وارش گیلانی: طرح روی جلد کتاب مثل عنوان مجموعه به زحمت به چشم میآید؛ گنگ و مبهم است. بعد درمییابی اشعار مذهبی و آیینی است و کلمه «سه»ی حروفی را به شکل 3 هم میتوانی بخوانی، وقتی در نام مقدس «حسین» جا بگیرد و لابد کنایه از آن «سین» مخففی است که در مراثی تکرار میشود و «حسین» اعاده میشود! و....
این گنگیها و ابهامها و تاریکیها اگر هنری باشد خوب است، نه ساختگی و دریافتش خستهکننده! گذشته از این، آیا این گنگی نمیتوانست جایش را به زیبایی بدهد. مگر نمیتوان شکل عزا را زیبا کشید؟ غمگین و زیبا؟! نمیشود؟! اتفاقاً زیباییهای بسیاری در اندوه و غم هست؛ وقتی این غم، غمی از برای انسان و انسانیت و حقیقت باشد.
مجموعه «سه» به چاپ سوم هم رسیده! مجموعهای شامل 40 غزل در 92 صفحه؛ غزلهایی 5 تا 6 و الی 7 بیتی؛ 8 بیتی کمتر است.
نکته جالب توجه اینکه انتشارات «جمهوری» یک عنوان کلی برای چاپ کتابهای شعرش دارد که نشان میدهد ناشر اشعار آیینی است اما یک ناشر مذهبی امروزی و دارای هدف. بالای سمت راست کتابهای شعرش هم نوشته «جهان تازه شعر اهلبیت». یعنی ناشر به تازهبودن شعر اهلبیت اهمیت میدهد.
مجموعه «سه» 2 مقدمه دارد؛ مقدمه اول را که شاعر نوشته و حرفی برای گفتن ندارد و تنها اطلاعاتی به مخاطب میدهد. رضا بیات، نویسنده مقدمه دوم هم مینویسد: «با تورق چنددقیقهای میتوان دریافت شاعر این مجموعه با قرآن، حدیث و زیارت مأنوس است و به آنچه میگویند و شنیده است اکتفا نمیکند و گفتار او حاصل مطالعات و حالات روحی او است... شاعری که به شریعت مقید است و جنون شاعری او را به غلوکردن و کفرگویی نکشانده است...».
جالب است! مگر جنون شاعری، شاعر را به کفرگویی میکشاند؟! یعنی به کشف، شهود، اشراق، عرفان، معرفت و عشق نه، به کفر میرساند؟! و البته به علاوه چند نقطه در پایان جمله که میتوان به جایش هر اتهام و حکمی را نوشت، بویژه که اگر اولش کفرگویی باشد! نقطههایی که نشان از دیوار همیشهکوتاه شاعر دارد... . از این سهنقطهها که بگذریم، میرسیم به حرفهای دیگر رضا بیات که در آنها با چند نمونه ثابت میکند شاعر دانش دینی دارد. بیات معتقد است: «لشکری جوان هنوز شاعری تمامعیار نیست؛ شرکت در کنگرهها او را وادار به سرودن شعرهای کوششی کرده است؛ اگرچه اشعار جوششی خوبی هم دارد. هرچند در زبان و بیانش گاه ناپختگی پیدا میشود».
بعد از انقلاب اتفاقا! گاه برگزاری همین کنگرهها و تشویقها و ترغیبهای مدام افراد مسؤول سبب رشد کمیتی اشعاری آیینی شده و بعد در این کمیت، کیفیت کار خود سر برآورده است. اینکه کنگرههای شعری بسیاری برگزار میشود، به نظر من زیاد هم نیست، چون هرچه خرج روشنی کنیم اسراف نیست؛ اسراف آنجاست که بیکارشناسی و بیبرنامه کار کنیم و از این نوع کارکردها کمیت و بیهودگی نیز بسیار زاید اما از حق نباید بگذریم و آن این است که همین اهمیت دادن به شعر آیینی سبب رشد چشمگیرش شده است. این طبیعی است که در این بازار گرم خیلی از بیاستعدادها و کماستعدادها هم میخواهند سهمی بگیرند اما واقعیت این است که از یک میلیون شعر چاپشده در این 40 سال بعد از انقلاب، هزار تا و حتی 100 تا شعر درجه یک و درخشان هم بماند، کافی است. مهم تولید این تعداد شعر است. این همه شاعر سیاهلشکر و شعر تلف شده و هدر میرود تا آن یکی مرد جنگی شناخته شود و بماند. همیشه اینطور بوده و در بعضی زمانها بنا به دلایلی بیشتر.
غزلگفتن در دورهای که جریان غزلسرایی تجربههای گوناگونی را پشتسر گذاشته، کار آسانی نیست و در میان مدعیان بزرگ غزل معاصر و حتی غزل امروز ما باید سری برفراز داشت، چرا که با چند تا «دلیدلی» کار غزلمان پیش نمیرود؛ خاصه اینکه شاعر اهلبیت بازیگوشی هم باشی. منظورم از بازیگوش، انتخاب وزنهای بلند توسط شاعران جوان آیینیسراست.
وزنهای بلند اگر اوزان مطبوعی بودند، یا ساخته میشدند یا شاعران بزرگ ما، با تجربههای والا، حتما از اینگونه اوزان برای سرودن استفاده میکردند یا بهتر بگویم، آن وزن بهصورت ناخودآگاه سراغ شعر و غزلشان میرفت!
