ضیاءالدین خالقی: غزل نو، جریانی است که پس از نیما و جریان شعر نو، نو بودن خود را با توجه به نیمنگاهی به مانیفست نیما یوشیج به رخ کشید. یعنی غزل نو، پیش از هر چیز خود را وامدار و پیرو شعر نو یا شعر نیمایی میدانست و میداند. البته این فرضیه درست نیست، اگرچه چندان هم غلط نیست. درست نیست، چون غزل یک قالب کلاسیک است و دارای چارچوب معین و تحت هیچ شرایطی نمیتواند ساختار و فرم شعر نو به خود گیرد، اگرچه میتواند به زبان شعر نو و تعابیر مختص آن نزدیک شود اما چگونگی شعر که فرم شعر نیمایی و سپید را میسازد، در غزل با محدودیتهای بسیار روبهرو میشود، البته غزل نو میتواند از ویژگیهایی که در شعر نو بسامد بالایی دارد بیشتر بهره ببرد تا خود را به شعر نیمایی و سپید نزدیکتر کند؛ مثل شخصیت بخشیدن به اشیا (اگرچه ریشه در شعر کلاسیک دارد) یا اینکه فضای نو و امروزی را در خود ترسیم کند و مهمتر اینکه خود را به ساختار روایی بکشاند؛ ساختاری که میتواند به لحاظ عمودی با شعر نو یگانگی و همخوانی داشته باشد. اما گاه مسأله این است که غزل هرچقدر به شعر نو نزدیکتر میشود، از آن طرف بام میافتد، یعنی تغزلی بودن خود را تا حد زیادی و گاهی به کل از دست میدهد؛ مثل زمانی که غزل سیاسی و اجتماعی رواج پیدا کرده بود. اگرچه شاعرانی چون ابتهاج با تلطیف فضای اجتماعی غزل، توانستند آن را تا حد زیادی به ماهیت و ذات غزل نزدیک کنند، از این رو راه میانه را در غزل انتخاب کردند و به شاعران میانه یا نئوکلاسیک مشهور شدند و نه شاعران غزل نو. در این میان نیز بوده و هستند غزلسرایانی که فکر میکردند صرف این امر که غزلسرای مدرن باشند و غزل نو بگویند، دارای ارزش است، در صورتی که ارزش هر کاری در متعالی بودن آن است و نه در نوع آن؛ چه بسا غزل «کوچهسار شب» ابتهاج و شعر نیمایی «کوچه» مشیری که از اشعار میانه و نئوکلاسیکند به لحاظ زیباییشناسی و یگانه بودن با فرهنگ ما، از صدها غزل نو و صدها شعر نو والاتر و ارزشمندتر باشند، چرا که ایشان زبان میانه و نوکلاسیک را انتخاب کردهاند اما از تجربههای شخصی درونیشده و شاعرانه خود در سرودن اینگونه شعرها استفاده کردهاند و نه از دانش ادیبانهای که صرفاً با خواندن ادبیات کلاسیک به دست میآید؛ دانشی که سبب میشود سراینده مفاهیم شعر دیروز را در زبانی متعلق به شعر امروز بریزد. همچنین است شعر «امیرزاده کاشیها»ی شاملو و شعر «نشانی» سپهری که 2 شعر مدرن هستند و از صدها غزل نئوکلاسیک و شعر مدرن والاتر و ارزشمندتر.
بیش از نیمی از غزلهای میرزایی از غزلهای نو و مدرن است و اتفاقاً اعتبار و شهرت وی نیز بیشتر از این رو است. اگرچه گروهی معتقدند غزل در هر حال باید وجه تغزلی خود را حفظ کند و سپس به وجوه دیگر بپردازد اما من معتقدم میرزایی در بیش از 90 درصد غزلهای نوی خود، وجه تغزلی غزل را حفظ کرده است؛ خاصه آن وجه از تغزلی که زاییده زبان نوی او است که رنگ عاطفی خاص خود را دارد؛ مثل غزلی که میرزایی در آن شخصیت یک موجود زنده را به صندلی میبخشد؛ «وقتی چهار پایه صندلی را تبدیل به چهار پای اسب میکند و اسب میآید کنار پنجره و...» و در غزلی دیگر به اتوبوس شخصیت انسانی میبخشد؛ «اتوبوسی که در دره سقوط کرده و خزهها و درختهای بسیاری آن را در طول سالها میپوشانند و...». در واقع میرزایی بخشی از مدرنبودن غزلش را از راه ایجاد تشخیص و فضایی که در این وضعیت ایجاد کرده به دست میآورد و از آن بهره میگیرد. اگرچه میرزایی با تمهیداتی وجه تغزلی بهتر و پررنگتری در غزلهای نو و مدرن سالهای اخیر خود ایجاد کرده است و توانسته قابلیت تغزلی غزل را در فضای شعر مدرن بیشتر به رخ بکشد. اینک ببینیم در آخرین غزلهایش در دفتر «فرجام» چه کرده است.
مجموعه غزل «فرجام» که از سوی نشر چشمه منتشر شده است، مجموعهای است با 111 صفحه و 26 غزل از شاعر غزلسرایی که به 30 سالگی نرسیده، به عنوان یکی از غزلسرایان نوگرا شهرت یافت. اگرچه امروز غزلسرایان نوگرای همسن و کوچکتر از او بسیار به او نزدیک شدهاند و شاید به قول بعضی، حتی 3-2 تنی از او فراتر رفتهاند.
