این جمع که بنشسته چنین بر لب جوییم
ای دوست مپندار که مستان سبوییم!
یک عده جوانیم که در حسرت شغلیم
وارفته چو شلغم ز خجالت چو لبوییم
پرونده به دستیم و به هر دفتر و شرکت
زنبیل نهادیم که یک شغل بجوییم
صد حیف به رغم تخصص و صداقت
پیوسته به دنبال کپیهای دوروییم
دنبال یکی لقمه از این کوی به آن کوی
از صبح به شب قلقلهزن همچو کدوییم!
از وضعیت ژن همگیمان ژن معیوب
در وضعیت جیب، تماما شپشوییم!!
از بخت بد ماست که با این قد رعنا
تا خرخره در زیر گل قرض فروییم!
یکریز بزاییم در این وضع هشل هفت
بیآنکه چنان دختر همسایه بشوییم!
دردی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
وقتش شده انگار که با شیخ بگوییم:
«یک لحظه بیارام که از فرط گشایش
چون قالی بشکافته محتاج رفوییم»
ما دلخوش آنیم که بیکار نمانیم
بیشغل بباید ز جهان دست بشوییم