printlogo


کد خبر: 221234تاریخ: 1399/4/11 00:00
نگاهی به دفتر شعر «ماه و ماهیان حوض» سروده محمد قلی‌نسب
در پی تجربه‌های بی‌سرانجام!

نگاه نو داشتن و ایجاد فضای نو صرفا با قالب‌های نو میسر نمی‌شود. بسیاری از شاعران فقط قالب را می‌شکنند و همان زبان و فضای کهنه را وارد آن قالب می‌کنند. 
محمد قلی‌نسب نیز قالب‌ها را شکسته است. باید با شعرهایش همگام شد تا لنگیدن یا خرامیدنش را دریافت. البته او دفتر «ماه و ماهیان حوض» خود را از غزل و چارپاره و رباعی نیز بی‌نصیب نگذاشته است؛ اما در مجموع، بیشتر به سمت شعر نیمایی گرایش دارد؛ «ماه و ماهیان حوض» محمد قلی‌نسب در 127 صفحه توسط نشر «نون» منتشر شده است. 
بخش اول این دفتر از آن شعرهای نیمایی است؛ شعرهایی که سالم هستند و در حد خوب و کمی خوبند اما چندان چنگی به دل نمی‌زنند، یعنی نیمایی‌های کوتاهش در این حد است:
«گریه‌های زورکی/ خنده‌آور است!/ خنده‌های زورکی/ گریه‌آور است!/ ‌ای زندگی که گریه‌ها و خنده‌های من به دست توست!/ مدتی‌ست،/ در تو گرم رفت و آمدم...»
و بلندترهایش هم فرض کنید همچون چند شعر کوتاه‌ است که به یک شعر نیمایی تبدیل شده است!:
«باز هم پاییز.../ باز هم تنهایی شانه.../ باز هم لبریزی کوچه.../ من به برگ از درخت ‌افتاده می‌مانم، نمی‌مانم؟/ چشم‌هایم خیس.../ رَد پایم گم.../ دست‌هایم در ته جیبم به دنبال نشانی‌های یک خانه.../ خانه‌ای دور از شما مردم/ خلوتم در کوچه‌های خاکی بن‌بست.../ خش خش‌ام اما/ هر کجا در هر خیابان هست./ خش خش‌ام آویزه گوش درختان است./ ناگهان اما/ باز می‌آید... مرا با خود به جایی دور.../ باز هم باران/ می‌زند بر خلوت خاموش شب، هاشور،/ کوچه‌ها بی‌نور.../ من به برگ از درخت‌افتاده می‌مانم./ نمی‌مانم.
شعرهایی که اگر چه شبیه خود شاعر است اما شباهت‌ها و سنخیت‌های بسیاری با اشعار فریدون مشیری دارد؛ حتی کم و بیش در نوع و شکل قافیه‌بندی، از معیارهای اشعار مشیری بهره می‌برد. 
البته بهره‌بردن‌هایی از این دست معنایش تقلید نیست، بلکه دریافت درست موسیقی شعر است از شعری دیگر. اما اینکه شعر شاعری شبیه شاعری دیگر باشد، این اصلا نشانه خوبی نیست؛ چون شباهت‌ها ابتدا از راه زبان وارد می‌شوند و زبان تنها زمانی در وجود شاعر خلق می‌شود که او در پرتو شعور نبوت (به قول اخوان) قرار گرفته باشد. چنین زبانی در چنین پرتوی هر بار به گونه‌ای‌ است و تنها در کل و در دوره‌های تکاملی یک شاعر شباهت‌هایی به هم دارند؛ اما شباهت‌هایی به زبان دیگران ندارند.
درست است که «ماه و ماهیان حوض» قلی‌نسب یکسره تحت تاثیر زبان مشیری نیست و جلوه‌های مسقل زبانی هم دارد و حتی آنجا که وجه تشابهش با زبان مشیری بالاست، طبعا به شباهتی صد درصد نمی‌رسد؛ شاید 40 درصد. با این حال باید دنبال تازه‌ها در شعر او بود. مثلا شاعر در همین بخش نیمایی، مدام در برخورد با اشیا و طبیعت، در حال گشت و گذار و در پی دریافتن است اما چون این دریافت‌ها چندان برجسته نیست و نشانه و شاخصه فاخری ندارد، به تاثیرپذیری نه‌چندان مثبت رسیده است. اما در همین شعرها به آثاری برمی‌خوریم که می‌توانند الگویی، هر چند ابتدایی اما خودساخته از خود شاعر، برای تغییری اساسی باشد:
«حال و روز ما / از زبان زرد برگ‌ها شنیدنی‌ست. / حال و روز ما/ با درخت‌های پیچ‌وتاب‌خورده‌ پیاده‌رو یکی‌ست./ آی! ‌ای بهار نورسی که گفته‌اند می‌رسی!/ از کدام راه...؟/ با کدام عاشقان دلشکسته‌ای که می‌رسند، می‌رسی؟/ با کدام عاشقان شاخه‌گل به دست؟/ با کدام شاخه‌های سبز بی‌شکست/ من چه خسته‌ام!/ سال‌هاست/ در مسیر دیدنت نشسته‌ام./ پس چرا/ برگ‌های دفترم/ بوی سر رسیدن تو را نمی‌دهند؟/ واژه‌های بغض‌کرده‌ام/ گل نمی‌کنند و شعر تازه‌ای نمی‌شوند؟/ آی!‌ ای بهار نارسی که گفته‌اند می‌رسی!/ از کدام راه...؟/ با کدام عاشقان دل‌شکسته‌ای که می‌روند، می‌رسی؟»
