وارش گیلانی: استاد جواد محقق معتقد است «ما شعر و داستان برای نوجوانان نداریم و هر نوشتهای که در این حد و اندازه تعبیر و تفسیر میشود، همان شعر و نثر ساده و همهکس فهمی است که شاعر و نویسنده آن را برای عموم مردم نوشته است». طبعا ضریب هوش نوجوانان امروز هم کمتر از مردمان عادی نیست، بنابراین برای او نیز مناسب است!
در سالهای دور و نزدیک، شعرهایی نیز در کتابهای درسی نوجوانان چاپ میشد و میشود که مناسب نوجوان تشخیص داده شده بود و شده است. این شعرها از شاعران قدیم و معاصر که کمی ساده و روان و قابل فهم برای عموم و نوجوانان بوده و هست، انتخاب و چاپ شده بود و شده است.
امروز داستانهای زیادی برای نوجوانان چاپ میشود اما شعر نه! آنچه من دیده و شنیدم، همان 2 مجموعه شعر برای نوجوانان قیصر امینپور است و مجموعه دیگری از سلمان هراتی.
مجموعه شعر «پسر اردیبهشت» اثر سودابه امینی، شاعره خوب و مطرح معاصر نیز برای گروه سنی «ه» تهیه و چاپ شده است اما انگار کارشناسان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان خیلی برایشان مهم نبوده که این شعرها خیلی هم ساده و قابل درک و فهم برای نوجوانان باشد (البته بیشتر بر اساس سیاستهای خودشان که باید مناسب باشد!) از طرف دیگر مثل اشعار قیصر و سلمان دارای وزن نیست و به اصطلاح شعر سپید است. البته این تجربه را پیش از سودابه امینی دیگران هم در معرض دید و نظر مخاطبان گذاشتهاند و ظاهرا هم موفق نشدهاند! یعنی تجربه سرودن اشعار سپید برای نوجوانان.
با این همه، من چندان هم با آسانگیری برای نوجوانان موافق نیستم و معتقدم نوجوانان 13 تا 16 ساله خوب است بعضی شاهکارهای ایران و جهان را بخوانند. از این رو اصلا موافق این نیستم که متون ادبی و غیرادبی ما را برای نوجوانان سادهنویسی کنند، چرا که این آثار به واسطه زبان و نوع نگارشی که دارند، شاهکار شدهاند و نگاه و جهانبینیشان از همان زبان قابل منتقلشدن است، نه زبان یک مشت منفعتطلب یا حداقل سادهاندیش که فکر میکنند با دستبرد به متون والای ادبی، با فکر و نثر نازل خودشان (حتی اگر فکر و نثرشان خیلی هم خوب باشد، صورت مساله را نمیتوان پاک کرد!) به فرهنگ خدمت میکنند! به نظر من، اینگونه سهلگیری به نوجوانان یک کار کاملا ضد فرهنگی است و اگر وزارت ارشاد جلویشان را بگیرد کاملا حق دارد و اتفاقا اصلا حق ندارد که این نویسندگان و ناشرانشان را به حال خود بگذارد.
بر این اساس من تا حدی با نوع کار سودابه امینی موافقم اما اینکه اینگونه سرودهها را مختص نوجوانان بنامیم، نادرست است. به شعر ذیل توجه کنید:
«حالا تو دوازده سالهای/ من/ صحیفه ادریس میخوانم/ و میبینم/ فرشتگان، تو را/ به سمت چشمه دانایی میبرند/ و اشک، آیه شگفتیست/ که از سوره دل برمیآید/ وقتی نگاهت با نگاهی اساطیری گره میخورد/ و روحت را/ زخمه عشق به رقص میآورد ای پسر اردیبهشت/ فرشتگان در شش گوشه حیرت/ بر تو میگریند»
این شعر برای یک نوجوان معمولی که اهل شعرخواندن نیست، تقریبا تا سطر 6 قابل فهم است؛ تا «میبرند»! چرا که با کنایه میخواهد بگوید که «پسر! تو 12 ساله شدهای و این آغاز دانایی توست».
برای مجموعه شعر «پسر اردیبهشت» پروین بنیهارونی طرحهای زیبایی کشیده است؛ طرحهایی که تنها یک هوا سنگینتر و بالاتر از سنین کودکی است، یعنی 20 درصد بالاتر و متفاوتتر از حال و هوای کودکی و اینگونه طرحها به نوجوانان که خود را کودک نمیدانند و جوان میدانند، خیلی برمیخورد.
