همه سرشان در گریبان بود. سعدی گفت: منفیهای تکاسا جذاب. رودکی گفت: واسه من بگیر. مولوی گفت: چی هست؟ سعدی گفت: تیر و کمانسازی سهراب. سهراب ناراحت گفت: این وصلهها به ما نمیچسبه. سعدی ادامه داد: این سهم رو وقتی توران حمله کنه باید ببینی. فردوسی در حالی که دستانش را با حوله خشک میکرد از آشپزخانه بیرون آمد و گفت: آخه کی گفته توران حمله میکنه؟ سعدی گفت: تکنیکالی دیگه وقتشه. فردوسی ابروهایش را در هم کشید و گفت: یه فندک بدید؛ و دستش را به سمت حافظ دراز کرد. حافظ با بیمیلی فندک صورتیاش را داد. فردوسی هم به سرعت بالش زیر سر مولوی را کشید. مولوی که چرتش پریده بود گفت: آقای محترم! اینجا آدم خوابیدهها. فردوسی بیتوجه به مولوی، یک پر از بالش او کند و آتش زد. خیلی زود صدای ققنوس از پشتبام آمد که میگفت: باز چتونه؟ فردوسی گفت: بیا پایین کارت دارم. ققنوس گفت: کرونا بگیرم بازم میگی بیا پایین؟ سهراب گفت: دستها را باید شست. فردوسی گفت: خب حالا... فقط بگو ببینم به نظرت تو آینده ممکنه توران به ایران حمله کنه؟ ققنوس گفت: چیه میخوای تکاسا بخری؟ سعدی گفت: تو هم خریدی؟ فردوسی گفت: تو هم تو بورسی؟ سهراب قهر کرد و رفت. سعدی گفت: پس حمله میکنه. ققنوس گفت: نه. گوته گفت: اوپس! رودکی گفت: الان نقدم به نظرت چی بگیرم؟ ققنوس گفت: من سیگنال نمیدم. و پر کشید. همه چند لحظه ساکت شدند. صدای سهراب از اتاق آمد که میگفت: این وصلهها به ما نمیچسبه.