printlogo


کد خبر: 218272تاریخ: 1399/1/27 00:00
نگاهی به مجموعه‌ شعر «روضه پادشاه صفاری» اثر علیرضا باقری
غزل‌های خودآگاه

الف. م. نیساری: ترکیب زیبای «روضه» و «پادشاه» و «صفاری» در خود یک دنیا حرف و سخن نهفته دارد. مختصرش این است: جناب یعقوب لیث، پادشاه قدرتمند ایرانی؛ همان کسی که وقتی به عظمت و هیبت و قدرت لشکریانش نگریست، اولین آرزویی که کرد این بود: «ای کاش در کربلا، روز عاشورا، در خدمت مولایم حضرت اباعبدالله الحسین(ع) بودم.» از چنین پادشاهی که جان‌نثار مولای خویش است، روضه و اشک‌ریختن برای سرورش امری بدیهی است و این تراژدی زیبا و این داستان دلدادگی شیرین، یکی از وقایع تاریخی است.
علیرضا باقری از آنجا که کتابش را سوره مهر با همکاری آفرینش‌های ادبی سیستان و بلوچستان منتشر کرده، می‌توان حدس زد یا باید پسر شاعر خوب معاصر عباس باقری باشد یا از نزدیکان او. این را گفتم تا دریابیم او باید شاعر مرشد‌دیده‌ای باشد و تجربه‌های شاعری‌اش نزد بزرگ‌تری محک خورده است. این کتاب لاغر (که امیدواریم پرمحتوا باشد) فقط 48 صفحه دارد؛ شامل 15 غزل، 3 چهارپاره، 2 مثنوی، 3 رباعی و یک دوبیتی که تقریبا چند ماه پیش منتشر شده است. در ضمن، علیرضا باقری متولد 1356 است و اینک باید 42 سال داشته باشد که البته برای تجربه‌اندوزی سن کمی نیست؛ هر چند شاعران و هنرمندان مثل فوتبالیست‌ها نیستند که فقط تا 21 سال جوان محسوب می‌شوند، بلکه شاعر و نویسنده و هنرمند 50 ساله در جامعه ادبی هنوز جوان به حساب می‌آید.
احساس می‌شود بر غزل‌های این دفتر یک نوع آگاهی و تعقل در هنگام سرودن حکمفرما بوده است که البته از منظر بعضی از صاحبنظران- با درصدهایی از ارفاق و اغماض- چنین امری طبیعی است اما از منظر بزرگان دیروز و بسیاری از صاحبنظران امروز، شعر امری است که در ناخودآگاه اتفاق می‌افتد. البته این خودآگاه‌سرودن نشانه‌هایی هم دارد و تنها از روی حدس و احساس نیست؛ یک نمونه‌اش ابیات پایانی است که انگار تنها و صرفا برای پایان‌بخشیدن به غزل آمده‌اند؛ مثل ابیات پایانی غزل‌های 2 و 3 و 6 و 11 و...:
«ای مهد تمدن وطنم نور دمادم
پیوسته جوان باشی و پیوسته سرافراز»
یا:
«باور نمی‌کنم که نپذیری به لطف خویش
این شعر دلسپرده به این استخاره را»
یا:
«این آسمانگی زمین جاودانه باد
بادا همیشه عمر به کام تو روزگار»
البته اینگونه تمام‌شدن اشعار و غزل‌ها بازمی‌گردد به سنت شعر قدیم که عیب و اشکالی هم بر آن وارد نیست؛ سنتی که در غزل‌های امروز هم کم‌وبیش پیاده می‌شود اما تکرار و زیاده‌روی در این کار ممکن است امروز حمل بر ناتوانی شاعر شود؛ خاصه اینکه از قدیم تا امروز تقریبا همگان بر این باورند که مطلع و مقطع غزل باید بهترین ابیات یک غزل باشند. این سنت نسبت به سنت تفاخر (که امروز منسوخ شده) که معمولا در آخرین‌بیت غزل‌ها می‌آمد، رونق کمتری داشت.
نکته دیگر اینکه در بسیاری از این غزل‌ها در یکی دو بیت اول نشانه‌های ناخودآگاهی محسوس است:
«تو با تمام زمین درد مشترک داری
تو زخم کهنه پرورده در نمک داری»   
