
تو به تمامی، طبیعتی
رودی کفآلود
و کوزه از هرکجای تو
آب را دریوزه میکند
تیری از کمان دل
بینداز
تا گرازهای تردید
پوزه برگیرند
و آسمان
برای کبوتران،
صافتر از همیشه
بخندد!
حیف از آن قطرههای یتیم
که کاکتوسهای تردید را سیراب کنند
بال کبوترم را بشوی
که پایان پروازهای قیقاجش
جز کنارههای بام تو نیست
و تمام دنیا را اگر بخوانم
بر لبم جز قیامت نام تو نیست!»
البته شعرهای دیگرسانی نیز در این دفتر گنجانده شده است که از زبان نثر، حتی برای ارائه طرحی که میتواند دارای جوهره شعری باشد، استفاده نشده، بلکه در ذات و ماهیت نثرگونه خود غرق شده که از ارزش هنری بیبهره است. اگرچه این دسته از اشعار خالی از سطرهای درخشان نیستند؛ سطرهای درخشانی نظیر:
«هستی، حوصله مرا ندارد».
«سرم به چارچوبهای خیالی میخورد!»
«فرشته جوانی... آرزوهای گرسنه مرا بدرقه میکند!»
اینک برشهایی از شعر بیمارستان که پایانبخش این یادداشت است:
«بدون اطلاع قبلی
دم در بیمارستان شهید میشوم
نگهبانی دست مرا میگیرد
و به سمت بهشت میبرد!
خستهام از بازیگوشی
میان خیابان
و عبور از خطکشیهای منطقهدار
هستی- حس میکنم- حوصله مرا ندارد
در کنار ستاره و گل
سرم به چارچوبهای خیالی میخورد!
بدون اطلاع قبلی
دم در بیمارستان شهید میشوم
و در حاشیه میدان شهدا
فرشته جوانی در دل آه میکشد
و آرزوهای گرسنه مرا بدرقه میکند!»