الف. گیلوایی: مجید سعدآبادی با 36 سال سن، چند سالی میشود خود را به عنوان شاعر خوب سپیدسرا معرفی کرده است؛ شاعری که شعرهای کوتاه ماندگارش، از او یادگارهای خوبی به جا خواهد گذاشت؛ اما مجموعه شعر «هفته اگر هشت روز بود» او بیشتر حاوی اشعار سپیدی است که کمترشان کوتاه است. باید دید او در این مقام چه مقام و امتیازی را از آن خود خواهد کرد.
مجموعهشعر «هفته اگر هشت روز بود» مجید سعدآبادی را انتشارات فصل پنجم در 64 صفحه منتشر کرده است، در هیات دفترچههای 40 و 60 برگ کاهی زمان قدیم که شاید این روزها هم اثری از آثارش باشد.
شعرهای این دفتر همه در ارتباط با شاعر و زائران و امام رضا (ع) است. یعنی شعرها در ستایش امام نیست؛ اگرچه در باطن شعرها آن احترام مقدس به امام قابل درک است.
شعرهای بلند مجموعهشعر «هفته اگر هشت روز بود» مجید سعدآبادی را که میخوانی، احساس میکنی او ذاتا کوتاهسراست و این شعرهای بلند همان شعرهای کوتاهی هستند که مطول نشدهاند اما کِش آمده یا پهن شدهاند:
«وقت اذان صبح مادرم/ مرا از لابهلای خوابها بیدار کرد/ بیچاره نمیدانست/ نماز را پنهان کردهام و شعر را آشکار/ باید همهچیز را آشکار میکردم/ آشکار میکردم/ ارتباط وضو گرفتنم را/ با راهپله تاریک و حوض یخزده حیاط/ ارتباط خروپفهای پدرم را/ با غرق شدن مادرم در نماز/ ارتباط نامم را/ با قرآن مجید/ حتی این شعر را با امام رضا»
در بعضی شعرها هم مثل بچهها تخیلش نه، بلکه خیالبافیاش لوس میشود؛ انگار نه انگار پشت این شعر یک شاعر خوب دست به قلم برده است:
«ولوو/ اسکانیا / بنز/ ایکاروس/ در آغوش اتوبوسهای زیادی به خواب رفتهام/ بهترینخاطراتم از این جاده/ زمانی است که اتوبوسها/ مثل مدادهای رنگی/ برای نماز صبح/ کنار هم میایستادند/ و غمگینترین خاطرهام/ هنگام برخورد اتوبوس قرمز/ با اتوبوس آبی بود/ که بهطور غیرمعمولی زرد شد»
بعضی شعرها هم مثل یک روایت یا داستانک است که تازه حرف زیادی برای گفتن ندارد؛ یک حرف معمولی که هر داستاننویسی خواه ناخواه به آن میرسد؛ بویژه داستاننویسهای واقعگرا. و همه اینها اینگونه اشعار درجشده در این دفتر را از شعر دور میکند. حتی یک روح شاعرانه هم اینگونه شعرها را (همچون شعر ذیل) احاطه نکرده که بشود گفت شاعر به عمد اینگونه شعر گفته است:
«تنهای تنها به زیارت آمدهام/ یک صندلی خالی کنارم خواب است و/ من به یاد سفرهای قبلی/ با جای خالی/حرف میزنم/ تا زودتر/ وقت رسیدن، برسد/ خمیازه صبح تمام نشده/ تصویر گنبد طلایی/ در مردمک چشمهای راننده میافتد/ شاگرد میگوید: بر محمد و آل محمد صلوات/ و چند خیابان آنطرفتر/ صاحب مسافرخانهای/ صلوات میفرستد و/ کلید اتاقی را/ از حافظه دیوار/ برمیدارد...»
این اثر در ادامه دیگر مطول میشود و حرفهایش نیز معمولیتر؛ حرفهایی در این حد که «دراز میکشم روی تخت/ تختی که خستگی از تن هزاران زائر گرفته و/ هنوز مرتب است».
اغلب شعرها شبیه گزارش است و به سفرنامهنویسی شباهت دارد. این شیوه حتی روی شعرهای کوتاه مجید سعدآبادی هم اثر گذاشته است:
«ضامن زعفرانهای مزرعه پیرزن شد/ تا باد/ مثل هر سال/ دستدرازی نکند/ پیرزن طوری به گریه مینشست/ که همولایتیها/ به چشمانش/ چشمه رضا میگفتند»
این هم یک گزارش دیگر از یک واقعیت محض، بیدخالت شاعر، در شعری کوتاه که در تخصص مجید سعدآبادی است!:
«دو تا یک/ توی یک قفسه/ دو بهعلاوه دو/ دو منهای دو/ کفشداری یازده/ یک ماشین حساب قدیمی بود»
بهندرت به شعر کوتاه خوبی میتوان رسید؛ به همان نوع شعرهای سپید کوتاه خوبی که از مجید سعدآبادی انتظار داری:
«ایستادهام/ مقابل کفشداری/ و مردم از کنارم عبور میکنند/ شبیه تختهسنگی که/ در مسیر رودخانه به فکر فرورفته»
ایجاد تضاد در یک اثر، تا بتوانی آن را به منتهای درجه شعر برسانی، با قاپیدن یک واقعیت که در آن تضاد اصلا تضاد نیست و تنها جنبه تقدس دارد، خیلی فرق میکند. یعنی سلام زائران به امام، معنای خداحافظی ندارد، بلکه به معنای احترامی است وقتی که یک کوچکتر از کنار بزرگتر میگذرد ادا میکند. حالا اگر زائری بخواهد بازگشت فردای خود را به این سلام یا سلامهای پایانی گره بزند و آن را خداحافظی معنا کند، چنین احساسی از این معنا دستگیر نمیشود. اگرچه «دور شدن شاعر از ضریح و به عمق فردا نزدیک شدن» معنا میدهد.
حرف این است که شاعر باید خود را در واقعیتها دخالت دهد، نه اینکه عین آن را بازگو کند:
«به احترام تو/ عقب عقب/ از ضریح دور میشوم/ و به عمق فردا نزدیکتر/ اینجا سلام معنای خداحافظی میدهد».