حسین قرایی*: سال دوم دبیرستان بودم. هر وقت معلم از حافظ و سعدی و مولوی میگفت با شعرشان ارتباط برقرار نمیکردم. زمانی که دبیران ادبیات به زور میگفتند «فلان شعر را باید حفظ کنید، نمره دارد!» با بیمیلی تمام و یکی ـ دو ناسزا در دل به معلم و شاعر، قربه إلی الله به معلم اقتدا میکردم و شعر را از بر.
سال 78 (دوم دبیرستان) یکی از دوستان، نوار کاستی به من داد که شاعری در آن با حماسه و فریاد میخواند:
چارده گیسوی درهم ریخته
چارده حبل فلک آویخته
وقتی به این شعر گوش سپردم، آهنربای کلامش مرا به حفظ کردنش کشاند و هرکس که میهمان خانهمان میشد مداوم برایش میخواندم و از گدازههای آتشفشان شعر فراری میشد!
چارده ماه فلک پرواز کن
چارده خورشید هستی ساز کن
چارده پرواز در هفت آسمان
هر یکی رنگینتر از رنگینکمان...
با این آتشی که آقاسی در کوره دلم برپا کرده بود، با دنیای ادبیات آشتی کردم و همین اشعار شعلهور باعث شد به دنبال شاعران دیگر بروم؛ از رودکی سمرقندی تا قیصر امینپور و سیدحسن حسینی و سلمان هراتی و علیرضا قزوه و... و در دانشگاه ادبیات بخوانم. همان سال 78 دفتری برداشتم و هر روز چند بیت از شاعر «چارده گیسو» را حفظ میکردم. روز به روز به حفظیاتم افزوده میگشت تا آنجا که حدود هزار بیت در دفتر نوشتم و حفظ کردم. خیلی از آن ابیات در کتاب گزیدهای که «شمع بیتالمال را خاموش کن» نام گرفته است، نمایان است.
از آن سال تاکنون 21 بهار گذشته است. در این 21 بهار، در جستوجوی شعر آقاسی بودم و با دوستان و همراهانش گفتوگوهای مفصلی داشتم تا دنیای شعرش را بهتر بشناسم. اگر فرصتی دست دهد این گفتوگوها را منتشر خواهم کرد. یکی از ویژگیهای آقاسی که در این گپوگفتها پردهبرداری میشود، شوریدگیاش به شعر و کلمه است. مثلا در یکی از آنها «یوسفعلی میرشکاک»ـ که استاد آقاسی است- میگوید: «در سرویس ادبی کیهان نشسته بودم، یک بنده خدایی با یال و کوپال ویژهای وارد شد و گفت آقا ما شعر آوردیم! مسؤول صفحه شعر هم بنده بودم. شعرهایش را خواندم و پاره کردم و در سطل آشغال ریختم. خندید! گفت: حالا چه کار باید بکنم؟! گفتم: حال و حوصله داری شاگردی کنی؟ گفت: «تا قیامت!» گفتم: پاشو بریم. آمدیم بیرون و من همین جوری مخ این بنده خدا را به کار گرفتم تا به حوزه هنری رسیدیم. آن روز، روز کلاسهای من در حوزه بود. پای این کلاسها ماند و وقت گذاشت. چون بعد از کلاسها نقد حضوری داشتیم، با شاگردهای برجسته کلاس، بعد از رفتن بقیه در کانتینر مینشستیم و تا ساعت 12-11 شب، شعرهایشان را مصراع به مصراع، بیت به بیت «نقد فنی» میکردم که یاد بگیرند. بعد به آنها تمرین میدادم که مثلا 10 بیت در بحر «رمل مقصور» راجع به «عاشورا» مشق کنند، بعد این تمرینها را میدیدم یا مثلا راجع به مضامین دیگر شعر میخواستم. او هم پیگیر بود و مطالعه میکرد و میسرود».1
دهه 70 یکی از تریبونهای شعر و فرهنگ، رسانهای به نام، «محمدرضا آقاسی» بود. او «شاعر رسانه»ای بود که طریقه شعرخوانیاش «خلاف آمد عادت» بود؛ نوع پوشش، موهای بلند و استفاده از حرکات دست و سر هنگام شعرخوانی، مکث کردن روی واژههای خاص، کوتاه و بلند کردن صدا در بزنگاههای شعرخوانی، از او شاعری ساخته بود که با قافیه، قیافه نمیگرفت.