 پس از این ناخودآگاهی است که شاعر برای تمام‌کردن شعرش از خودآگاه و تعقل استفاده می‌کند و شعری که اینگونه باشد، خواه‌ناخواه اینگونه به دامان نظم می‌افتد: 
«چه شُدَت حاصل از این رنج فراوان بردن
در غم دوست چنین عمر به پایان بردن
غیر آشفتگی و حسرت یک عمر فراق
چه شدت حاصل از این زیره به کرمان بردن»
البته غزل‌های این دفتر بیش از آنکه به دامان نظم بیفتند، در عالم خودآگاه خود سیر می‌کنند:
«این زخم‌های مشترک، این بی‌قراری
تا بوده در جان من و تو بوده جاری
الهام‌بخشی مثل باران کویری
رویای نیشابوری و لبریز انگور
اسطوره ایمان و عشق و بردباری
ایثار صد پاییز مدیون حضورت
مفهوم بی‌مانند باران بهاری...»
یا:
«من دوست‌دارمت چو درختان جویبار
چون ماهتاب روشن شب‌های بی‌قرار
من دوست‌دارمت چو غزل‌های بی‌دریغ
چون ریزش همیشگی برف بی‌شمار
همچون شکوفه‌های سپید ترنج باغ
پررنگ و سرخ چون گل عاشق، گل انار...»
یا:
«باز از چشم تو ای ماه غزل می‌ریزد
از شکرگاه لبت قند و عسل  می‌ریزد
روزگار این‌همه زیبایی شورآور را
در زبان همه تا مرز مثل می‌ریزد
شاعری خسته‌تر از پیش در این پایین‌دست
باز با لکنت خود طرح بدل می‌ریزد»
البته این خودآگاهی کمتر شعر علیرضا باقری را به نظم می‌کشاند؛ حتی گاهی با زبان و بیانی مسلط و جاافتاده، بین مرز شعر و نظم قرار گرفته از آن فراتر می‌رود؛ مثل بیت دوم مثال بالا و گاهی نیز از دادن این ارزش و اهمیت به شعر خود بازمانده، به‌واسطه مصراع دوم خود، بیتی نازل می‌شود؛ مثل بیت سوم از مثال بالا.
البته باید اعتراف کرد اشعار غیرالهامی که هنگام خودآگاهی سروده می‌شوند، گاهی می‌توانند شعر خوبی از آب درآیند (برخلاف اشعار الهامی که همه‌شان خوب یا درخشان خواهند شد)؛ مثل چند غزل این دفتر. یعنی مجموعه‌ شعر «روضه پادشاه صفاری» از علیرضا باقری خالی از دو سه غزل الهامی خوب که بر پایه ناخودآگاه بنیان گذاشته شده باشد، نیست؛ مثل غزل ذیل:
«امشب خبر کن آن کراماً کاتبین را
نیزار هامون را بخوان، دریای چین را
در نبض جانم می‌تپد کوهی تناور
بنویس این ته‌مانده‌های آخرین را
بنویس خاموشی فروبرده‌ست ای دوست
این سروهای سرفروبرده به زین را
انبار گندم یا غریبستان مردم
شیطان به‌دست آورده انگار این نگین را
این باد و خاک تشنه، نه، اما چه رازی‌ست
دارد به آتش می‌کشد این سرزمین را
ما زخمی یک تیشه‌ایم ای دوست ای کاش
روزی تمام دشت می‌فهمید این را»
مضامین و مفاهیم این دفتر نیز بیشتر درباره ایران، سرزمین، مردم، درد مشترک و... است که در لایه‌های عاطفی پیچیده و ساده شده است و همه شعرها خطاب به یک «تو»یی است که عاطفی‌بودن و عاشقانه‌های نه‌چندان غلیظ غزل‌ها، همه خطاب به او است و «او» یک معشوقه همه‌جانبه است؛ یعنی «او»، آنچه را که در عرف اشعار شاعران معشوقه خوانده می‌شود و وصف می‌شود، صرفا یک معشوقه اینچنینی نیست. این «تو»، یک زن و یک بانو است که در بسیاری از مواقع غیرشاعرانه و تغزلی هم با شاعر همراه‌ است.
حرف آخر اینکه، دیگر شعرهای این دفتر‌ـ اعم از مثنوی و چهارپاره و دوبیتی و رباعی‌ـ که جمعاً به چند شعر می‌رسند، همگی نمونه‌های ضعیف‌شده غزل‌های علیرضا باقری هستند و نیازی به بازخوانی‌شان نبود.

Page Generated in 0/0055 sec