صادق فرامرزی*: شیوع ویروسی جدید در مقیاس کلان با قابلیت انتشار سریع و نبود روش درمانی مشخص برای آن به اندازهای مهم به شمار آمد که تمام کشورهای جهان و حیطههای متعددی از جمله اقتصاد را با خود درگیر کند و شبح ناپیدای آن تبدیل به متغیر مستقل عمده پدیدههایی شود که با زیست جمعی انسانها سروکار دارد. با چنین توصیفی بیراه نخواهد بود اگر سال 2020 میلادی و پیدا شدن صورت مسألهای به نام ویروس کرونا را آغاز یک فصل جدید در معادلات جهانی به حساب آوریم؛ فصلی که در آن روایتهای تثبیت شده با تشکیکی ناخودآگاه روبهرو شدند، عمده کشورهای شمالی و توسعهیافته در مواجهه با این میهمان ناخوانده به استیصال رسیدند، گزاره عقلانیت و تخصصگرایی در مدیریت بحران با چالش مواجه شد، اتحادیه اروپایی پس از دههها برای نخستینبار خود را در معرض بحران مشروعیت مشاهده کرد و حتی در سطحی کلانتر بار دیگر «اقتدارگرایی» برای بخش قابل توجهی از نخبگان مترادف با «کارآمدی» خوانده شد. با این همه شاید پرداختن به ابعاد واقعی عصر کرونا و نتایج نهایی آن نیازمند گذر زمان و فاصله گرفتن از فضای هیجانی میانه بحران باشد، شاید جهان پساکرونا بتواند نظم موجود غالب را بار دیگر احیا کند و حتی با تغییر در روایتها بخواهد جدا کردن دستگاههای تنفسی از سالمندان برای زنده نگه داشتن جوانترها را از حافظه جمعی مردم جهان بزداید اما در چنین شرایطی میتوان فرضی جدید را مطرح کرد؛ فرضی که پایههای آن نه بر خیال و اوهام که بر احتمال استوار است، فرض آنکه کرونا هیچگاه تبدیل به یک بحران و رنج جهانی نمیشد و اگر هم میشد رتبههای بالای جدول تلفات هیچگاه به کشورهای توسعهیافتهای همچون آمریکا و اروپای غربی اختصاص پیدا نمیکرد. با چنین مفروضی نوع قرائت «مای ایرانی» در مقابل «دگری غرب» که همواره از آن بهعنوان سمبل و نسخه عینیتیافته عقلانیت، کارآمدی و رفاه یاد میشود چگونه میشد؟
شاید نخستین جوابی که در این زمینه به اذهان عمومی برسد کاملترین و صحیحترین جواب باشد! به احتمال زیاد کلیشههای ساختهشده از غرب که برساختههایی از نظام معرفتی مدرن، استیلا بر نهادهای بینالمللی قدرت و انحصار رسانهای این جبهه هستند هیچگاه با چنین سطحی از فقدان اعتبار مواجه نمیشد. احتمالا هیچگاه این باور که سیستم درمانی دولتهای رفاهی همچون کشورهای حوزه اسکاندیناوی نیز در پوشش دادن به مبتلایان این ویروس ناکام ماندند رنگ واقعیت به خود نمیگرفت. احتمالا تصور این واقعیت که رئیسجمهور ایالات متحده در سرزمین فراوانیها به مردم کشورش توصیه شستوشوی چندباره ماسکها کند به ذهن عمده تئوریپردازان اقتصادی نمیرسید. نخستین و صحیحترین پاسخ به این سوال از قضا پرتکرارترین پاسخ نیز بوده است و در عمده تحلیلهای رسمی و یادداشتهای عمومی میتوان ردپای این پاسخ را پیدا کرد، پس شاید بتوان اینگونه گفت که اگر کرونا یک رنج جهانی نبود هیچگاه عریانی لباس پادشاهان جهانی به این سطح عیان نمیشد و اگر هم میشد، تماشاگران به چنین اجماعی برای فریاد زدن آن نمیرسیدند.