میرزایی همچون سیمین بهبهانی در غزلهای نوی خود، شاعری فرمگراست. شاید این فرمگرایی را بیشتر از راه رواییبودن، قصویت یا مشتقات آن حاصل کرده باشد؛ چیزی شبیه فرم این غزل:
«یک غزل در انتهای شب، یک غزل در جستوجوی من
یک غزل در ذهن تو مانده، تا ابد در آرزوی من
یک غزل ـ در آن اتاقی سرد- در ته تاریک ذهن توست:
این، منم در خاطرات تو- این، تو هستی روبهروی من!
یک غزل در آن اتاقی سرد، با هزاران صندلی در آن
تا بیایی با هزاران نام، از هزاران زن به سوی من
یک غزل که در صدای تو، تا ابد در قلب من جاری است
یک غزل که با صدای تو، دائماً در گفتوگوی من
یک غزل در ذهن من، در تو، در خودش، در جستوجوی توست!
این غزل در انتظار من، این غزل در آرزوی توست».
«محمدسعید میرزایی» میرود تا دوباره بهطور کامل تغزلی بودن غزل خود را حفظ کند، در عین حالی که مدرن است و به سمت ناب شدن پیش میرود. غزل ذکرشده، جز یک عاشقانه و تغزل محض و ناب نبود. گاهی هم قرار نیست غزل چیز دیگری باشد. غزلی که در عین حال برای حفظ هارمونی و حفظ زیبایی بهتر است در بیت آخر قافیهای دیگر داشته باشد؛ خاصه وقتی که همه ابیات غزل با «یک غزل» آغاز میشود.
مجموعه غزل «فرجام» محمدسعید میرزایی را باید فتح بابی دیگر در غزل امروز دانست. ابتدا میخواستم بگویم اگر 2 برابر شدن مصراعها در غزل قابلیت زیباییشناسی داشت، بزرگان شعر دیروز و غزلسرایان نوگرای امروز از این قابلیت استفاده میکردند، آن هم با توجه به اینکه غزلسرایان امروز در این زمینه امتحانشان را خوب پس ندادهاند. اما بهرهبرداری میرزایی از این روش چون از نوع دیگر بود، موفق بود. آنجا بلندی مصراعها سبب خودآگاهی شاعر میشد و اینجا رواییبودن را بهتر و خاصتر شکل میدهد و به غزلهای روایی کمک و قوت میرساند.
در دفتر «فرجام»، طولانی شدن مصراعها امکان حرف زدن را افزایش داده و به آن قابلیت هنری بخشیده است. یعنی امکان بلندی وزن و فاصله داشتن قافیهها این فرصت را به شاعر میدهد که حرف خود را راحت و خارج از تنگنا بزند و این یعنی بخشی از قابلیت و آزادی عمل شعر نیمایی را به غزل بخشیدن، چرا که مصراعها بلندند؛ اگرچه همچنان مساویاند. بلندی مصراعها در عین حالی که امکان حرف زدن را گسترده و راحت میکند، در ایجاد روایت و فرم نیز دست شاعر را بازتر میگذارد. این قابلیت در واقع یک نوع فرار از غزل سنتی است که هنوز هم پاگیر غزل نو است:
«غروب بود و خیابان، من و تو با یک چتر، قدم زدیم، خیابان ادامه پیدا کرد
شب از مکالمه ما شروع شد، کمکم در این مکالمه باران ادامه پیدا کرد
درختها همه رفتند از افق بالا... بگو که عاشق من میشوی همین حالا!
تو مکث کردی و رفتی به خواب... لالالا... و باز رشد درختان ادامه پیدا کرد»
شاعر میتواند در طولانی شدن مصراعها امکان و پرداخت روایت واقعیتهای امروزی را بیشتر کند و نزدیک شدن فضای شعر به فضای مدرن امروزی را با آهنگ نثر و وزنهای کمطنین و با ضرباهنگ پایین ایجاد کند.
بنابراین در اینگونه غزلها شاعر با قافیه درگیری ندارد، غزل را به منطق نثر نزدیک میکند و حرفهای عادی و دمدستی امروزی معمولا طولانی را در این فضای مطول بیان میکند:
«مطالعات اخیر دلم نشان داده است/ که از کتاب جهان جاودانهترین هستید
و بر اساس تمامی تجربیاتم/ شما برای دلم مهربانترین هستید
و عشق، عنصر اصلی دستهای شماست/ الکتریسیته تقویت صدای شماست
و آنقدر که لطیفید با نخستین موج/ در انتهای جهان بیکرانترین هستید»
میرزایی از ظرفیتها و ظرافتهای ترانه و تصنیف هم در این نوع غزلها بهره برده و در مجموع تلاشش برای نوتر شدن غزل نو بسیار ستودنی است؛ همانگونه که غزلهای نوی پیشین که معصومیتش اینگونه در زبان میرزایی گل میکند:
«گل سرخ تو بودم زود چیدی بیسرم کردی
از اول آمدی خوبم کنی زخمیترم کردی
گل سرخ تو بودم گوشه گلدان دلتنگی
نمیدانم چرا هنگام رفتن پرپرم کردی
زن زیباترین افسانه عشقم شدی اما
مرا غمگین شبیه شعرهای دفترم کردی
عروسک بودی و شاید فقط عشق تو بازی بود
اگر خود را عروس کودکی بسترم کردی
سحر در شکل یک قوی سپید مهربان رفتی
درون برکه اشکم گل نیلوفرم کردی...».