printlogo


کد خبر: 218656تاریخ: 1399/2/6 00:00
پرونده «وطن‌امروز» درباره فیلم مهم The Platform که تصویرتازه‌ای از بی‌رحمی نظم سرمایه‌داری است
حفره کاپیتالیسم

«پلتفرم» جدیدترین فیلمی است که بر اساس مسأله «عدالت» و «توزیع ثروت» ساخته شده است؛ فیلمی مهم در ادامه «جوکر» و «انگل» و باز هم در زمین سرمایه‌داری اما این‌بار از کارگردانی اسپانیایی به نام «گالدر گازتلو اوروتیا» که اولین فیلم بلندش مورد توجه جهانی قرار گرفته است. پلتفرم در دنیایی استعاره‌ای ساخته شده و در نقطه شروع ایده فیلم می‌تواند برای مخاطب جذابیت تماشا داشته باشد. پرونده حاضر درباره این فیلم و نظراتی است که پیرامون آن در تحریریه «وطن امروز» شکل گرفت.

***

«پلتفرم» اثری موفق در بیان نمادین یک مسأله است

آزادی آدم‌های مجبور!

رضا کردلو*: «کدوم خری اینجا کتاب میاره؟» این جمله که بخشی از دیالوگ گورنگ با یکی از زندانیان «حفره» است، بیشتر از همه دیالوگ‌های استعاره‌ای «پلتفرم» را در نظرم برجسته کرد. در ادامه «جوکر» و «انگل» و دیگر فیلم‌هایی که مسأله‌شان «طبقه» و «نظام طبقاتی» است، پلتفرم هم نتیجه‌‌گیری تازه‌ای ندارد. نظم سرمایه‌داری، نظام انحصاری تولید و مسخ انسانیت به خاطر قرار گرفتن در این پلتفرم، چیزی است که در پلتفرم هم مانند دیگر فیلم‌های یادشده می‌بینیم. در سینمایی که به این مسائل می‌پردازد اما بیش از توصیف، نتیجه‌گیری مهم است. به نظرم برآیند نهایی پلتفرم هم همانی است که در جوکر و البته انگل می‌بینیم. پایین و بالا رفتن‌های نمادین در پلتفرم، تفاوت زندگی در خانه مجلل بالای شهر و زیرزمینی محقر در پایین شهر است. اینکه یک علاقه‌مند به «دن کیشوت» (که اتفاقا در شمایل هم بی‌شباهت به دن کیشوت‌هایی که در سینما تصویر شده‌اند، نیست) به دنبال اصلاحات بلندپروازانه است، یعنی مخاطب همان ابتدا بدون کنجکاوی باید متوجه شود که اصلاحاتی در کار نخواهد بود (آنچنان که می‌دانیم دن‌کیشوت در داستان سروانتس پهلوانی خیالی و بی‌دست‌وپاست که به دنبال نجات مردم از ظلمی است که به آنان می‌رود). گورنگ با خود «کتاب» آورده است. آدم‌های حفره به انتخاب او به دیده تمسخر می‌نگرند. چرا؟ چون «هیچ خری اینجا کتاب نمیاره»؛ کارکرد کتاب در حفره به مثابه کارکرد اندیشه در نظام طبقاتی است. اندیشمندان و فلاسفه در این نظام جز لفاظی‌های توجیه‌گرایانه کاری از پیش نمی‌برند و در نهایت قصه‌گوهای خوبی هستند. درخواست‌های مکرر پیرمرد از گورنگ برای اینکه برایش داستان بخواند، شخصیتی بی‌کارکرد از او و کتاب تصویر می‌کند. لفاظی‌های اخیر فوکویاما در نقد سرمایه‌داری و ارائه تصویر جدیدی از لیبرال- دموکراسی و ترسیم آینده‌ای جدید، او را بسیار شبیه گورنگ کرده است. دن کیشوت قصه پلتفرم به دنبال یک سانچو است تا قهرمان بازی‌اش را شروع کند. اما لطیفه تلخ نظام طبقاتی این است که حتی برای نجات خلق باید خلق دیگری را کشت و این یعنی تلاش برای تحقق عدالت با ابزار ظلم. سیاهپوست مذهبی در واکنش به تصمیم گورنگ برای مطلع کردن حاکمیت این نظام طبقاتی از این ظلم، به او می‌گوید: «کدام دستگاه؟ حفره که دستگاه نداره!» و چقدر این تعبیر حفره درست است. حفره دستگاه ندارد و اصلاحاتی در کار نیست، چرا که شخصیت مسخ شده زندانیان و حتی قهرمان بلندپرواز قصه در همان تلاش نصفه و نیمه‌ای که برای تحقق عدالت توزیع می‌کند، آنقدر درگیر مسأله توزیع‌اند که «انحصار تولید» مسأله‌شان نیست. اینکه غذا فقط از یک دریچه پایین می‌آید وضعیت نمادین نظام تولیدی در جهان است. اخبار مکرری در این رابطه می‌شنویم (یا بارها شنیده‌‌ایم) که «80 درصد ثروت جهان در اختیار 50 خانواده است»، «100 نفر بر همه ثروت دنیا تسلط دارند» و... .

