printlogo


کد خبر: 219475تاریخ: 1399/2/24 00:00
نقدی بر مجموعه‌رباعیات «با درد تو خوب می‌شود شاعر شد» اثر آرش واقع‌طلب
فرود و فرازهای عجیب و غریب!

الف. م. نیساری: از رباعی و رباعی‌سرایان امروز سخن‌ گفتن کار آسانی نیست، زیرا چند دهه‌ای می‌شود رباعی همچون غزل، دیگر خود به جریانی دیگر بدل شده است؛ جریانی نو و نوگرا در دل شعر معاصر. از رباعی‌سرایانی که در احیای رباعی کوشیدند، بیش از هر کس باید از «سیدحسن حسینی» نام برد و در کنار او از قیصر امین‌پور که با او در احیای رباعی، در آغاز مشارکتی همزمان داشت. بعدها این 2 شاعر نواندیش بیشتر در جریان شعر سپید و شعر نیمایی دست به نوگرایی‌های چشمگیری زدند. یکی- دو دهه‌ بعد از انقلاب، جوانانی دیگر (که اکنون همه‌شان باید به 50 سالگی نزدیک شده باشند)، بار دیگر در احیای دوباره و شکوفایی و رواج رباعی پا به میدان گذاشتند، با نام‌های ایرج زبردست، جلیل صفربیگی، بیژن ارژن، سیدعلی میرافضلی و... و به خاستگاه رباعی استحکام و رواج بیشتری بخشیدند، تا آنجا که امروزه دیگر رباعی به یکی از قالب‌های معمول و مرسوم معاصر تبدیل شده است. با این توصیف، امروزه به رباعی ضعیف یا به سبک و سیاق کهن رباعی‌ گفتن، دیگر اهمیت داده نمی‌شود.
 مجموعه ‌رباعیات «با درد تو خوب می‌شود شاعر شد»، از آرش واقع‌طلب شامل 84 رباعی در 48 صفحه است که انتشارات فصل پنجم آن را منتشر کرده است. آرش واقع‌طلب جوان 36 ساله‌ای است و یادآور شاعری گیلانی به نام جلیل واقع‌طلب، که در گیلان از نام و شهرتی برخوردار است.
«این بغض، سرآخر به دلم می‌ماند
من دیوم و دلبر به دلم می‌ماند
امروز اگر نگیرمت در آغوش
یک حسرت دیگر به دلم می‌ماند»
در گیلان رایج و معمول است که گیلانی‌ها به «آخر سر» می‌گویند «سرآخر». حال این کلام در زبان فارسی درست است یا  غلط، بحثی دیگر است اما هرچه هست در زبان فارسی این کلام رایج و مصطلح نیست!
رباعی ذکرشده در پشت جلد کتاب آمده است. معمولاً یکی از بهترین ‌شعرها یا مناسب‌ترین ‌اشعار را برای پشت جلد انتخاب می‌کنند. این رباعی که مناسب نام مجموعه نیست و اگر جزو بهترین رباعیات مجموعه بوده باشد که وای به سلیقه‌ انتخاب‌کننده، چرا که این رباعی نه نو بوده و تازگی دارد و نه حتی از زیبایی نسبی برخوردار است! حتی به نظر می‌آید این رباعی در رساندن معنای خود نارسا هم باشد. لطفاً به «به دل ماندن بغض و دلبر و حسرت» توجه کنید و ببینید می‌توانید این معانی بی‌بدیل را براحتی جفت‌و‌جورشان کنید یا باید از راه معما و به شکل معماگونه و سخت حلش کنید؟!
رباعی و دوبیتی و در کل شعرهای کوتاه و حتی دیگر اشعار نیز باید دریافت اولیه‌شان آسان و حتی شیرین باشد؛ در مراحل بعدی است که ممکن است یک شعر نیاز به غور و بررسی داشته باشد که در آن صورت نیز باز شعر نباید با معماهای غیرضروری و مصنوعی، راه دریافت‌های ثانویه و بعدی را از مخاطب بگیرد. پیچیدگی‌های یک شعر در ظرافت‌ها، ظرفیت‌ها و قابلیت‌های آن است که خواستار فکر و ذهن ظریف‌اندیش مخاطب یا منتقد است، تا هم هنگام گشودن ظرایف و هم در پایان، همواره از آن لذت ببرد نه اینکه معماها و پروسه‌ گره‌گشایی شعر او را کلافه کند و در نهایت خسته و کوفته، وی را عصبانی به یک‌سو فکند!
واقع‌طلب در مصراعی از یک رباعی دیگر  می‌گوید:
«با عکس به یادگار، با هم چه کنم؟»
