وارش گیلانی: گاهی به نظر میرسد بعضی پدیدهها خاص و اسرارآمیزند یا اگر نه، حداقل با عالَم تجرید میانه و سَر و سرّی دارند و به آنها اندیشیدن، ما را به کشف چیزهایی نزدیک میکند. حال اگر شاعر هم باشی و خود اهل کشف و شهود که دیگر الیماشاءالله، چون بساط کشف و شهود، جورتر شده است.
بیشک این پدیدهها در عالم ماده قرار دارند و خود نیز مادیاند و بنا بر نوع فیزیک و نوع عملکرد خاصشان و نیز حال و هوایی که در ما ایجاد میکنند، اینگونه تعبیر شده و میشوند؛ نه اینکه در واقع نزدیک به عالم تجرید باشند. شاید هم باشند!
این دو پدیده، یکی «سنگ» است و دیگری «برف». هر گاه شاعران سنگ و برف را مضمون کارشان کردهاند، به عالم تجرید نزدیک شدهاند. حال سیدحبیب نظاری یک مجموعهشعر از برف ساخته در حال و هوایی متفاوت و زیبا که حتماً خالی از اشکال هم نیست. این مجموعه «تنها برای تو میبارد» نام داشته و در 80 صفحه توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است.
مجموعهشعر «تنها برای تو میبارد» از سیدحبیب نظاری است. او متولد سال 51 است یعنی 48 سال دارد و باید صاحب تجربههای خوب و خاصی باشد.
همه شعرهای این دفتر کوتاه و سپیدند و جمعاً به 69 شعر میرسند.
گفتم که بعضی از پدیدهها خاص یا تجریدیاند که شاعران را به کشفهای شاعرانه میرسانند؛ پدیدههایی همچون سنگ و برف و...؛ حال بر آن سخن میافزایم که این پدیدهها نهتنها اغلب سخت و پیچیدهاند، بلکه ممکن است گاه ساده هم باشند و شعر و شاعر را نیز به سمت سادگی و سادهگویی پیش ببرند؛ نوعی سادهگویی در فضایی بین زبان تجریدی و زبان ملموس که طبعاً این فضا و زبان، معنایی تجریدی میزاید؛ زادن و آفرینشی که چه بسا ممکن است آنقدر زیبا، شگفتانگیز و واقعی باشد که حتی پس از خود، چیزی به معنای جهان بیفزاید. آخر چه کسانی جز شاعران راستین و مخاطبان واقعی شعر که بسیار اندکند، دریافته و درمییابند که آفرینش هر شعر درخشان در واقع چیزی یا معنایی به جهان افزودن است! به واقع چه کسی میداند؟!
سیدحبیب نظاری نیز به این تجرید و سادگی شاعرانه، در بعضی از شعرهای سپید کوتاهش رسیده و گاه نیز به آن نزدیک میشود؛ زیرا هنوز معنایی از آنچه را که در نظم هست و در شعر نیست، در اشعارش دیده میشود:
«دلسرد و نامهربان/ اینگونه که آدمهای برفی هستند/ آدمبرفیها نیستند»
یا:
«آدمهای برفی/ آدمبرفیها را میسازند/ که به آنها بگویند/ دوستت دارم»
و یک جاهایی هم تن به شعار میدهد؛ شعاری مستعمل!:
«آدمبرفیها/ با زمستان میروند/ کلاغها با پاییز/ ما اما مسافران کدام فصلیم؟»
و جاهای دیگری هم باز شعار میدهد اما اینبار ظاهراً اندیشمندانه و شاعرانه!:
«بگو فصلها نیایند/ ما را زمستانی بس/ و اندوهی که جاودانه سپید است»
و در جایی دیگر شاعر به کشف میرسد و به معنایی که شاعرانه است، زیرا شعرش از چند زاویه قابل تفسیر است و همه تفسیرها هم میتواند درست باشد و در عین حال نادرست. البته نادرست به معنای کاملنبودن و ناقصبودن آن تفسیرها:
«تو را از نیمههای زمستان میسازم/ بهار که بیاید/ همه شعرهایم را برایت خواندهام»
بیشک سیدحبیب نظاری در این مجموعه بیتاثیر از شعر سپیدی که نامش نیز «سپید» بوده و در سال 1372 در کتاب «بارانی از پریشانی یال» و پیش از آن در صفحه مشهور «بشنو از نی» روزنامه اطلاعات چاپ شده نبوده است. در جایی آن شعر که از سرودههای ضیاءالدین خالقی است میگوید:
«کلمهای/ بر سپیدی کاغذ/ گُل میکند/ در زمستان، هیچ رَد پایی نیست...»
و نظاری میگوید:
«چه میشد کلمات/ همین دانههای برف بودند/ که از آسمان میبارند/ و شعر به خانه ما میآمد»
و باز این شعر سیدحبیب نظاری متاثر از سطری از شعر خالقی است که در بالا آمده:
«شگفتانگیز است/ رد پای تو بر برفها/ رد پای رفتن بود/ بیآنکه آمده باشی»
دفتر سیدحبیب نظاری خالی از شعرهای تجریدی نیست؛ شعرهایی که نهتنها بیمعنا نیستند، بلکه دنبال معنای ناب شاعرانهاند؛ آنجا که همه کلامها سکوت میکنند تا شعر حرف بزند و جهان را به زبان و اندیشه خود معنا کند؛ آنجا که شعر، معنا را به تاخیر میاندازد؛ به تاخیر میاندازد تا تفسیرهای متنوع و متعدد را برانگیزد؛ تا در نهایت ثابت کند که به ذات و شعریت شعر نزدیکتر شده است؛ آنجا نه آنکه از معنا گریخته باشد، بلکه به معنای اصیل و واقعی آن نزدیک شده است:
شبیه تو میشد/ این آدمبرفی/ اگر یک دانه از یکمیلیون دانه برف/ به خاطر من میبارید»
سیدحبیب نظاری اگرچه در همه شعرهای تجریدی خود ناب و خالص نیست اما با آنها و با چند شعر ناب خود نشان داد که مرد میدان این راه است و تواناییهای ذخیرهشدهای نیز در خود دارد که دور نیست در دفتری دیگر از برفیهای خود بهترینها را بیافریند؛ اگر دچار وسوسههای آگاهانه نشود و ثروت ناخودآگاه را دستکم نگیرد.
«بیا همدیگر را در آغوش بگیریم/ فردا از ما/ دو آدمبرفی تنها میسازند/ دو آدمبرفی تنها»