حتما درباره پلتفرم بسیار بیشتر از اینها می‌توان نوشت، چرا که این فیلم یکی از آثار سینمایی موفق در بیان نمادین یک مسأله است. نژاد‌پرستی، مذهب، چالش اخلاق و عدالت و... مسائلی هستند که در پلتفرم به صورت نمادین توصیف شده‌اند. از این رو خیلی بیشتر از اینها می‌شود درباره‌اش نوشت.
*روزنامه‌نگار 

***

چرا The Platform فیلمی عمیق و در عین حال عقیم است؟

جنگ بقـا

صادق فرامرزی*: یک جمع باید چگونه زیست کنند تا به مقام «زیست عادلانه» نائل آیند؟ این پرسش کوتاه را می‌توان از جهات مختلفی مهم‌ترین پرسش فلسفه سیاسی در طول تاریخ اندیشه دانست؛ پرسشی که قدمت آن به اندیشه فلاسفه یونان رسیده و از قرن هجدهم میلادی و با بسط اقتصاد صنعتی مدرن تبدیل به مهم‌ترین چالش سیاسی قرن نوزدهم و بیستم میلادی شد؛ در این میان اندیشمندان چپ با اصالت دادن به «برابری»، جلوداران اندیشه‌های جمع‌محور شده و ثمره عدالت را در برچیده شدن مکانیسم‌های نابرابری از جمله مالکیت یافتند و اندیشمندان راست نیز با اصالت دادن به «آزادی فردی»، شکل‌گیری نظامی مبتنی بر برابری را خلاف عدالت و نافی تفاوت در استعدادها، تلاش و خلاقیت افراد جامعه دانستند. در چنین فضایی «جان رالز» را می‌توان مشهورترین فیلسوف راست به شمار آورد که در میانه قرن بیستم سعی خود را معطوف به ارائه نظام ارزشی معطوف به عدالت و برابری در عین به رسمیت شناختن نابرابری‌ها کرد و در اثر مشهور خود «عدالت به مثابه انصاف» به دنبال پاسخگویی به این سوال رفت که چگونه جامعه‌ای هم می‌تواند طعم شیرین عدالت را بچشد و هم در راستای چشیدن این طعم، به تجربه نظام‌های سیاسی و اقتصادی چپ که اهتمام خود را بر سرکوب فرد و مقادیر کسب شده از سوی او گذاشته‌اند، دچار نشود. شرح تفصیلی ایده رالز مبحثی جدا از این نوشتار را می‌طلبد اما رالز جامعه نابرابری را عادلانه می‌شمارد که در وضعیت آغازین خود مورد تایید تمام افراد بدون آگاهی از موقعیت طبقاتی خودشان است. رالز وضعیت آغازینی را متصور می‌شود که افراد به عنوان واحدهای بالقوه زیست در جهان، بدون آگاهی از اینکه قرار است در قالب چه جنسیت، قومیت و طبقه‌ای به دنیا پرتاب شوند، به اصولی مشترک برای زیست جمعی می‌رسند. آنها با تبعیض‌های بنیادینی همچون وجود برده‌داری مخالفت می‌کنند، چون این احتمال را می‌دهند که خود به عنوان قربانی نظام تبعیض‌ها پا به جهان بگذارند. قرارداد اجتماعی رالزی نظامی عادلانه را ترسیم می‌کند و تنها ابزار اجماع بر این زیست عادلانه ناآگاهی افراد نسبت به موقعیتی است که در جهان پیدا خواهند کرد. در چنین فضایی واحدهای انسانی به این اشتراک نظر نائل می‌آیند که به جهانی پرتاب شوند که فارغ از جنسیت، قومیت و طبقه‌شان واجد حقوق اولیه‌ای که ذات انسان بودن آن را ایجاب می‌کند باشند. در چنین جامعه‌ای وجود طبقات مختلف اجتماعی و نابرابری‌هایی که برخاسته از استعداد و تلاش فردی افراد مختلف است، همگی در نهایت به نفع جمع و به‌طور اخص پایین‌ترین طبقات اجتماعی انباشت می‌شود.