مسلماننمایان تکنوکرات!
رهاوردتان چیست جز منکرات؟
شما گر نماینده مردمید
چرا مات و مبهوت و سر درگمید؟
شمایی که دین را به نان میدهید
کجا در ره عشق، جان میدهید؟
نمایندگانی کز این امتند
خداباور و تشنه خدمتند
اگر خشم دینی ملایم شود
بر این سرزمین، غرب حاکم شود
شاید اینگونه ابیات آقاسی کمتر از شاعرانگی مایه داشته باشد ولی خون اعتراض در رگ بیتهای شعرش چشمنوازی میکند. معتقدم آقاسی در شعرهایی از این طیف و طایفه، جرأت سرودن و تازگی را توأمان در قالب شعار ریخته و خوب از عهده کار برآمده است.
در تاریخ ادب فارسی، شاعران زیادی با عنوان «مردمی» قلمداد میشوند ولی من در دوره معاصر، بویژه از مشروطه به این طرف، که شعر اجتماعیتر میشود، ندیدهام صاحبنظران حوزه ادب فارسی راجع به شاعری اینچنین بگویند و راجع به او اینگونه روایت کنند: «آقاسی را به سازمان تبلیغات مشهد دعوت کردیم. سالن اجتماعات آنجا 600 نفر بیشتر ظرفیت نداشت. با حضور آقاسی، آن سالن اجتماعات مملو از جمعیت میشود و 3 طبقه سازمان تبلیغات از مشتاقان شعر او پر میگردد. تا آنجا که از ترس فروریختن ساختمان و... آتشنشانی را در جریان قرار دادیم».2 یا مثلا روایت غلامرضا آقاسی-فرزند مرحوم آقاسی- از سفرشان به شیراز و برخی روستاهای آن سامان شنیدنی است که میگوید مساجد روستا سرشار از جمعیت میشد و مردم به شعرخوانی پدرش علاقه وافری نشان میدادند. شاهد مثالهای گوناگونی از افراد مختلف درباره استقبال مردم از اشعار آقاسی هست که حیرتانگیز است و باید این روایتها در دفتری گردآوری و تدوین شود.
محمدرضا آقاسی، جماعت مشتاق شعر فارسی را به اشک و حماسه و مهربانی و لبخند و بیم و امید و عشق و اعتراض و... میهمان میکرد. همه این مضامین، او را به یک رسانه تبدیل کرده بود؛ رسانهای که برخی اوقات برفکی هم میشد ولی حافظه عجیبش هنگام شعرخوانی این برفک را کنار میزد و یکی، دو ساعت جماعت را میخکوب خود میکرد.
از ویژگیهایی که در چشمانداز رنگینکمانی شعر آقاسی قابل درنگ است «اعتراض» است و «اعتراض»! اعتراض در چارچوبی عقلایی. اکثر اعتراضهای این شاعر دردمند، با روحیه انقلابیاش گره میخورد. حاصل این گرهخوردگی است که مثنوی تحسینآمیز «شیعهنامه» را رقم میزند.