در اولین شعر این دفتر نیز اگر چه منظور مادر در خطاب به پسرش دوستانه و صمیمانه است اما گاهی این صمیمیت اندکی حد و اندازهاش را رعایت نمیکند و مثلا میگوید: «در خانهای به اندازه دلتنگی برای تو میرقصم...»! یا در همان ابتدا چنان پسر دردانهاش را خطاب میکند که معمولا نعوذبالله و استغفرالله حضرت علی(ع) را شاعران اینگونه خطاب میکنند: «ای پسر اردیبهشت/ جهان همچون تویی دوباره نخواهد زاد»! حتی اگر منظورش یک تعبیر ساده باشد به این معنا که «هر کس مثل خودش است و تو نیز چون مثل خودت هستی، جهان همچون تویی را نخواهد زاد»، شاعر میتوانست این معنا و تعبیر را به بیان و زبان دیگری بگوید که ابیات مشهوری از شاعران در خطاب به حضرت مولا تداعی نشود و نیز آنچه را که از حضرتش بین مردم عادی مصطلح است!
بعضی اشعار این دفتر زیبا شروع میشود اما ناگهان به سمتهای دیگر میرود! مثل شعر دوم که بسیار زیبا شروع میشود، اما...:
«سلام ای پسر اردیبهشت/ روزی که در وجود آمدی/ جهان زیبا شد/ و سلول سلول سیب/ با آیه آیه یاسین/ در رگهایم به رقص درآمد/ بهار، به بهشت آذین شد/ و آب/ آواز عاشقانه سر داد/ اکنون من/ در صدای ساز تو به حیات میرسم...»
ناگهان تعابیر زیبا برای فرزند در حال بلوغ که باید زیبا ببیند، ناگهان با «رفتار مورچهها در زیر زمین و رقص مارها در غارها که بوی خون را شنیدهاند...» و تعابیری از این دست تلفیق میشود که معلوم نیست بر اساس چه قانون و قاعدهای از شاعرانگی است!
شعر پنجم نیز با تعابیر و زبان شیرین پیش میآید اما ناگهان «مردگان سرشار از زلزله میشوند...» اما من به پسرم خطاب میکنم که «با من به زیر پوست زمین سفر کن، چرا که آنجا پیامبری با اشکش ما را از محشر گذر خواهد داد!»
«با اشک گذر دادن» یک تعبیر کلی است و تکیهگاهی ندارد، هر نوع تعبیر و معنایی نیز از آن میتوان به دست داد اما اینگونه تعابیر با تعابیر حقیقی که بر پشتوانهای عظیم تکیه دارند و با نوع تعبیری که از آن میکنی پایان نمیگیرند، فرق دارد!
منظورم این است اگر شعر بر پشتوانه عظیمی هم متکی نبود، نبود، حداقل به چیزی در حد یک دستگیره و عصایی و نظایر آن متکی باشد که البته شاعرانه باشد؛ مثل شعر ذیل که محوریت شعر حول سطر دوم میچرخد و به آن تکیه دارد؛ «به نقش غزالانی که در چشمهای ماه گم شده است» که طبعا اگر چنین باشد، «مجنون و لیلا نیز میتوانند آنگونه باشند که شعر میگوید»، البته به نظر من اگر به جای «ماه»، ضمیر «ما» را میگذاشتم بهتر و گستردهتر میشد:
«در چشمهای ماه ای پسر اردیبهشت/ نقش غزالان گمشده پیداست/ مجنون/ هنوز در بیابان سرگردان است/ و لیلی/ تنها/ بر کجاوه میرود»
نکته قوت این مجموعه، روانی زبان و جاریشدن تخیل در آن است که براحتی چون چرخهای یک ماشین یا پاهای زیبای یک اسب، شعر را به پیش میبرد و نیز سلامتی که در زبان و نحو و موسیقی زبان جاری است، هوای شعر را آبی و آسمانی میکند. اگرچه این مجموعه اشکالات عدیدهای هم دارد.
سلامت زبانی و جاری تخیل:
«آن روز که تو زاده شدی/ دریا/ پر از حقیقت باران بود/ و دهان هر صدف/ پر از واژههای مروارید...»
یا:
«هر شامگاه/ من/ اسماء متبرک را/ بر پیراهن تو مینویسم/ مبادا قابیل بر تو چیره گردد...»
و...
و در پایان، یکی از شعرهای زیبای این دفتر جهت نمونه:
«کودکیات را از دست منه پسرم/ کودکی طعم بهشت دارد/ وقتی که آفتاب نباشد و آب/ میتوانی با کودکی مطهر شوی/ من/ کهنسالانی را میشناسم/ که هر سپیده/ جرعهای کودکی مینوشند/ و تا شام/ سرمست بوی بهشتند».