زمان سرایش اولین شعر نو کوتاه بازمیگردد به خود نیمایوشیج. یعنی 3-2 شعر کوتاه در مجموعه اشعار نیما میتوان پیدا کرد که بازمیگردد حدوداً به تاریخ 1330 اما آنچه امروز مشهور به اشعار کوتاه است، شعرهایی است به مراتب کوتاهتر از آن 3-2 شعر نیما و اولین سرایندگان آن را باید هوشنگ ابتهاج با شعر «بسترم/ صدف خالی یک تنهایی است/ و تو چون مروارید/ گردنآویز کسانی دگری» دانست و بعد تقریباً همزمان با سرایش این شعر کوتاه ابتهاج و اولین شعرهای کوتاه بیژن جلالی.
گذشته از این، مهم رواج درست، دقیق و با کیفیت شعرهای کوتاه در قالبهای نیمایی و سپید است که توسط بعضی از شاعران به انجام رسیده است؛ شاعرانی همچون بیژن جلالی، احمد شاملو، منصور اوجی، کاظم سادات اشکوی، و بعد از انقلاب بیشتر توسط عمران صلاحی، قیصر امینپور، شمس لنگرودی، سیدعلی میرافضلی و بسیاری دیگر.
در واقع شعرهای کوتاه از اواخر دهه 60 اوج گرفت و تا اواسط دهه 70 کاملاً در جامعه ادبی جا افتاد. زیرا تا پیش از این، نسبت به شعر غیرکوتاه کمتر جدی گرفته میشد.
حال برسیم به مجموعه شعر «باران آرزوها را خیس میکند» که حاوی 180 شعر کوتاه نیمایی و سپید حسین اسرافیلی است.
شاید بسیاری از مخاطبان شعر، بویژه مخاطبان بعد از انقلاب، تصوری که از حسین اسرافیلی دارند، تصور یک غزلسرایی است که زبان و بیانی حماسی دارد و در غزلهایش، بیش از واژههای نسیم، بهار، نغمه و بلبل، از شیهه، اسب، میدان، تفنگ و چوبدار استفاده میکند! باید بگوییم که وی نهتنها در غزل، بلکه پیش از این نیز از ظرفیت شعرهای کوتاه برای افکار و احساسات خود بهره برده است. یعنی او در کارنامهاش علاوه بر اشعار کوتاه در مضامین و مفاهیم دفاعمقدسی و انقلابی و درباره لبنان و ستایش سیدحسن نصرالله، اشعار کوتاهی نیز با مضامین و مفاهیم معمول و مرسوم دارد. اینک در بخش سوم مجموعهشعر «باران آرزوها را خیس میکند» نیز حسین اسرافیلی اشعار کوتاهش را بار دیگر به دفاعمقدس و انقلاب و نهضت بیداری اختصاص داده است با عنوان «با بیداران مقاومت».
برای اینکه کلام گسیخته نشود، نقد و بررسی مجموعهشعر «باران آرزوها را خیس میکند» را از بخش سوم شروع میکنیم. ابتدا چند شعر از این بخش ذکر میشود و سپس به شاخصههایشان اشاره خواهد شد:
«هزار و یک داستان
«در هزار و یک شب
خواندیم
اما آمدن صبح
نیازی به داستان نداشت»
شعری که ظاهری انقلابی و مقاومتی ندارد اما خبر از عقیدهای که در پشت تفکر شاعر نفهته است، دارد. شاعر میخواهد بگوید، هر کار کنید و کنیم و اتفاق و سخن و عملی که پیش بیاید، صبح سر خواهد زد؛ و صبح هزار معنی دارد؛ صبح عدالت، صبح بیداری، صبح برکت، صبح مهرورزی و....
یا اینکه در تفسیر و شرح شهید و شهادت از اسطورهای ناب بهره میبرد و اینچنین میسراید:
«مین
انفجار
آتش در بال پرپری
آنک
ققنوس دیگری»
شعرها به لحاظ فضاسازی، لفظ، فرم و ساختار در سطح خوبی قرار دارند و این امر سبب میشود که شاعر بتواند حرف خود، واقعیت و حقیقتی را که در متن سخن خود دارد بروز دهد و مهمتر از آن، این امر را باورپذیر کند.
