محمدعلی صمدی*: بررسی هر چند کوتاه عملکرد سازمانی که در تاریخ ایران با نام «مجاهدین خلق» و در ادبیات سیاسی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان «منافقین» شهرت پیدا کرده است و در حقیقت باید آن را «فرقه» یا دار و دسته «مسعود رجوی» نامید، در مجالی مختصر و محدود میسر نیست؛ جمعیتی مخوف که طی ۳ دهه، جشنوارهای منحصربهفرد از خیانت، شناعت، وقاحت، جنایت و فهرست غیرقابل تصور دیگری از رذایل را برپا کردند و امروز از آنان جز اشباحی مفلوک و رو به فنای محض، چیزی باقی نمانده است. اثبات این ادعا که تاریخ چندهزار ساله ایران، تاکنون گروه انسانی منسجمی با چنین سطحی از تباهی و هبوط اخلاقی به خود ندیده، سخت نیست و اگر چه این تشکیلات اهریمنی، بزودی در عمیقترین لایههای تاریخ مدفون خواهد شد اما مرور کارنامه مفید به این فایده خواهد بود که انسانها، چه توانایی شگرفی در سقوط آزاد به اعماق تاریکی دارند. بنا نیست در این مقال، به تفصیل از این گروهک بنویسیم و از آن «مثنوی هفت من کاغذ»، تنها به بازخوانی گزیدههایی مختصر اما جالب توجه اکتفا خواهیم کرد.
***
مجموعه افرادی که به نام «مجاهدین خلق» شناخته میشدند، اوایل زمستان 57، تعدادی درون زندان و تعدادی هم مردد و سرگردان، بین چند خانه تیمی در تهران و شهرستانها ویلان و سرگردان بودند. چند روز بعد از خروج شاه از کشور، بخش وسیعی از زندانیان سیاسی آزاد شدند که شامل اعضای سازمان مجاهدین خلق نیز میشد. قدیمیترین نیروهای سازمان که از زندان آزاد شدند، به ترتیب سابقه عبارت بودند از «موسی خیابانی»، «مهدی ابریشمچی» و «مسعود رجوی» (بدون در نظر گرفتن نیروهایی که از سازمان کناره گرفته یا طرد شده بودند). خیابانی در میان اعضا به «قلدر» و «مغرور» اشتهار داشت و ابریشمچی اگر چه به قدرت بیان خوبش معروف بود اما قدیمیهای سازمان میدانستند او بشدت تاثیرپذیر و فاقد شخصیتی مستقل بوده و زیر سایه خیابانی و رجوی تعریف میشود. در این میان، رجوی 31 ساله- که یک سال از نظر سن و سابقه حضور در سازمان، از هر دوی آنان عقبتر بود- با تکیه بر زیرکی در برخورد با اعضا، قدرت بیان، ژستهای عاطفی و شخصیت تشکیلاتی مسلطش، عملا از ۲ رفیقش جلو زده و رهبری تشکیلات را در دست داشت. بهمن 57، مرکزیت سازمان به این ترتیب تعریف میشد: «مسعود رجوی» مرد شماره یک، «موسی خیابانی» مرد شماره ۲ و «مهدی ابریشمچی» مرد شماره ۳.
سازمان مجاهدین خلق، بلافاصله پس از اعلام پیروزی انقلاب اسلامی، ساختمان «بنیاد پهلوی» (وزارت بازرگانی فعلی) را اشغال کرده، آن را به عنوان ستاد مرکزی اعلام کرده و از روز 23 بهمن 57، با صدور اطلاعیهای، آمادگی خود را برای عضوگیری اعلام کرد. در بین رهبران، فعالان سیاسی و سازمانهای انقلابی دیگر (بویژه اکثریت مذهبی) که خاطرات تلخی از مواضع سازمان و تجربه خونین تصفیههای داخلی آن در سال 54 داشتند، نسبت به آن، بدبینی و بیاعتمادی رو به افزایشی وجود داشت. برخوردهای پرخاشگرانه و تکبرآلود رهبران سازمان هم که آشکارا از موضع تنها انقلابیون حقیقی و طلبکارانه با سایرین برخورد میکردند، به این فضا دامن میزد. به همین دلیل، سازمان برای توسعه خود، در نخستین مرحله، دانشجویان و دانشآموزان پرشور اما بیخبر از سوابق تاریخیاش را هدف گرفت و در این مسیر به موفقیت چشمگیری هم رسید و طی چند ماه، نیروهای کمشمار خود را به هزاران نفر افزایش داد.