از این رو، انتخاب آگاهانه وزنهای بلند، از همان ابتدا شاعر را با آگاهانهسرودن روبهرو میکند، بویژه که به واسطه راحت و روان نبودن وزن، شاعر در آن وزن، مدام باید حواسش به درست و غلط بودن آن باشد تا افاعیلی کم و زیاد نشده، یا سکته ملیح و قبیحی از ایشان صادر نشود. این در حالی است که شاعران هنگام سرودن به هیچوجه به وزن نمیاندیشند، چرا که سالهای سال ممارست و تمرین در اوزان مطلوب و آشنا، ایشان را همچون یک راننده حرفهای، در امر راندن حرفهای کرده که ناخودآگاه فرمان میدهد و دنده عوض کرده و ترمز و گاز و کلاچ را تحت شرایط سخت و راحت، براحتی و به صورت طبیعی و ناخودآگاه میفشارد. رانندههای ناشی و تازهکار دقیقا برعکس عمل میکنند، یعنی اول فکر میکنند چه باید کنند، بعد آن میکنند... که نتیجهاش میشود دستپاچگی!
در دفتر «سه» لشکری 11 شعر با اوزان بلند میبینیم که تقریباً هر مصراعش به بلندی یک بیت است. در واقع اینها نشانههای خوبی نیست، بویژه برای شاعرانی که آیینیسرا هم هستند:
«کودک ذهن شاعرانه من، بار دیگر گرفته تصمیمی/ تا بسازد بدون مزد و صله، یک غزل چند بیت تقدیمی»
«آمدی تا کنار خیمه من، باز با خواهرت سخن داری/ بیصدا کردهای صدایم چون با خودت عطر یاسمن داری»
«گفته بودند نذر مادر بود، که مرا با تو آشنا بکند/ کام من را به تربت تو حسین، متبرک کند روا بکند»
«قطعهقطعه مقابلم داری، روضهها با لهوف میخوانی/ بس که در زخمها فروشدهای، از زبان سیوف میخوانی؟»
هر 4 بیتی که در بالا آمده، همه مطلع 4 غزل با اوزان بلند است؛ مطلعهایی که قدما و زیباییشناسی شعر امروز درباره آن گفته و نیز میگویند: «باید زیباترین بیت هر غزل باشد.» حال شما دقت کنید به هر 4 بیت، آیا جز یک مشت حرفهای منثوری که دارای وزن است، چیز دیگری میبینید؟ ابیاتی که هیچ وجه شاعرانهای ندارد؛ حتی در حد بعضی جملههای نثر، هیچ بار عاطفی در آنها دیده نمیشود! اینها همه از عوارض آگاهانه شعرگفتن است که ممکن است به کنگرهها ربط داشته یا نداشته باشد.
نمیخواهم بگویم شاعر هدف بزرگ را وانهاده و شعر و اهداف کوچک شاعر را و شعرش را درهم پیچیده است؛ به غزل «از بابالمراد تا بابالجواد» که بنگرید، از اول تا آخرش (به غیر از بیت آخر که جلوهای از بیان و شیوایی را نشان میدهد، مابقی ابیات یک مشت حرفهای معمولی است که فقط وزن دارد و خبرهایی معمولی به مخاطب میدهد؛ مثل آنکه بگویم: «هر کسی در زندگی با مشکلاتی روبهرو است»!
«ساکن کاظمین گویا از سمت بابالجواد میآید
چون شهابی که روی دامانش، نور در امتداد میآید
عهد فرزند با پدر این است، میشود زائرش به رسم ادب
وسط صحن جامع رضوی، موقع بامداد میآید
دست بر سینه برده میگوید: «السلام علیک یا سلطان
و علیکالسلام» از مرقد، بال بال باد میآید»
حالا به ابیاتی از شعر «سیب سدره» توجه کنید که چقدر زیباست؛ هرچند در بعضی ابیات ارتباط اجزا و چفت و بستشان چندان محکم نیست:
«چگونه میشود از سدره گاهی سیب میافتد
نسیمی میوزد بعدش به آهی سیب میافتد
من از پستی- بلندیهای کوچه خوب دانستم
که در تنهایی مردی به چاهی سیب میافتد
اگر امروز میافتد به خاکی سیب، فردا نیز
از اوج نیزهای مابین راهی سیب میافتد...»
اگرچه در این غزل، نشانهها و نشانیهایی از تاثیرپذیری شعر سپید کوتاهی به چشم میخورد که در سال 1370 در دفتر شعر «رویایی به رنگ آتش و آب» ضیاءالدین خالقی آمده بود: «شکوفه لحظهایست که میروید/ سیب اتفاقیست که میافتد».
مجموعهشعر «سه» مجموعهای مذهبی است و از امامان معصوم(ع) میگوید؛ از آنانی که صفات الهی و انسانی در ایشان به کمال رسیده است. بنابراین شاعر آیینی باید بهترین اشعارش را برای بهترین مردمان روی زمین بنگارد؛ اشعاری که ابیاتی چنین زیبا و محکم داشته باشند:
«پشت این پنجره هر چند که غم خواهم خورد
به ضریحی که ندارید قسم خواهم خورد»
«برایت سورهای نازل شد از سمت نگاه تو
به روی گونهات بارید آری کوثری دیگر»
«علمت را بزن ای مرد! بر این نیل خموش
طورش دریاست، خدا با تو تکلم دارد».