ایده ابتدایی فیلم The Platform را می‌توان خوانشی تصویری از نظریه جان رالز و تقلای بشری برای دست یافتن به زیست جمعی عادلانه دانست؛ افرادی که در آغاز هر ماه بدون هیچ‌گونه اطلاع و اختیاری در یکی از طبقات قرار می‌گیرند و در مرزی میان برخورداری متنعمانه از غذای واحد (طبقات بالا)، برخورداری در حد ادامه حیات (طبقات میانی) و رسیدن به مسأله بقا و حذف دیگری برای زنده ماندن خود (طبقات پایین)، باید به قراردادی جمعی برای صیانت از حق زنده ماندن خود دست یابند. در جامعه فرضی The Platform نیز همانند وضعیت آغازینی که رالز به آن اشاره دارد، تنها ابزاری که می‌تواند افراد را به اجماعی پیرامون چگونگی بهره‌مندی عادلانه و کنترل نیاز نامحدود در میان مزایای محدود برساند، ناآگاهی آنان نسبت به موقعیت و طبقه‌ای است که ماه آینده بدون اختیار و انتخاب خود به آن پرتاب می‌شوند. در چنین موقعیتی همواره افراد طبقه بالا با حیف و میل کردن غذای مشترک و اصالت دادن به غریزه طمع و زیاده‌خواهی خود باعث اتلاف انسانی طبقات میانی و پایین زندان خود می‌شوند. آنها در حالی «موقعیت اکنونی» را مشروعیتی برای مصرف بیش از نیاز خود مطرح می‌کنند و از لزوم تقویت فردی در شرایطی که ممکن است ماه آینده به طبقه‌ای زیرین پرتاب شوند سخن می‌گویند که نسبت به «موقعیت مطلوب» در صورتی که زیست جمعی عادلانه شکل بگیرد، جاهل هستند. در چنین فضایی چالش میان 2 شخصیت محوری داستان برای چگونگی ایجاد این قرارداد اجتماعی تبدیل به چرخ دنده اصلی داستان می‌شود. در یک‌سو زنی «اقناع» را به‌عنوان ابزار این قرارداد انتخاب کرده و شخصیت مقابل او با پیش کشیدن «اجبار» سعی می‌کند این قرارداد را آمرانه ایجاد کند. در این نقطه از فیلم می‌توان شاهد عبور از ایده اولیه رالز به‌عنوان متفکری لیبرال به سمت کنش‌های انقلابی چپ بود، به گونه‌ای که طبقه متوسط زندان که از تغییر دادن مسیر طبقات بالا ناامید است، سعی خود را معطوف به آگاهی‌بخشی قهرآمیز طبقات پایین برای رسیدن به حیاتی عادلانه‌تر می‌کند.
The Platform فیلمی عمیق و در عین حال عقیم است؛ تصویرسازی مفاهیم انتزاعی طبقه، تضاد منافع، جا انداختن این گزاره که سعادت فردی همه افراد می‌تواند در گرو سعادت جمعی آنها باشد و ملموس کردن ایده‌های رهایی‌بخش عدالت‌طلبانه از جمله مواردی است که این فیلم را تبدیل به اثری عمیق در ژانر فلسفی کرده است. اما نمی‌توان چشم بر عقیم بودن این فیلم نیز بست؛ The Platform صورت مسأله‌ای که وجودش محل تردید نیست را تصویر می‌کند اما در نقطه‌ای که تضادها شکل می‌گیرد و نظرات متفاوت برای رسیدن به این زیست عادلانه ظهور می‌کند، خود را در ابهامی خودساخته با مسأله ارسال نشانه‌ای به طبقه صفر غرق می‌کند.
روایت فیلم مخاطب را با فرضی رالزی وارد داستان می‌کند، بعد نسخه‌ای چپ و رادیکال صادر می‌کند اما خود نیز در تردید نسبت به عملی بودن این نسخه با علامت سوال مواجه می‌شود. به عبارت دیگر درست در نقطه‌ای که روایت فیلم به اقناع طبقات پایین در زمینه تغییر فضای بنیادین اجتماعی(کاپیتالیسم) برای بقای همگانی می‌رسد، خود در تعریف جایگزینی که متضمن این بقا باشد به بن‌بست رسیده و سیر روایی خود را مبنای ارسال نشانه‌ای به طبقه صفر ادامه می‌دهد.
زندان در ادبیات اجتماعی نماد تلاش قهرآمیز قدرت مرکزی دولت برای «جامعه‌پذیری» افراد نابهنجار است، آیا ارسال نشانه‌ای به این نهاد مرکزی می‌تواند رمز نجات انسان‌های نابهنجار از زیست ناعادلانه‌شان باشد؟ اگر چنین است ارسال این نشانه در شرایطی که طبقات بالایی زندان به‌عنوان صاحبان منابع کمیاب (قدرت، ثروت و...) به رویه سابق خود زیست می‌کنند، چه دستاوردی می‌تواند داشته باشد؟ مجموعه سوالاتی از این دست را می‌توان مهم‌ترین ادله برای عقیم بودن فیلم از ارائه راهکاری در زمینه تغییر نظم موجود و قناعت کردن به طرح صورت مسأله اولیه دانست.
* روزنامه‌نگار

***

وقتی از نقد سرمایه‌داری به شماتت فرودستان می‌رسد

قصه تازه، پیام تکراری!

احسان سالمی*: شاید هیچ فیلمی در تاریخ سینما به اندازه «پلتفرم» در نمایش عریان مفهوم «فاصله طبقاتی» موفق ظاهر نشده باشد. اینجا همه چیز واضح و آشکار به مخاطب گفته می‌شود؛ طبقاتی وجود دارد که آدم‌های حاضر در آن هر روز مجبورند از تک فرصت غذا خوردن و زنده ماندن، به هر شکل ممکن استفاده کنند. در این جنگل طبقاتی برای زنده ماندن راهی جز خوردن ته‌مانده غذای دیگران نیست که اگر ناشکری کنی، ممکن است روزی همین ته‌مانده هم نصیبت نشود (اشاره فیلم به حضور افرادی در طبقات پایین حفره). این بار انسانی که مجبور بود همچون کفتار منتظر خوردن ته‌مانده غذای طبقات بالایی به مثابه حیوان نیرومندتر باشد، باید همچون درندگان وحشی برای زنده ماندن به هم‌نوع‌خواری روی بیاورد!

هر چند «پلتفرم» برخلاف بسیاری از آثار معروف چند وقت اخیر که به مسأله شکاف طبقاتی می‌پرداختند، در نهایت به سراغ ارائه راه‌حل هم می‌رود و کودکان را به عنوان نسلی که آینده بشر را می‌سازند، به عنوان راه‌حل برای تغییر این ساختار معرفی می‌کند اما باز هم فیلم شرط تغییر این ساختار را نه قیام علیه آن، بلکه فرستادن پیامی برای سازندگان و گردانندگان آن می‌داند. اگر آشپزهایی را که در طبقه صفر این زندان فعالیت می‌کنند و هر روز غذاهایی را برای طبقات پایین آماده می‌کنند به مثابه قدرت‌های جهانی ببینیم، فیلم در خروجی نهایی خود راه‌حلی جز فرستادن پیام برای این قدرت‌ها و کمک خواستن از آنها نمی‌بیند. از این نظر فیلم در نهایت با وجود همه پیچیده‌نمایی و استعاره‌های مکرر موجود در آن، اثری در همان پازل آثاری چون «انگل» و «جوکر» است که با وجود به نمایش کشیدن رنج طبقه فرودست و حقارتی که هر روز از طبقه بالادست می‌بیند (صحنه ادرار کردن تریماگاسی روی غذای طبقات پایین را به خاطر بیاورید)، باز هم راه نجات را تعامل مسالمت‌آمیز با بالاترین طبقه (به مثابه راس نظام سرمایه‌داری) و فرستادن پیام از پایین‌ترین طبقه (که در فیلم جایی پایین‌تر از طبقه 330 نشان داده شده) به راس ساختار می‌داند.
جالب اینکه «پلتفرم» دقیقا همچون 2 اثری که به آن اشاره کردیم با وجود انتقاد به طبقات بالایی برای بی‌توجهی به حقوق طبقات پایین‌تر، به نوعی به شماتت فرودستان نیز می‌پردازد و خصلت حرص و طمع آنها را در نامتوازن شدن چرخه توزیع امکاناتی که از طریق راس ساختار در اختیار همه طبقات قرار گرفته شماتت می‌کند؛ بی‌آنکه از این بگوید که اصلا چرا باید راس قدرت به خود اجازه ایجاد چنین ساختار غیرانسانی را داده باشد.

«پلتفرم» البته سعی کرده با چند دیالوگ انتهایی اثر درباره امیدواری شخصیت اصلی قصه برای رسیدن پیام به راس ساختار، مخاطبش را با حالتی امیدوارانه بدرقه کند ولی واقعیت آن است که پس از دیدن فیلم، مخاطب در حالتی بین خوف و رجا قرار دارد و نمی‌داند آیا راس ساختار این پیام ارسال شده را که ناشی از فشار 2 طبقه روشنفکر (که شخصیت اصلی فیلم نماد آن است) و مذهبی (که شخصیت سیاهپوست نماد آن است) است به عنوان نشانه‌ای برای ایجاد همبستگی میان همه طبقات و لزوم تغییر در ساختار تلقی خواهد کرد یا نه. 

