printlogo


کد خبر: 222358تاریخ: 1399/5/6 00:00
کشتار برای انتقام از ملت

محمدعلی صمدی*: اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق، پس از آنکه از خیالات سرنگونی نظام اسلامی در روز 30 خرداد 60 ناامید شدند، با طراحی عملیات تروریستی علیه مقامات جمهوری اسلامی، شانس خود را برای فروریختن ارکان سیاسی کشور امتحان کردند. در همین مسیر، ابتدا رئیس قوه‌ قضائیه و سپس به فاصله ۲ ماه، رؤسای قوه مجریه و دولت را با بمب‌گذاری به قتل رساندند. شهادت آقایان بهشتی، رجایی و باهنر، آخرین آبروی اجتماعی و هژمونی مردمی رجوی و حامیانش را داخل کشور به طور کلی نابود کرد و دیگر فقط اعضای سازمان بودند که جرأت نام بردن از مجاهدین خلق و مسعود رجوی را داشتند؛ آن هم تنها در خانه‌های تیمی یا چند تظاهرات مسلحانه ابلهانه در برخی خیابان‌های تهران. هیچ کس بدرستی نمی‌داند چرا رجوی و دار و دسته‌اش، تصور می‌کردند با ترور رؤسای قوا یا نمایندگان مجلس، تغییری در موازنه قدرت ایجاد شده و اوضاع به نفع آنان تغییر خواهد کرد. شاید به همین دلیل است که برخی کارشناسان امنیتی، احتمال دست داشتن سرویس‌های جاسوسی بیگانه را در فجایع «هفتم تیر» و«هشتم شهریور» جدی فرض کرده و مجاهدین را در این ۲ فقره، تنها اپراتورهای تحت امر کارفرمایانی بزرگ‌تر دانسته‌اند. شاید برای چنین ادعایی، سند محکمی وجود نداشته باشد اما گذر زمان ثابت کرد این قبیل اتهامات، کاملا برازنده اندام معوج سازمان است. 
مسعود رجوی- همان‌گونه که گفته شد- به همراه بنی‌صدر، ششم مرداد ـ روزی چون امروزـ از کشور خارج شد و بنا شد موسی خیابانی، قائم‌مقام قلدرمسلکش، سکان سازمان را در داخل کشور به دست بگیرد. ماشین آدم‌کشی سازمان هم به «محمد ضابطی» (مسؤول بخش اجتماعی سازمان) سپرده شد. طی 9 ماه پس از خروج رجوی از کشور، موج سازمان‌یافته بزرگی از ترور در کشور راه افتاد که به سختی می‌توان برای آن، نمونه مشابهی (به لحاظ زمان استمرار و تعداد قربانیان و کیفیت اجرا) در تاریخ ثبت‌شده بشری پیدا کرد. پس از عملیات ترور شهیدان بهشتی، رجایی و باهنر که- برخلاف انتظار سازمان- بر بیزاری عمومی از آنان افزود و اتحادی ملی را علیه مجاهدین خلق و هر شخص و گروهی را که از آنان (حتی تلویحا) حمایت کند، به وجود آورد، تیم‌های ترور- که غالبا از جوانان بین 17 تا 25 سال تشکیل می‌شد- سروقت افراد مشخص‌شده توسط بخش اجتماعی سازمان که از پیش و طی ۲ سال گذشته شناسایی شده بودند رفته و با گلوله و نارنجک، آنان را هدف قرار دادند. 
پس از مدتی که تدابیر امنیتی و احتیاط شخصیت‌های شناخته‌شده انقلاب افزایش پیدا کرد، تروریست‌های تحت امر محمد ضابطی، فرمان اقدام به ترورهای کور را دریافت کردند. تیم‌های ترور در سطح خیابان‌ها و معابر عمومی پراکنده شده و شروع به قتل مردم عادی با مشخصات ظاهری منتسب به حزب‌اللهی‌ها کردند. داشتن محاسن، پوشیدن لباس روحانیت، پوشش چادر برای زنان، شاخص بودن به حضور در مساجد و نماز جمعه، بر تن داشتن لباس کمیته، سپاه، بسیج و حتی ارتش، عضویت در نهادهای انقلابی مانند جهاد سازندگی، حزب جمهوری اسلامی، نهضت سواد‌آموزی و... استفاده از تصاویر حضرت