اوج این شاعرانگی تا شاعر بتواند آن حقیقت نهفته در زبان و دل خود را بیان کند، از راه تصویرسازی، تخیل، تشخیص و هزار راه شاعرانه دیگر میگذرد. چون که شاعر خطیب، سخنران، فیلسوف یا جامعهشناس که نیست که خیلیها هنوز انتظار دارند از راه نظم و نثر وارد شده و با بیان مستقیم خود محتواگرایی کند. اتفاقاً محتواگرایی در شعر دقیقاً از همین راه تصویر و تخیل میگذرد؛ یعنی شاعر موظف است از راه تخیل، تشبیه، تشخیص و امثال اینها بیندیشد و به اندیشههای عاطفی یا حماسی رهنمون شود:
«آتش در آیینه
خون در رگ زمین
خورشید قطعهقطعه
خطر
خط سرخ مین»
در بخش اول که نامش «همراه با طبیعت» است، شاید شاعرانگی بیشتر نمایان شود. اگر چه هر شاعری در موقعیت مورد علاقه خود بهتر عمل میکند اما با این همه، بستر طبیعت، بستری است که اجازه عمیق و گستردهتر شدن تخیل، تشبیه و تشخیص را بهتر زمینهسازی میکند و تصویرها در آن رنگیترند، حتی اگر سخن شاعر از آزادی باشد:
«پرنده
آیینهای از بهار و آزادی
خوشا به حال درختان
با پرندگان فراوان»
یا اینکه کدام شاعر میتواند تصویری و تشبیهی چنین رئال
- که حتی شاعر را به نوعی از تخیل ورزیدن معاف میکند- در بیرون از طبیعت پیدا کند. شاعر فقط نگریسته و مثل یک عکاس عکس گرفته است. البته این نوع عکاسی هم کار هر کسی نیست:
«شبیه آن پرندهام
که گم شده است لانهاش
شبیه بال پرپر است
تمام آشیانهاش»
با اینهمه، نمیتوان گفت که حسین اسرافیلی در بسیاری از مواقع از این شرایط مهیا در طبیعت خوب بهره برده و خیلی ساده از آن نگذشته است؛ ساده آنقدر که شعرها تنها ظاهری شاعرانه دارند اما «پیششعر»ند یا «برشی از یک شعر»ند؛ نظیر:
«نگاهت که میکنم
بوی بهار
میگیرم».
یا:
«چه بیشمار پرنده
شکستهاند پر
اینجا»
گاهی نیز شاعر ظاهراً کاری خاص در اینکه شعری اتفاق بیفتد انجام نمیدهد، بلکه تنها با یک جابهجایی زبانی، این اتفاق را محقق میسازد؛ یعنی بهجای اینکه در پایان شعر به روال عادی بگوید: «بهار آمده است»، میگوید: «بهار باریدهست» و تنها با یک واژه، یک حرف معمولی را تبدیل به شعر میکند. البته این تبدیلها باید بیش از آنچه باشد که در ذیل به عنوان نمونه میآید. این نمونه آورده شد تا زیرکی و چابکی شاعر در زبان نشان داده شود:
«عطر یاس و زنبق
بوی پونه و آویشن
کوه
سرسبز
چشمهها
جاری
بهار باریده است»
شعرهای عاشقانه گفتن شاید ظاهری سهل داشته باشد اما از آنجا که «طفیل هستی عشقند آدمی و پری و باید ارادتی کرد تا سعادتی برد»، دیگر کار حافظ، مولانا، سعدی، نظامی و دیگر شاعران هم سخت میشود که حتی والاترین اندیشههای بشری را به زیر لوای عشق آوردهاند. حال عشق با این بالابلندی و سروقامتی که خانم جانهاست و آقای جهان، باید به گونهای سروده شود که لایق آن باشد؛ نه اینکه در شعرهایی به این کوتاهی هم حرفش درباره عشق هیچ استواری نداشته باشد و هم یک تکه از یک شعر دیگر باشد و هم از چند راه دیگر بتوان در آن دست برد و تغییرش داد؛ مثلاً میتوان:
«تو میخندی و
من
از بهار سرشار میشوم»
را تبدیل کرد به «تو میخندی و من از زمستان خالی میشوم»، «تو میخندی و من از پاییز بیرون میروم» و... و تو میخندی و هزار چیز دیگر... یعنی اثری که قابل کمکردن و اضافه کردن است و نمیتوان آنها را شعر نامید؛ همچنین مثل کار ذیل:
«به رویاهایم که میآیی
پر میشوم از تو
از بهار»
حداقل شعر باید به نوعی از زبانآوری برخوردار باشد و بتواند در جابهجایی کلمات تبحر داشته باشد و با این کار عادتزدایی کند؛ مثلا بهجای اینکه بگوید:
«برای دیدن تو
بالا میآیم
اتاق
از بوی تو
سرشار است»
با یکی دو کلمه دیگر و جابهجایی یک کلمه، این شعر را میگوید:
«به جستوجوی تو
از پلهها بالا میروم
اتاق
از بوی تو
روشن است»
حسین اسرافیلی در شعر بالا عادتزدایی میکند و حتی «پلهها» را بهجا میآورد؛ یعنی برای رسیدن به او و دیدارش (جستوجوی او) مراحلی را باید طی کرد و بهجایی در بالا و بلندی رسید (یعنی او در پایین دیده نمیشود) و اینجاست که سطر و حرف پایانی در عین داشتن زیبایی و معنای عمیق، با مقدمه خود زیباتر میشود و در نهایت، شعر زیباتر میشود، آنجا که معشوقه و یار و همسر بهجای اینکه اتاق را از بوی خود سرشار یا معطر کند، آن را از بوی خود روشن میکند. یعنی آن روشنی اتاق نیز از آن معشوق است و متعلق به اوست و نیز عامل این روشنایی اوست. در واقع این روشنایی خود صد معنای دیگری در خود آشکار و نهان دارد.
آری! آنگاه که اتاق از بوی او روشن باشد، پس معشوق عامل روشنی و خود اصل روشنی است.