جان مولا حرف حق را گوش کن
شمع بیتالمال را خاموش کن
شیعگی آیا شکم پروردن است؟
یا به روز جنگ عذر آوردن است؟
شیعگی آیا فقط خوابیدن است؟
روی مولا را به رویا دیدن است؟
دوستی نقل میکرد در مجلسی نشسته بودیم که کارمندان شهرداری و شهرداران آنجا جمع بودند. آقاسی رفت پشت تریبون، اولین شعری که خواند این بود؛
سرافرازان برای سرفرازی
ضرورت دارد آیا برجسازی؟
میگفت میدیدم یکییکی افراد از صف اول دارند بلند میشوند و بیرون میروند! آقاسی شعر را به دقیقه اکنون، با توجه به شرایط فرهنگی- اجتماعی میسرود. اگر قدری بیشتر در شعر آقاسی غور کنیم اینمواقع شعرش به یک سخنرانی حماسی هنرمندانه تبدیل میشود.
یادم نمیرود در یکی از شبهای احیای ماه مبارک رمضان در مسجدی برای شعرخوانی دعوت بودم که شعر «شیعهنامه» آقاسی را خواندم، بعد از مراسم یکی از مسؤولان جلویم را گرفت و با خشمی مسؤولانه گفت چرا میگویی:
جان مولا حرف حق را گوش کن
شمع بیتالمال را خاموش کن
آن شب حظ کردم که دشنه مطالبهگرایانهام بر دل این مسؤول فرونشسته است!
آقاسی دلداده فرهنگ عاشورا بود. او علاوه بر توجه به سوگ در حماسه عاشورا، از مفاهیم کلیدی دیگر آن غافل نیست؛ پیامهایی که در واژههای سرخ شعرش نهان است. عشق حسینی را در جان آگاه دوستداران فرهنگ شیعی شعلهور میکند.
آقاسی بین عاشورا و انتظار در تردد بود و برای دفاع از آرمانهایش سینه سپر میکرد و از مواهب مادی و دنیایی دست شسته بود. به مدد همین تردد، به تفکر رسیده بود که اینگونه میخروشید:
کربلا بر شیعه نامکشوف نیست
حکمتش جز امر بالمعروف نیست
امر بالمعروف نهی از منکر است
شیعه بیامر و بینهی ابتر است
و شیعهای که در خود باشد و فقط به خود مشغول، اینگونه از نظرگاه این شاعر عاشورایی مذمت میشود:
ای شمایی که در خود خزیدید
شیعه راستین یزیدید!
آقاسی در جایجای شعرخوانیاش به اینکه عاشق فرهنگ حسینی است میبالد و انقلاب اسلامی را متأثر از عاشورای حسینی میداند. دلش برای انقلاب میسوزد و دقیقا به جهت همین دلسوزی است که زخم میخورد ولی از پای نمیافتد و دوباره برمیخیزد و شمشیر میزند.
ای خداوندان ملک عافیت
والیان مسند اشرافیت
ای خداوندان رنگیننامهها
صاحبان مکر در هنگامهها
من یقین دارم مسلمان نیستید
چون ولی را تحت فرمان نیستید
من در این آشفتهبازار شما
پرده برمیدارم از کار شما
دم ز تضعیف ولایت میزنید
تا مگر از ریشه دین را بر کنید
بر سر ما سایه دست خداست
سینه ما گوشهای از کربلاست
حافظ این ملک تیغ حیدر است
تیغ او از تیغتان براتر است
مهر این امنیت از مهر علی است
جان ما آیینه امر ولی است
و هنرمندی با این روحیه دفاع از آرمانها از حوزه هنری وقت- که باید هنرمندان جبهه فرهنگی انقلاب را روی سر بگذارد- اخراج میشود! ولی این شیعه شورشی اینجا هم کوتاه نمیآید و رندانه میگوید:
از آن روزی که در خون پر گشودم
به دارالکفر ممنوعالورودم
از نظرگاه زیباییشناسی و نقد فنی و ادبی آثار وی قابل بررسی است، البته دانشگاه هنوز آنچنان که باید و شاید با ادبیات معاصر آشتی نکرده است! در کتابهای درسی هم توجهی به او نمیشود. واقعا اشعار پر شور و شر محمدرضا آقاسی به درد علاقهمند کردن دانشآموزان به ادبیات نمیخورد؟!
