محمدعلی صمدی: صلات ظهر 21 تیر 1370، چند ساعت قبل از اول محرم سال 1412، سومین فرزند «محمدرضا» بنای 25 ساله نجفآبادی متولد شد. محمدرضا نام این نوزاد را «محسن» گذاشت. محسن 12 سال و نیم پس از پیروزی انقلاب اسلامی به دنیا آمد؛ انقلابی که سرنوشت آسیای غربی را تغییر داد و میلیونها جوان و نوجوان مسلمان و انقلابی را به دالان پرشور و حرارتی از تاریخ هدایت کرد. 11 سال و 8 ماه پس از اشغال لانه جاسوسی آمریکا، حادثهای که در جهان متلاطم آن سالها افقی نو در برابر کشورش گشود. 10 سال و 10 ماه پس از آغاز جنگ تحمیلی، جنگی که حدود 8 سال به طول انجامید و تقریبا ۵ سال از عمر پدرش در میادین آن گذشت؛ جنگی که نزدیک به 200 هزار نفر از جوانان سرزمینش، طی آن به شهادت رسیدند و چیزی معادل 10 برابر این تعداد، از زیر آتش آن، زنده خارج شدند؛ جوانانی با تعاریف متفاوت از جهان و ارزشهایی متفاوتتر از هم سن و سالان خود طی چند قرن گذشته. 3 سال پس از پذیرش قطعنامه، اتفاقی که زخمی عمیق برغرور میلیونها جوان هم سن و سال پدرش به جا گذاشت؛ جوانانی که «تصمیم داشتند پرچم لا اله الا الله را بر قلل رفیع کرامت و بزرگواری به اهتزاز درآورند». ