وارش گیلانی: غزلها اغلب توصیفی و توصیفها اگرچه تقریباً از جنس امروز است و کمتر نشانههایی از تعابیر و توصیفات شعر دیروز در آنها یافت میشود اما شاعر مجموعه «بی نقابی» بشدت در دام تکرار تعابیر و توصیفات شعر امروز گرفتار است، مثل این نمونهها:
«دلنشین است مرا تلخترین حرف تو نیز
شوکران از لب تو مثل شکر شیرین است»
«در روزگار عشق تو ای عابر غریب
از آشنا چه زخم زبانها شنیدهام!»
«خستهام، طاقت ندارم بیشتر
کاش میماندی کنارم بیشتر»
«وعدههای تو و آزار یکی است
گل من! خوی تو با خار یکی است»
کدام یک از ابیات بالا را پیش از این، نهتنها به این معنا و مفهوم، بلکه حتی به همین شکل، در اشعار شاعران امروز و حتی به نوعی شاعران دیروز ندیدهاید؟ البته من ابیات مناسبتری را انتخاب کردهام اما اغلب ابیات غزلیات این دفتر وضعی بهتر از این ندارند. بیشک شاعرانی که هنوز به استقلال شعری و زبانی نرسیدهاند، دچار چنین مشکلی هستند اما مشکل حمید درویشی از این لحاظ حادتر است.
البته غزلهای درویشی در کل خالی از زبان و حرفهای او نیست؛ حرفهایی که باید درصد بسیار بالایی میداشت تا او را از این چنبره رهایی میداد. بیشک شاید یکی از دلایل گرفتار شدن او برآمده از محشور شدنش با غزل امروز باشد اما این بهخودیخود نهتنها عیب نیست، بلکه حسن هم هست؛ لیکن استفاده مستقیم از شعر دیگران کار را خراب میکند، همانگونه که برعکس بهرهبرداری از آنها بهطور غیرمستقیم، قطعا به قدرت، استحکام و زبان شاعر خواهد افزود. اما ظرافت کار در همینجاست که یکی میخواند و بهشدت چنان تحتتاثیر قرار میگیرد که از آن برای خود چنبره میسازد و دیگری از آن برای خود پری برای پرواز و رهیدن! درویشی هم اگر بخواهد میتواند با ابیاتی، پری برای رهایی بسازد:
«آنقدر خانهام از بوی تو عطرآگین است
که خزان با تو چنان اول فروردین است»
البته مصراع اول که کاملاً تکراری است، میتواند با تازگی مصراع دوم به سمت تازگی کشیده شود. مصراع دوم هم بهنوعی تکراری است؛ چون جملاتی نظیر «خزان با تو همچون بهار است» را بسیار شنیدهایم اما درویشی آن را جزئیتر، ملموستر و بهتر ارائه داده و آن را به «اول فروردین» رسانده که نهتنها اول بهار است و شکوه دیگری دارد، بلکه زاینده هزار خاطره ناب هم هست. تنها به همین دلیل، شعر تازه و نو میشود؛ آری، تنها با دو کلمه و یک مضاف و مضافالیه!
«ای ناز تو اندازه خورشید زمستان
زیبایی لبهای تو با غنچه گلاویز»
شاعر در خطاب به دخترش این بیت را گفته؛ بیتی که با همه تازگی در تعابیر و تشبیهات، زبانی نو ندارد اما بهطور کلی در زبان امروز و معاصر میگنجد. آخر تعابیر بکر و ناب و تصویرهای شهودی و شگفتیآفرین شاعران بزرگ معاصر و امروز کجا و...!
و بیت ذیل که از تضاد کوچهباغ و بنبست، و از تضاد فراخی سرسبز و اصالت تا تنگنایی و دیوار و انتهایی راه، شباهت و استعارهای متناسب و ظریف خلق کرده است:
«باور نمیکنم که از آن کوچهباغها
جایی رسیدهایم که بنبست عشق ماست»
درویشی در میان غزلهای عاشقانهاش (دو- سه غزلش نیز عاشورایی بوده) بالطبع چند غزل خوب هم دارد اما عجیب است که از میان آن همه، تنها یک شعر دفاعمقدسی دارد که از همه غزلهایش بهتر، جاافتادهتر، نوتر و حتی تازهتر است؛ غزلی که به مناسبت سوم خرداد، سالروز فتح یا آزادسازی خرمشهر سروده است:
«بغض جنون حنجرهها را گرفت
بارش خون پنجرهها را گرفت
روشنی رویش آلالهها
تیرگی منظرهها را گرفت
عقل به دلها هوس سلطه داد
عشق ره سیطرهها را گرفت
خون تو خورشید شد و تیغ صبح
رقص شب شبپرهها را گرفت
آینه صدپاره شد و طیف نور
دور و بر مقبرهها را گرفت
بازترین پنجره با بوی سیب
جای همهخاطرهها را گرفت»
ما درباره مجموعهشعر «بینقابی» حمید درویشی 37 ساله داریم مینویسیم؛ شاعری که شناختهشده نیست، اگرچه ممکن است در بعضی محافل و بین دوستان و همسن و سالانش شاعری شناختهشده باشد. دفتر شعر او اسفند 1396 در 108 صفحه، توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است؛ مجموعهای که 20 غزل و 54 رباعی دارد.
غزل و رباعی دو قالبی هستند که اگرچه پس از انقلاب اسلامی رونق و رواج دیگری گرفتند و دیگر قالب اختصاصی شاعران کهنسرا و کهنگرای ما نبودند، بلکه قالبهایی بودند کهن که شاعران ما در آنها تازگیها و نوگراییها و زبان امروز را تجربه میکردند تا آنجا که در این دو حوزه شاعرانی مطرح و شاخص شدند و چند تنی نیز به شهرت رسیدند.
اینک بنگریم به رباعیات مجموعهشعر «بینقابی» حمید درویشی و ببینیم که او در این دوران رونق و رواج رباعی، چه گلی چیده و چه گلی به سر چه کسی زده است.
میشود گفت حمید درویشی تمام آن داشتههایی که در غزلهایش دارد را در رباعیاتش یکهوا بیشتر دارد. این یکهوا، درواقع یک نیمپرش موثر محسوب میشود؛ چون واقعاً بین خوب و خوبتر ظاهراً یک «تر» فاصله هست اما در عمل فاصله بسیار است. آنگونه که رباعیات شاعر هم از زبان قدرتمندتر و هم از کلام جاافتادهتری نسبت به غزلهایش برخوردار است.
نکته دیگر اینکه شاعر در رباعی راحتتر شعر میگوید و در بیان منویات درونی خود، به خود سختی نمیدهد. درواقع، سختی شاعر به پیش از سرودن شعر برمیگردد، نه هنگام سرودن که طبعاً باید خیلی راحت و ظاهراً عادی باشد، چون زمان سرودن، شاعر در هالهای از الهام در واقعیت خود جاری است؛ بسیار روان و آسان:
«فریاد از این غم جدایی فریاد
افسوس مرا چه زود بردی از یاد
من شیشه و تو سنگ شدی در این عشق
بین من و تو چه اتفاقی افتاد»
هر چند رباعیات درویشی قابل قیاس با رباعیات چند تن از رباعیسرایانی که بعد از انقلاب ظهور کردند و خوشتر از دیگر رباعیسرایان درخشیدند، نیست اما خوب است، اگرچه تقریباً یک هوا و گاهی هم دوهوا از رباعیات آنها پایینتر است، مثل:
«ما آینه همیشهصادق بودیم
چون عقربه سرمست دقایق بودیم
عمری دلمان برای هم پر میزد
ما مثل کبوتران عاشق بودیم»
با این همه، درویشی در چند رباعی خود نشان داده است که میتواند و استعداد آن را دارد که به آنها، یعنی چند رباعیسرای برتر امروز برسد؛ رسیدنی که باید زبان و بیان مستقل خود را نیز پیدا کند:
«این شهر پر از صدای بوق است و دروغ
از چهره خورشید ربودهست فروغ
با یاد تو بارها تصادف کردهست
دلتنگ من در این خیابان شلوغ»
در واقع و ظاهراً دو سه واژه امروزی توانسته زبان رباعی درویشی را تبدیل به زبانی امروزی کند؛ واژههایی چون «بوق» و «تصادف» و «شهر»؛ هر چند «شهر» چندان هم امروزی نیست اما در کنار آن دو واژه، تداعی شهرهای شلوغ امروزی را میکند.
نکته ظریفی اینجاست که دقت بسیار میطلبد و آن اینکه من اشعار شاعرانی را دیدهام که بیش از نیمی از کلمات یک شعرشان را کلمات امروزی تشکیل میداد یعنی همان واژههایی که تنها امروز کاربرد دارند اما شعر شاعر با آنها نه تازه و نو شد، و نه دچار زبانی مستقل و نه حتی تبدیل به شعر شد! در واقع آن حجم بالای کلمات امروزی در یک شعر، نشان از عمدی بود که شاعر در آوردن آنها داشت چون آن حجم بالا جز با یک تصمیم آگاهانه و از پیش قصدشده، آوردنشان در هیچ شعری امکانپذیر نیست. پس باید یادمان باشد واژه نو و امروزی هم اگر قرار است وارد شعرمان شود، بگذاریم کاملاً ناخودآگاه و از راه الهام شعری وارد شود. گاهی نیز به جای وجاهت و اندیشهورزی رباعی (آنگونه که از برای محتوای رباعی تعریف کردهاند)، نوعی ظرافت، لطافت، عاطفه و سادگی دوبیتی حکمفرماست:
«آن لحظه که از تمام دنیا سیرم
دلخسته و دلشکسته و دلگیرم
تو زندگی دوبارهام میبخشی
میآیی و دستان تو را میگیرم»
گاهی نیز در رباعیات درویشی این ظرافت، لطافت، عاطفه و سادگی دوبیتیگونه نیست، بلکه در حال و هوای زندگی امروز سیر میکند و با آن زبان گفته میشود:
«آمد اما دست مرا سرد گرفت
آن عشق که با خودش نیاورد گرفت
ای کاش که خاطرات او شیرین بود
از او گفتم باز سرم درد گرفت»
پایان این گفتار را نیز با یک رباعی درخشان از رباعیات حمید درویشی درمیآمیزیم:
«زنجیر زده به دست و پا آزادی
چون بغض نشسته در گلویم شادی
حالا که جهانی شده با من دشمن
ای کاش تو دست دوستی میدادی».