امام، دیگر مقامات نظام و شهیدان بهشتی، رجایی و باهنر در محل کسب‌و‌کار، باعث می‌شد افراد در لحظه به فهرست محکومان به اعدام از سوی سازمان اضافه شوند. از این پس، تیم‌های 3-2 نفره مجاهدین، با ظاهری کاملا عادی و غالبا وجیه و حتی حزب‌اللهی، در سطح شهر پراکنده می‌شدند، اهداف را شناسایی کرده و بلافاصله با شلیک گلوله یا پرتاب نارنجک، به شهادت می‌رساندند. در جریان این ترورهای کور، رذالت‌هایی خلق شد که چون داغ ننگی بر پیشانی رجوی و دوستانش باقی ماند. کشتن کودکان زیر 5 سال و حتی در مواردی شیرخوار، ورود به خانه سوژه ترور به بهانه دادن آش نذری در ماه رمضان و کشتن نوجوان بسیجی در برابر چشمان مادرش بر سر سفره افطار، قتل معلم سر کلاس درس، فریب دادن مردم در خیابان به نام اعضای کمیته و سپاه و تیرباران آنان و مواردی از این دست، تنها بخش کوچکی از عملیات تروریستی وسیعی است که سازمان مجاهدین خلق در سراسر کشور به راه انداخت. همه این جنایات، درست زمانی اتفاق می‌افتاد که ده‌ها هزار نفر از فرزندان این کشور، در جبهه‌های غرب و جنوب کشور مشغول اخراج متجاوزان بعثی بودند. متاسفانه این جانبازان و قهرمانان که مورد احترام همه مردم بودند نیز از آتش تیم‌های ترور در امان نبودند و لابد حضور در جبهه‌ها، مورد اتهامی آنان در به اصطلاح «دادگاه‌های خلق» (!) به شمار می‌رفت. 
 آنچه بر دشواری مواجهه با تروریست‌های سازمان می‌افزود، حضور و نفوذ بسیاری از اعضا به صورت ناشناس در طبقات، شریان‌ها و جریان‌های سیاسی- فرهنگی کشور بود. سازمان طی 23 ماه فعالیت پرحجم و مستند، موفق شده بود از تمام گروه‌های اجتماعی (البته با نسبت متفاوت) عضوگیری کرده و آنان را برای روز مبادا پرورش داده و مهیا کند. این اعضا هیچ نقطه تمایزی با دیگران نداشتند و تا زمان دریافت دستور عملیات، زندگی عادی خود را دنبال می‌کردند. عناصری که با مهارت تمام، تمایلات و گرایشات فکری و قلبی خود را پنهان می‌کردند و به وفاداری به اعتقادات عامه مردم تظاهر می‌کردند و ناگهان با دریافت دستوری از جانب سازمان، دست به کار شده و جنایاتی هولناک مرتکب می‌شدند که ماجرای «مسعود کشمیری» و انفجار دفتر نخست‌وزیری توسط او- که گفته می‌شد جناب رجایی پشت سرش نماز می‌خواند- تنها یکی از چنین مواردی است. به دلیل همین ویژگی بود که استفاده از لقب «منافقین» به جای «مجاهدین» در میان عموم مردم، بیش از پیش جا افتاد (سابقه اطلاق عنوان «منافقین» به اعضای سازمان، به ماجرای تغییر ایدئولوژی به سال 54 بازمی‌گردد که علاقه‌مندان می‌توانند برای اطلاع بیشتر، به منابع متعدد، از جمله کتاب «تقی شهرام به روایت اسناد» مراجعه کنند). رویه زیر پا گذاشتن تمام بدیهیات اخلاقی از سوی سازمان منافقین خشمی بی‌مانند و عقده‌ای سنگین را در میان توده‌های مردم نسبت به سازمان و هر چیزی که به آن مربوط می‌شد، ایجاد کرد؛ کینه‌ای که پس از گذشت 4 دهه از آن روزها، هنوز به شکلی واضح در میان اقشار مختلف کشور، با هر سلیقه سیاسی، نسبت به «رجوی‌چی»‌ها قابل لمس است و حتی فاصله بین نسلی را هم تا حدودی پشت سر گذاشته است.
* تاریخ‌نگار، پژوهشگر و نویسنده دفاع مقدس

Page Generated in 0/0054 sec