در فرض ایرانی مواجهه با ویروس کرونایی که در سطح جهانی شیوع پیدا نکرده بود میتوان نگاه بدبینانه دیگری را مطرح کرد. چه از آن رو که به احتمال زیاد توصیههای پیشگیرانهای همچون در خانه ماندن قدرت اقناعی چندانی نمییافت (شکسته شدن هیبت سیستم درمانی کشورهای توسعهیافته و ناگزیرشدن دولتها برای تجویز راهکار خانهنشینی نقش عمدهای در اقناع عمومی داشت) و چه از این رو که گزاره «جبر بیچارگی» بار دیگر تبدیل به قرائتی مسلط میشد که در آن رنجهایی همچون شیوع کرونا که ادغامی از رنجهای طبیعی و انسانی به شمار میرود به کشور ما یا حداقل دنیای شرق محدود میماند. از همین جهت شاید بتوان اینگونه گفت اگر کرونا تبدیل به یک رنج جهانی نمیشد تصور «مای ایرانی» در مواجهه با این رنج تفاوت مشهودی با تصور فعلی پیدا میکرد. گستره جهانی این ویروس لیبرال که برای ورود به هر سرزمین توجه چندانی به GDP آن و شاخصهای توسعه انسانی نداشت، باعث شد واکنش عمومی به این بحران رنگ و بویی واقعبینانهتر بگیرد و در سایه شکست کلیشههایی که در بند اول به آن اشاره شد، «مای ایرانی» در شرایطی که بیشترین هجمه هویتی از جانب جریان قدرتیافته جهانی را تجربه میکند و عمده تلاشها معطوف به آن است که رنج را با هویت و موقعیت فعلی او همذات معنا کنند، در شرایطی که این رنج، لباسی جهانی به تن نمیکرد، تصوری متفاوت از موقعیت اکنون خود مییافت.
شیوع رنجی جهانی در سایه ویروس کرونا با هر سرنوشت و آینده مبهمی میتواند عامل بسیاری از تغییرات گسترده تلقی شود. تعداد نهایی تلفات انسانی این ویروس به احتمال زیاد بخش قابل توجهی از ساکنان زمین را با رنجی مشترک همراه میکند اما شاید آنچه در این رنج مغفول ماند مسأله «روایت» جوامع از موقعیت کنونی خود بود. غرب با همه تفاوتها و تکثرهای ساختی که در بطن کلیت خود دارد واجد هژمونی برتر در اذهان عمومی و سنجه قضاوتی برای ارزشگذاری بر پدیدهها به شمار میرود؛ امری که باعث واکنشهایی در سطح نخبگانی نیز شده است، به گونهای که بخش قابل توجهی از اندیشمندان اجتماعی همواره این مسأله را گوشزد کردهاند که نگاه انسان شرقی به شرق نیز انعکاسی از نگاه مستشرقانه «دیگری غرب» به شرق بوده است. امانوئل والرشتاین، جامعهشناس مبدع نظریه «نظام جهانی» را میتوان از مشهورترین افرادی دانست که اهتمام خود را معطوف به طرح این ایده کرد که فارغ از الگوهای عینی موفقیت و استیلای غرب(مرکز)، آن چیزی که مورد غفلت قرار میگیرد مبدأ یافتن غرب بهعنوان نقطه اصلی نگاه به پدیدههای پیرامونی است. به بیان سادهتر، اگر در افواه عمومی ارجاع هر سنت، راهکار و قانون به غرب بهعنوان نظام مرکزی عقلانیت تبدیل به عاملی مشروعیتبخش و ظرفیتی برای اقناع عمومی میشود، نشان از تبدیل شدن آن به یک سنجه اخلاقی و ارزشی دارد (هرچند عرفیگرایی غربی خود همواره خوانشهای دیگر را ایدئولوژیک تعبیر میکند)؛ در چنین فضایی شاید اگر کرونا هیچوقت تبدیل به یک رنج جهانی نمیشد تعارض موجود میان موقعیت کنونی شرق و غرب در سطح واقعیت و انتزاع اینگونه ملموس نمیشد. طرح این پیشفرض که شاید مواجهه تجربه شده دیگری با این رنج جهانی وجود داشته که کارآمدی بالاتری نسبت به مواجهه دولتهای غربی دارد، همان ضربه حیثیتی به هژمونی غرب است که سنگینی آن میتواند بیش از ضررهای اقتصادیای باشد که در طول یک ماه اخیر به آمریکا و اتحادیه اروپایی وارد شده است.
*روزنامهنگار