توی نجف یه خونه بود که دیواراش کاهگلی بود
اسم صاحب اون خونه مولای مردا علی بود
معتقدم شعرهایی از این جنس ذوق دانشآموزان مقطع ابتدایی را با مفاهیم بلند شیعی آشنا میکند.
شعر آقاسی از صنایع لفظی و معنوی پر است. او هرگاه از این صنایع بهره میبرد زیبایی شعرش را ضریب میدهد؛ مثلا به بیت زیر با دقت بیندیشید!
کاروانی بیسر و بیسرپرست
غل به گردن خشک لب، تاول به دست
او از صنعت «واجآرایی» بهره برده ولی تکرار چهارپاره صامت «س» کلمه سر را نیز به ذهن متبادر میکند و خواننده با خواندن این بیت به یاد سر مبارک امام حسین(علیهالسلام) میافتد. از این هنرنماییهای شاعرانه در کارهای آقاسی زیاد است ولی دقت روی هر کدام از این ابیات ما را به اینجا میکشاند که شاعر از لطافتهای ادبی بهرههای فراوانی برده است. مثلا با خواندن این بیت به جهت تکرار «ش» کلمه اشک در ذهن، جان میگیرد و اشک میهمان چشم میشود:
کاروان از بس که آتش دیده بود
اشک در چشمانشان خشکیده بود
به برخی از صنایع شعری که آقاسی از آنها سود جسته است، اشاره میکنم و رد میشوم.
خواب میدیدم که در بیداریام
در مسیر کاروانی جاریام (پارادوکس)
بال مرد حق بود دست دعا
لیس للإنسان إلا ما سعی (تضمین)
یقین دارم به جرم فتح خیبر
فدک در دست آل مرحب افتاد (تلمیح)
چارده گیسوی درهم ریخته
چارده حبل فلک آویخته (استعاره)
دویدم تا ز غربت وام گیرم
رهی از کربلا تا شام گیرم (مراعات نظیر)
آقاسی شاعری بود که در 46 سال زندگیاش با کلمات خوشساخت و خوشتراش شیعیاش، چوبدار خویش را به این سو و آن سو میکشید:
حیدرا یک جلوه محتاج توام
دار بر پا کن که حلاج توام
او در اکثر شهرهای این مملکت و برخی کشورها نیز شعرخوانی داشته است.
در تاریخ ادبیات فارسی، شاعران ارجمند متعددی یافت میشوند که کتابهایی از آنها به یادگار مانده ولی آقاسی این توفیق را داشت که مردم بدون کتاب شعر، خیلی از اشعارش را از بر و با آن زندگی کنند. او توانست فاصله مردم با شعر را کم کند.
خدمات گرانبهای این شاعر به شعر فارسی باید مفصلتر بیان شود و هرکدام از آنها تبیین شود تا از مسیر شناختن رسانهای به نام «محمدرضا آقاسی» غبارزدایی شود.
3-2 سال است که در مراسم سالگرد درگذشت او در بهشت زهرا شرکت میکنم، یک عده آنجا شربت میدادند و یک عده کیک و یک عده حلوا و... از «غلامرضا» پرسیدم این جماعت را میشناسی؟ گفت: نه! حاجی را دوست دارند و هر سال سر مزارش شربت و کیک پخش میکنند. این گوشهای از مردمی بودن آقاسی است. او از میان همین مردم بود، برای مردم شعر خواند، حرفهایی از جنس مردم زمانهاش زد. دست شعر را گرفت و به میان مردم برد.
* دانشجوی دکترای زبان و ادبیات فارسی/ پژوهشگر و منتقد ادبی
پینوشت:
1- مصاحبه نگارنده با یوسفعلی میرشکاک
2- مصاحبه نگارنده با مصطفی محدثی خراسانی