که منظورش این است «با عکسی که دو نفره و با هم یادگاری گرفته‌ایم چه کنم؟» اما شاعر به بدترین‌شکل ممکن توانسته منظور خود را از یک حرف ساده بیان کند. شعرها و ابیاتی از این دست، نشان از آن دارد که یا شاعر هنوز مبتدی است که با 36 سال سن این امر بعید است، یا اگر نه، بیان و زبان شعرش بسیار ضعیف است، و اگرنه، پس باید گفت شعرهایش را با انگیزه نگفته است. البته اگر سهل‌انگاری را نیز با آن توأم کنید، حرفی قانع‌کننده در باب بی‌انگیزگی سراینده حاصل شده است. دیگر اینکه این اولین‌رباعی این مجموعه است!:
«با این ‌همه خاطرات مبهم چه کنم؟
با عکس به یادگار، با هم چه کنم؟
می‌خواستم از وسط، ببُرَّم همه را
با دست تو روی شانه‌هایم چه کنم»
این‌ همه شلختگی در بیان و زبان؟! از واقع‌طلب بعید است! بدتر آنجاست وقتی که می‌گوید: 
«می‌خواستم از وسط، ببرم همه را؟!» 
حتی اگر مصراع بعدش بتواند منظور این مصراع را روشن کند! باز هم شما به عنوان شاعر یا مخاطب شعر می‌توانید اینچنین مصراع‌هایی را در شعر بپذیرید؟!
ایجاد تنافر در بعضی رباعی‌ها که دیگر خیلی عجیب است. شاعر «از مردمی سخن می‌گوید که پای کشور و انقلاب‌شان هستند و سال‌ها پیش هم شاه و هم نظام شاهنشاهی را سرنگون کرده‌اند، آن‌وقت می‌آیند و با این بیان و کلمات می‌گویند:
«شاهیم و بی‌نیاز از هر تختی؟!»
یا از شاد بودنی می‌گویند که در عین بدبختی، اتفاق افتاده و هر دم می‌افتد؟! آن هم با این غلظت؟!
«ماییم مثال کوه در سرسختی 
شاهیم و بی‌نیاز از هر تختی
هر روز برای هم غزل می‌خوانیم
شادیم ولی همیشه در بدبختی»
همه می‌دانیم که شاعر این‌ حرف‌ها را از روی ناتوانی گفته، نه اینکه منظوری داشته. البته آن هم در دومین ‌رباعی این دفتر که مشکل مصراع‌های دیگرش نیز ضعف ‌تالیف است.
رباعی‌ سوم بهتر است، منتها «هم» در 3 مصراع آن حشو و زاید است و حشو بودنش سبب ضعف کل مصراع‌ها نیز شده است. هرچند بهتر بود به‌جای ردیف «هم خواهد داشت»، ردیف مناسب‌تری انتخاب می‌شد:
«افتادن‌مان فراز هم خواهد داشت
این پرچم، اهتزاز هم خواهد داشت
بگذار گمان کنند خاموش شدیم
این قصه سر دراز هم خواهد داشت»
حیف است از شاعری که توانایی سرودن رباعیاتی را دارد که هم در لفظ درجه ‌یک است و هم در معنا. در واقع آرش واقع‌طلب هر وقت توانست لفظ و صورت شعر را درست و سالم و زیبا ارائه دهد، مطمئن باشید که معنا و محتوای رباعی را نیز به موازات و به اندازه‌ آن درست و سالم و زیبا ارائه خواهد داد، مانند رباعی ذیل:
«هی دود شدم تا به تو نزدیک شوم
نابود شدم تا به تو نزدیک شوم
آن روز که گفتند تو دریا شده‌ای
من رود شدم تا به تو نزدیک شوم»
واقعاً زیبا و عالی است اما چطور می‌شود شاعری تا این حد فراز و فرود داشته باشد؟!
علاوه بر این، آرش واقع‌طلب با رباعیاتی نظیر رباعی زیر نشان می‌دهد دستی توانا نیز در طنز دارد. با این‌همه پیشنهاد می‌کنم زبان و بیان دیگری را برای رباعیات طنز خود انتخاب کند، نه این حوزه‌ گفتاری را که پر از اصطلاحات معمول و کوچه بازاری است و صفربیگی آن را به نام خود ثبت کرده است. هرچند همین دم‌دستی ‌بودن و ملموس ‌بودن تعابیر و توصیف‌ها به رباعی صفربیگی صمیمیت بیشتر و عاطفه‌ غلیظ‌تری می‌بخشد؛ تعابیر و توصیف‌هایی نظیر چشمگیر بودن، اسیر کردن، دستگیر شدن و... که ارث شعری صفربیگی نیست اما او در این حوزه صاحب تجربه است و... از این رو، بهتر است واقع‌طلب راه خود را از او جدا کند؛ هرچند در رباعی زیر بسیار درست و زیبا عمل کرده باشد:
«کوچک بودم، تو چشمگیرم کردی
با آمد و رفتنت اسیرم کردی
من در خود نیز، سال‌ها گم بودم
ای عشق چگونه دستگیرم کردی؟» 

Page Generated in 0/0126 sec