از همان بدو امر، هدف سازمان رسیدن به راس قدرت سیاسی بود و بر همین اساس در انتخابات «خبرگان قانون اساسی»، «ریاست جمهوری» و «مجلس شورای اسلامی» (از مرداد 58 تا اردیبهشت 59) شرکت کرد. اگر چه اعضای دیگر هم در انتخابات شرکت میکردند اما بدیهی است گل سرسبد سازمان در تمام رایگیریها، کسی نبود جز «مسعود رجوی». در نخستین تجربه، رجوی با کسب 297707 رای در حوزه تهران، از راهیابی به مجلس خبرگان قانون اساسی بازماند. اگر چه کمترین رای منتخبان حوزه تهران، یک میلیون نفر از رجوی بیشتر بود اما برای سازمان که حدود 5 ماه، تمام توان تبلیغاتی خود را به میدان آورده بود، مسجل شد تنها در تهران میتواند روی نزدیک به 300 هزار هوادار حساب کند. تا انتخابات بعدی، 6-5 ماه وقت باقی مانده بود و رجوی و رفقایش، این بار برای یک وزنکشی در سطح ملی، خیز برداشتند. ۲ ماه قبل از انتخابات ریاست جمهوری، رفراندم «قانون اساسی» برگزار شد. سازمان اعلام کرد به «قانون اساسی» رای نمیدهد. دیماه 58، رجوی برای ریاست جمهوری نامزد شد اما به دنبال اعلام نظر حضرت امام خمینی مبنی بر اینکه هر کس به قانون اساسی رای نداده، نمیتواند کاندیدا شود، 29 دیماه، انصراف خود را اعلام کرد. میدان بعدی، انتخابات مجلس بود. رجوی از تهران کاندیدا شد اما در مرحله اول(24 اسفند) با 531943 رای نتوانست اکثریت مطلق را کسب کند (با فاصله حدود 500000 نفر از آخرین منتخب واجد اکثریت مطلق) و به همراه 26 کاندیدای دیگر سازمان از شهرهای دیگر، به مرحله دوم راه پیدا کرد. پیروزی وی در این مرحله، در حکم فتحالفتوح سازمان بود. او در مرحله دوم 375762 رای آورد که با آخرین منتخب تهران، بیش از 300 هزار نفر فاصله داشت. سایر کاندیداهای سازمان هم موفق به کسب رای کافی نشدند.
این ریزش آرا، محاسبات سازمان را دچار ابهام کرد و به این ترتیب، در پانزدهمین ماه از پیروزی انقلاب اسلامی، سازمان تحت حاکمیت رجوی و اطرافیانش، خود را در دورترین نقطه ممکن از کانون قدرت سیاسی یافت. اگر چه شواهد گویای این فرض است که سازمان از نخستین ماههای پس از پیروزی انقلاب، خود را برای تحرکی مسلحانه برای به دستگیری قدرت آماده میکرد اما هنوز زمان را مناسب نمیدید. حالا باید راهی برای برونرفت از این بنبست دردناک که به رغم مظلومنماییها و شاخ و شانه کشیدنهای مثلث «رجوی- خیابانی- ابریشمچی» (دائر بر تقلب و مهندسی آرا و از این قبیل) چارهای جز پذیرفتن آن نداشتند، پیدا میکردند. در این مرحله، «سیدابوالحسن بنیصدر» مانند یک منجی، در افق ناامیدکننده سازمان ظهور کرد.
* تاریخنگار، پژوهشگر و نویسنده دفاع مقدس