* روزنامه‌نگار

*** 

چماق بالاسر گرگ‌ها لازم است!
میکائیل دیانی*: «انسان، گرگ انسان است»، جمله‌ای است که با کمی تغییر در نمایشنامه «آسیناریا» نوشته «پلوتس» آمده و «توماس هابز» فیلسوف مشهور انگلیسی از آن برای بیان دیدگاه خود نسبت به انسان استفاده کرده ‌است. هابز این جمله را در کتاب شهروند (انتشار: ۱۶۴۲ م) آورده ‌است و می‌گوید: «انسان‌ها بر سر ارضای امیال خود دچار نزاع می‌شوند و در این نزاع تنها آن‌کس که قدرت بیشتری دارد پیروز می‌شود اما با این حال این پیروزی نیز دوام چندانی نخواهد داشت». نسخه هابز برای جامعه، قدرت قاهره و کنترل‌کننده‌ای است که هر کس را به سهمش برساند و جلوی نزاع را بگیرد. «گالدر اوروتیا» در این نقطه قرار دارد و پلتفرم را جلو می‌برد.
«پلتفرم» اولین فیلم بلند گالدر گازتلو اوروتیا، کارگردان اسپانیایی است؛ فیلمی که از جنبه ایده ساخت و میزانسنی که داستان را در خود شکل می‌دهد، جذاب است و می‌توان از این جنبه آن را در رسته فیلم‌های هنر و تجربه قرار داد. پلتفرم جهانی کاملا استعاره‌ای دارد، جهان به مثابه زندان، آن هم زندانی عمودی و با طبقات بسیار که در هر طبقه تنها 2 نفر زیست می‌کنند. از لحاظ ژانر می‌توان آن را در رسته ژانر وحشت گذاشت اما ترس فیلم آنی نیست، بلکه ترس عمیق ادراکی ایجاد می‌کند که تامل و تفکر ژرفای مضمونی آن ترس را در ضمیر ناخودآگاه مخاطب تثبیت کند.
اوروتیا سعی می‌کند در طبقات مختلف از این زندان مستعار خود از اقشار و اقوام مختلف جهان عضو داشته باشد تا تاثیر و تاثر این نزاع برای بقا را در جهان به نمایش بگذارد. آنچه باید در نظر داشت این است که پلتفرم هم مانند دیگر فیلم‌هایی که در این سال‌ها در باب عدالت ساخته می‌شود، حمله خود را به سمت جامعه می‌برد و جامعه را مقصر بدبختی‌های خود می‌داند. ساختار، به اندازه کافی غذا (استعاره از ثروت و امکانات) برای زندان (استعاره از طبقات اجتماعی در جهان) تولید می‌کند اما قانع نبودن به حق خود و حرص و طمع باعث می‌شود نزاع بین طبقات شکل بگیرد. اگر طبقات بالا به حق خود قانع باشند، طبقات پایین از بی‌غذایی به جان هم نمی‌افتند! انسان‌های بالاتر همیشه به انسان‌های پایین‌تر از خود زور می‌گویند، مدفوع و ادار خود را روی سر افراد