+ سلام. این چه وضعیه آقای مشاور؟
- یواش پدرجان. چرا داد میزنی؟
+ آخه رفتم تخممرغ بخرم دیدم شده شانهای 30 هزار تومان. حالا من که تا الان فقط پول نیمرو داشتم چکار باید بکنم؟
- اولا از مرغها بپرسید که کمکاری میکنند. به ما چه؟ بعد هم یک شانه خالی بگذارید جلویتان سعی کنید زار بزنید! چون شاعر میگوید: «شانه»هایت را برای گریه کردن دوست دارم!
***
+ سلام جناب مشاور. بنده مستاجر هستم. الان هم اجاره خانه سر به فلک کشیده و عنقریب بنده باید در خیابان بخوابم.
- خب منظور؟
+ جسارتا طرحی چیزی برای ساماندهی ندارید؟
- داریم. خوبش هم داریم. یک طرح مشدی دونبش هست، مال یک وزیر مسکن بوده صبحها میرفته فحش میداده به دولت قبل و برمیگشته. اگه حقوق هشت رقمی میگیرید بفرمایید جزئیات طرح را هم عرض کنم!
***
+ جناب مشاور سلام. عرض کنم که قیمت دلار و سکه بالا رفته و مردم به مشقت افتادن. اطلاع دارید که؟
- بله. اتفاقا بندهزاده هم از رادیوی مرسدس زیر پایش شنیده.
+ خب! شما برنامهای برایش ندارید؟ دوباره دارد میرود بالا.
- بچه است. صبر کنید خودش خسته میشود میآید پایین.
+ دلار خسته میشود؟
- نه عزیزم، بندهزاده را عرض کردم.
***
+ آقای مشاور به دادم برس!
- هول نکن هموطن. حرفت را بزن.
+ برنج!... مرغ!... روغن!
- خب...
+ قند!...چایی!
- چی شده؟
+ قبض آب، برق، تلفن...تلفن...
- نصف جانم کردی بگو چی شده؟
+ بووووووق
- الو؟ الو؟ مزاحم! بیفرهنگ! عجب آدمهای بیملاحظهای
پیدا میشوندها!