بررسی اهداف اصلاحطلبان برای حمله به شخصیتها و نهادهای انقلابی به بهانه نامه اخیر خوئینیها
یونس مولایی: پروژه بازگرداندن اصلاحات به کانون توجهات عمومی، پروژهای غیرقابل انکار است که از سوی رهبران، فعالان و رسانههای این جناح سیاسی در ماههای گذشته (بویژه بعد از انتخابات دوم اسفند98) پیگیری شده است. در این راستا و بر مبنای سقوط آشکار جایگاه اصلاحطلبان در میان بدنه خود و فاصلهگیری بیش از پیش جامعه از این جناح، اهرمهای فعال آن با تلاش برای بازگرداندن خود به عرصه افکار عمومی، میخواهند مانع از بین رفتن نفوذ اجتماعی خود شوند.
به گزارش «وطن امروز»، نامه اخیر موسویخوئینیها به رهبر حکیم انقلاب و اتخاذ مواضع رادیکال دیگری از جمله سخنان چندی پیش سعید حجاریان در گفتوگو با روزنامه همشهری و تمجید او از بازگشت اصلاحطلبان به تندرویهای سیاسی و تکرار فضای دهه 70 را میتوان نمونههای آشکاری از این امر برشمرد. در چنین فضایی شاید نخستین سوالی که مطرح شود، علت تلاش آشکار اصلاحطلبان برای تغییر گزارههای هویتی خود و گذار از «اعتدال» به «افراط» باشد؛ تغییری که میتوان از آن به عنوان گذاری آشکار از تصویر سیاسی خلق شده در دهه90 یاد کرد. برای یافتن جواب این پرسش، پیش از هر چیز باید با نگاهی جامع، به الگوی رفتار سیاسی اصلاحطلبان در دهههای اخیر پرداخت؛ الگویی که موید مجموعه رفتارهای سینوسی در مواجهه با حکومت، رأی مردم و فضای عمومی است.
* حکمرانی و حاکمیتستیزی
جناح اصلاحطلب حضور جدی خود در عرصه رقابتهای سیاسی دهه70 را با تلاش برای تصویرسازی از خود به عنوان قطبی در تضاد با نظام سیاسی جمهوری اسلامی آغاز کرد. بر این مبنا، اصلاحطلبان با شکل دادن به چنین تصویری موفق شدند خود را به عنوان قطبی در نقطه مقابل همه نارساییهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی تعریف کرده و از این طریق بدنه اجتماعی ناراضی را با خود همراه سازند. با این همه این حربه هیچگاه محدود به یک مقطع خاص نماند و تبدیل به بخشی از سیاست مستمر اصلاحطلبان در مقاطع مختلف شد. خلق عباراتی همچون «حاکمیت دوگانه»، بویژه در دولت دوم محمدخاتمی را میتوان استمراری بر این سیاست دانست که در قالب آن تلاش میشد حتی دولت مستقر نیز به عنوان بازیگر خارجی و مورد غضب نظام سیاسی تعریف شود و در این بستر محقق نشدن وعدههای خود را به کارشکنیهای قدرت مرکزی نسبت دهد.
در این فضا رویکرد ثابت اصلاحطلبان همواره به دنبال «در قدرت» بودن و «از قدرت» شناخته نشدن بود، بهگونهای که اصلاحطلبان در تمام عرصههای ممکن تلاش میکردند با تصاحب قدرت از مواهب آن بهرهمند شوند و متقابلا با معرفی خود به عنوان بازیگرانی بیرون قدرت از مواهب اپوزیسیون بودن در مواجهه با افکار عمومی هم محروم نشوند. انداختن نگاهی کوتاه به واکنش اصلاحطلبان به انتخاباتهایی که در 2 دهه اخیر برگزار شده گواهی روشن بر این رویکرد دوگانه است، به گونهای که هر زمان این جناح در کسب رأی مردم برای به دست گرفتن قدرت موفق میشد این رأی را نشانهای از گام قانونی مردم برای تغییرات برمیشمرد و هر بار در این میدان با شکست مواجه میشد، اهتمام خود را به سمت مشروعیتزدایی از رای مردم و تفسیر آن به سناریوی نظام برای کنار زدن اصلاحطلبان هدایت میکرد.
رویکرد حاکمیتستیزی به عنوان تاکتیکی برای رهبری ظرفیت بالقوه نارضایتیهای عمومی، در بحبوحه شکست اصلاحطلبان در انتخابات سال 88 به سمت یک الگوی رادیکال و مواجهه مستقیم با ساختار حکومت با نیت وادار کردن نظام به عقبنشینی رفت و پس از آن در انتخابات سال92 که با حداقلیترین رأی ممکن باعث به قدرت رسیدن گزینه مطلوب اصلاحطلبان شد، رنگ و بویی متمایز گرفت و این بار با ارزش دادن به مفاهیمی همچون «اعتدال» تلاش کرد بیشترین ظرفیت ممکن را از همراهی نهادهای حکومتی با خود کسب کند.