پایین‌تر می‌ریزند، در حالی که نمی‌توانند بالا‌دستی‌های خود را با مدفوع، ادرار یا پرت کردن شیء حقیر کنند. طبقات پایین‌تر را چون حیوانات خود می‌دانند که ته مانده غذای خود را جلوی آنها می‌اندازند و پایین‌دستی‌ها باید از این محبت بالادستی متشکر باشند! و در این ساختار برای آنکه توزیع عادلانه‌ای شکل بگیرد، باید در برابر دست درازی به میز غذا قدرت زورمندی وجود داشته باشد. کارگردان سعی می‌کند در همان دقایق ابتدایی این ساخت طبقاتی را از زبان کاراکترهایش برای مخاطب مشخص کند. «تریماگاسی» پیرمرد به عنوان اولین هم‌طبقه گورنگ (شخصیت اصلی فیلم) به او می‌گوید مرزبندی خود را با طبقات بالا و پایین مشخص کند. او می‌تواند افراد طبقه بالا یا پایین خود را ببیند اما نمی‌تواند با آنها صحبت کند: «با طبقات پایین صحبت نکن، چون جایگاه‌شان از تو پایین‌تر است و نباید با آنها ارتباط برقراری کنی». و زمانی که گورنگ به بالا و در واقع افراد طبقه بالا نگاه می‌کند، تریماگاسی بار دیگر به او گوشزد می‌کند: «با افراد بالا هم صحبت نکن، چون آنها بالاتر از تو هستند و کاری به کار تو ندارند!» این نوع نگاه دقیقا وضع اجتماعی جهان مدرن است که کسی تمایلی به برقراری ارتباط با دیگری که خارج از طبقه اجتماعی خود باشد، ندارد؛ از آنجا که ارتباط با طبقه آسیب‌پذیر به معنای لطمه به جایگاه اجتماعی‌شان تلقی می‌شود و در آن سو، فاصله از طبقات بالا برای فرار از تحقیر و ترس از مچاله شدن و محدود شدن منابع عاقلانه به نظر می‌رسد. اما نسخه مواجهه پلتفرم با این وضعیت همان نسخه لوایتان هابز است؛ قدرتی که نشسته بر پلتفرم چماق به دست گیرد و در طبقات مختلف حرکت کند و هر کس را بیش از نیازش به منابع دست درازی کند، با چماق تنبیه کند و عقب بنشاند. این قدرت قاهره را هم از مردم طبقات نمی‌بیند، بلکه معتقد است باید پیام برای آشپزخانه بالا فرستاده شود. آنهایی که اداره سیستم را در اختیار دارند باید تصمیم بگیرند قدرت قاهره را اعمال کنند و نگهبان منابع و توزیع آن باشند. اما آنچه کارگردان به آن اشاره نمی‌کند، آن است که این پلتفرم و نزاع بین مردمان محصول همان ساکنان اداره‌کننده بالاست که قرار است به پیغام او گوش کنند.
*روزنامه‌نگار

Page Generated in 0/0072 sec