نرگس روزبهانی *: هر چه در این سالها از سوژههای مصنوع افکار منحطشان گفتند و شنیدیم، با اثر تازه نشر معارف به یکباره از دنیای کلیشه و تکرار بیدار میشویم. سفر به میان شاخ و برگهای جنگلهای متراکم مازندران را اینبار از دوربین یک طلبه مبلغ میبینیم، با او از یک پرتگاه سر میخوریم و به شاخههای خشکیده درختی که ریشههایش دارد از جا کنده میشود میآویزیم. با او از غسل دادن میتی که عنقریب گردنش میافتد میترسیم و از بار یک قرض 20 میلیون تومانی همراهش غصه میخوریم.
«ملداش» (ملا داداش) بیشتر از هر چیزی واقعی است. هر چقدر که بنویسیم و خط بزنیم، کلمهای بهتر از واقعی پیدا نمیکنیم. در تمام طول داستان یک لحظه از جریان حقیقی و دائمی زندگی فارغ نمیشویم و هیچچیز را آرمانگرایانه و غلوآمیز نمیبینیم.
ملداش درست مثل مردم است؛ از خود آنهاست. گیریم «هدایت ایلچی» مال آن آبادی نباشد اما از جنس خود مردم است. نگاهش به مردم نگاه از بالا نیست. نگاه او به مردم، نگاه «من بهشت میروم» و «وای بر شما جهنمیان» نیست. یک ماه رمضان را آمده روستا تبلیغ و به معنای واقعی مبلغ است.
نکتهای که در صفحات اول رمان توجه مخاطب را جلب میکند، ماجرای یک اندرونی است. ملداش روایتی خیلی خصوصی از زندگی یک آخوند است، همانی که بخشی از مردم او را باعث و بانی گرانی بنزین، ارزانی نفت و سوراخ شدن لایه اوزون و کل جنایات بشر میدانند. دوربین در نزدیکترین جای اندرونی است؛ کنار بستر شیرین، زن ایلچی.
هدایت ایلچی در گیرودار مشکلات زنش آمده تبلیغ؛ زنی که از زندگی با او راضی است حتی در فقدان فرزند اما سرنوشت به این خوشبختی رشک ورزیده و شیرین را بیمار و حساس کرده است. حالا هدایت امیدوار است بلکه آب و هوای شمال تشنجهای شیرین را که ناشی از آمپولهای هورمونی است کمتر کند.
برخلاف روایتهای آپارتمانی که در داستانهای امروزی موج میزند، در «ملداش» نه خبری از خیانت هست نه طلاق، که گویی نرخ شاهعباسی داستانهای امروز است. هدایت ایلچی از آن دست طلبههایی است که فهمیده هر عالمی که به مراتبی رسیده است، اهل محبت به زن و فرزند است و به زن احترام بیشتری میگذارد.
احترام به زن در نگاه ایلچی تنها به مسأله همسر بیمار و پریشاناحوال خودش بازنمیگردد. او نهتنها نگاه توأم با سوءتفاهم به مردم ندارد، بلکه حتی برادری را از کشتن خواهرش به جهت معاشرت با مردی غریبه بازمیدارد.
وقتی هدایت دست در دست برادر، آن دختر و آیت را در حال مراوده با یکدیگر میبیند، جلوی حمله برادر را میگیرد و چونان منش مولای متقیان حضرت علی(ع) آنها را با سروصدایی از حضور خود آگاه میکند تا فرصت برای فرار و نجات دادن خود پیدا کنند. اینجاست که «ملداش» بالاخره از نعمت وعظ بهره میجوید. برادر را موعظه و آتش خشم را در سینه او آرام میکند و پس از آن برای ازدواج آن 2 خطاکار- بیآنکه آبرویی ببرد یا رازی را افشا کند- زمینهها را فراهم میکند.
ملداش ساده است؛ نه ادعایی دارد، نه روش خاصی. حتی با مردم به لحن و زبان خودشان حرف میزند. در سخنرانیهایش احکام فقهی را که مورد نیاز مردم است بازگو میکند تا مثلا دوباره یک یعقوب مانندی متوسل وضو گرفتن با خاک نشود.
او خطاپذیر است و عاری از هرگونه نقص و اشتباه نیست. واضحترینش این است که در یک حکم فقهی اشتباه میکند و متضرر میشود اما انسان بودن را با پذیرفتن اشتباهش به ما نشان میدهد؛ با بهانه نیاوردن، با محکوم نکردن، با آسمان و ریسمان نبافتن.
نویسنده در فرم خود از پرداختن به پیرنگ واحد خودداری کرده و با استفاده از چند خردهپیرنگ، این رمان کوچک یا داستان بلند را پدید آورده است. او به این وسیله به «شخصیت» ابعاد بیشتری بخشیده است. اگر خردهپیرنگ شهرام یا آیت نبود، محال بود جلوه «رحماء بینهم» او تا به این حد برای ما مشخص شود یا اگر شیرین در این سفر همراهش نبود، از داستان جز مشاجرهای با شیربان چه باقی میماند؟ داستان ما اساسا داستان موقعیت نیست و داستان شخصیت است. به بیان ساده، چرایی پدید آوردن این اثر در آن است که ما بفهمیم «ملداش» کیست، نه اینکه او در این موقعیتها چه خواهد کرد؟ جملات ساده است. برای بیشتر گروههای سنی قابل فهم است. استفاده از لهجه اصولی و بر اساس مبانی خاصی بوده است. هر جملهای که با گویش محلی نوشته شده در گیومه و در موقعیت خاص لحاظ شده تا مخاطب به یکباره دچار ابهام نشود، ضمن اینکه برای هر لغت غامضی پاورقی درج شده است. این مسأله باعث شده مخاطب حضور شخصیت در اقلیمی خاص را بخوبی درک کند و مختصات ویژه آن را بشناسد.
ملداش مثل ما است. از گوشی موبایل اندرویدش گرفته تا اینکه پرداخت یکباره یک بدهی غیرمنتظره 20 میلیونی برایش سخت است. هیچ پول بادآورده یا هیچ تجارت پرسود و پردرآمدی ندارد. حتی عبادتش هم در سطحی قابل فهم است و ملکوتی و هور قلیایی نیست. مثلا وقتی پیشنهاد 10 سال نماز بهجای پرداخت بدهی به او میشود- از آنجایی که انسانی مثل همه ما است- به درد زانویش و ضرر احتمالی که برای آن دارد فکر میکند و خیلی ساده میگوید: «من نماز یومیه خودم را هم به سختی میخوانم!» یا در جایی که پدر میثم از شدت فکر و خیال با عذرخواهی مقابل هدایت سیگار میکشد، میگوید: «با سیگار مشکلی ندارم!»
جسارت نویسنده در پرداخت روحانی که «أنا بشر مثلکم» ساخته شده تحسینبرانگیز است. به واقع فیروزجایی در چهارمین اثر خود از اینکه تصویری فرشتهگونه از شخصیت یک روحانی نساخته است، کلیشهگریزی و سنتشکنی کرده که طبعا هزینههای خود را برای او در برداشته است.
ملداش روایتی بسیار خصوصی از اندرونی و بیرونی یک آخوند است، باید دید و خواند!
*نویسنده و منتقد ادبی