با مجموعه این اوصاف، افول آشکار اصلاحطلبان در فضای اجتماعی و رویگردانی بخش عمده حامیانشان از همراهی با آنها، اصلاحطلبان را وادار به اتخاذ مواضع رادیکال برای احیای اعتبار اجتماعی کرده است. چراغ سبز چهرههای برجسته اصلاحطلب برای تغییر مشی سیاسی و تبدیل کردن کلیدواژه اعتدال به یک ضدارزش سیاسی را میتوان آغازی بر فعالیتهای رادیکال سیاسی در آینده نزدیک دانست.
* شکست پروژه سیاسی غربگرایی
شکست ایده مذاکراتی دولت روحانی و ناکام ماندن طرح توسعه برونگرایی که پایههای آن بر برجام استوار شده بود، دولت را از سال97 به یک اغمای سیاسی و مدیریتی فروبرده است. به موازات این اغما و با گسترش نارضایتیهای عمومی در زمینه مسائل اقتصادی و اجتماعی، منظومه فکری جریان غربگرا با بحران اعتبار مواجه شد. به عبارت دیگر، شکست برجام تنها ناکامی یک توافق میان ایران و کشورهای 1+5 نبود، بلکه فراتر از آن شکستی برای ایده سیاسی اصلاحطلبان در مواجهه با مشکلات فعلی کشور بود. گره زدن حداکثری وضعیت معیشتی مردم به سیاست خارجی و متعاقب آن خروج آمریکا از برجام، باعث انباشتی از مشکلات اقتصادی و دست خالی دولت برای عبور از این وضعیت شد. در این شرایط اتخاذ مواضعی از قبیل نامه اخیر خوئینیها به رهبر معظم انقلاب، فراتر از تلاش برای حرکت اصلاحطلبان به سمت رویکردهای رادیکال، تلاشی برای انتساب این شکست به کلیت نظام و کاهش بار پاسخگویی دولت است. اگر اصلاحطلبان در تمام 7 سال گذشته سعی داشتند با معرفی خود به عنوان جریانی که زبان دنیا را میفهمد، جامعه را برای عبور از مشکلات اقتصادیشان با خود همراه سازند، حال در شرایطی که فراتر از برجام، پروژه حل مشکلات از طریق تعامل با دولتهای غربی با فقدان اعتبار مواجه شده است، مواضع اخیر چهرههای شناختهشده اصلاحطلب گامی برای انداختن بار هزینههای مذاکراتی به دوش کلیت نظام و معرفی خود به عنوان کارگزارانی فاقد اختیار است.
* آیا تنفس مصنوعی حیاتبخش میشود؟
موقعیت فعلی کشور تنها 2 گزینه مقابل اصلاحطلبان گذاشته است؛ گزینه اول قبول اشتباه بودن رویکرد حکمرانی آنان و پذیرش غیرواقعی بودن نگاهشان به واقعیتهای بینالمللی است. تن دادن به این گزینه مستلزم تلاش برای همراهسازی خود با واقعیتهای موجود و تغییر سیاستهایی است که در دهههای اخیر بارها آن را تجویز کردهاند و با در دست گرفتن قدرت و پیادهسازی ایدههایشان باعث تحمیل هزینههای گزافی به کشور شدهاند. تجربه تاریخی نشان میدهد رهبران اصلاحطلبان رغبت چندانی به این مسأله نشان نخواهند داد و آنچنان که در بحرانسازیهای دیگری همانند فتنه 88 نیز تجربه شده است، سعی میکنند با عدم عقبنشینی از مواضع خود، به مردود بودن ادعاهای خود اقرار نکنند. گزینه دوم اما بر هم زدن زمین بازی و عوض کردن جایگاه خود از عامل وضع موجود به شاکیان این وضع است. در این چارچوب، برنامه اصلاحات تاکید بر نزاع با نظام (با توجه به شانس بسیار کم برای پیروزی در انتخاباتهای آتی) و در پیش گرفتن مواضع رادیکال برای همراهی با موج نارضایتیهای عمومی است. البته در این مسیر آنها با مشکل بزرگی روبهرو هستند و آن هم عدم محو شدن مواضع چند سال اخیرشان در حمایت از دولت روحانی و نقشآفرینی حداکثری در این دولت است. با این حال قیاس تلاشهای اخیر چهرههای اصلاحطلب برای تغییر قاعده بازی به یک تنفس مصنوعی با نیت نجات اصلاحات از مد افتاده را میتوان موید بازیگری مبتنی بر گزینه دوم دانست.