از بخش دوم موقتاً گذشته و به بخش آخر که از آن شعرهای کوتاه نیمایی و به قول شاعر، بخش «سه‌گانی» است می‌رسیم.
پیش از هر چیز خیلی کوتاه بگویم که کارهایی نظیر سه‌گانی و نمونه‌های مشابه، اگر موزونند، همه در ذیل شعر نیمایی می‌گنجند و اگر نه، طبعا در ذیل شعر سپید. اینکه ما یک نمونه از فرم نیمایی را یک جا در شعر شاعری پیدا کنیم و بعد آن را الگو کنیم (و اغلب هم نامی از آن مبدا نیاوریم!) و بعد آن را نوعی ابداع خود بدانیم و اصرار در ثبت آن داشته باشیم، تنها گول‌زدن خود است. این‌ ابداعات همه در تعریف شعر نیمایی می‌گنجند و نمونه‌های متنوعش نیز در اشعار کوتاه شاعران ما، از اخوان و شاملو گرفته تا مشیری و سایه و اوجی و بیژن جلالی و دیگران بسیار یا کم و بیش یافت می‌شود.
این سه‌گانی که اخوان مشابه یا نمونه‌اش را در اشعار پیش از اسلام، در «خسروانی‌»ها دیده و خود چند خسروانی زیبا سروده و نامش را «نوخسروانی» گذاشته، زیبایی‌ها و جذابیت‌هایی دارد که اغلب شاعران دل‌شان می‌خواهد یک دفتر شعر از این نوع داشته باشند. اما این کشش و جذابیت اگر به وقت سرودن آگاهانه باشد، در واقع نقض غرض کار نیماست، چرا که ما همچنان اصرار داریم که این‌گونه کارها را طبق قاعده‌ شعر کلاسیک یا نزدیک به آن قانونمندش کنیم و چیزی شبیه دوبیتی و رباعی سه‌مصراعی از آن درآوریم. گفتن این نوع شعرها فی‌نفسه عالی‌ است اما اگر از روی عمد و آگاهی باشد، نقض غرض کاری‌ است که نیما در شعر فارسی کرد.
قلی‌نسب در این نوع کارها اغلب اهل لفاظی‌ است و در شعرش چیزی نیست، خالی است و بازی‌اش، بازی بی‌مزه‌ای ا‌ست. اگر چه من بازی بزرگان را در شعر دوست دارم. به این 4 نمونه اول، از سه‌گانی‌هایش نگاه کنید؛ کجای‌شان به شعر شباهت دارد؟! جز اینکه به ترتیب در اولی انسجام معنایی ندارد و کلمات ناقض همند، در دومی و چهارمی لفاظی ا‌ست و تهی از معنا، و در سومی هم لفاظی و بی‌معنایی با هم است:
1-«پابه‌پای زندگی تا مرگ می‌آیم جلو./ ترس: یک پایم عقب.../ شوق: یک پایم جلو...»
2- صید یا صیاد؟/ طعمه‌ای در دام ماهیگیر.../ طعمه‌ای در کام ماهی، گیر...»
3- «پیری/ عمر خودش را کرد/‌ ای کودکی برگرد».
4- «زندگی «زندانگی» است:/ بال پروازی که هست،/ حال پروازی که نیست!»
شعرهای خوب هم پیدا می‌شوند؛ مثل شماره 5 که جذابیت و تازگی دارد:
5- «باز هم جیک‌جیک یک گنجشک/ چک‌چک از شاخه می‌چکد پایین/ گربه با گوش تشنه روی زمین...»
حرف آخر اینکه شاعر به اقتضای سنش هنوز به پختگی در هیچ کدام از زمینه‌ها و قالب‌ها نرسیده است، اگر چه در غزل، در قوام‌آوردن کلام بهتر عمل می‌کند اما معانی و محتوا با کلامش همراه نمی‌شوند و سست باقی می‌مانند:
«دیگر چه معنی می‌دهد پرسیدن حالم؟
امسال هم من ـ هرچه باشم ـ مثل پارسالم
مرغم که در زندان بی‌سقفم ولی افسوس
سودی نخواهد داشت برهم خوردن بالم
وقتی ببینم جای خوابم با پرم گرم است
از خوش‌خیالی هی به بالم نیز می‌بالم...»
و آنجا هم که سعی دارد حرف‌های گُنده‌گُنده یا تازه و دیگرگونه بزند، باز در همان چنبر پیشین بازمی‌ماند؛ از جمله در اینجا:
«از آن زمان که به این خاک چشم وا کردند
فقط نگاه به پایان غنچه‌ها کردند
نوشته بود: «پریدن بدون پر به هوا!» 
به خط و نقطه پایانش اکتفا کردند
تمام مشکل این خون به دیده‌ها این بود:
بدون عشق فقط هی خدا خدا کردند»

Page Generated in 0/0074 sec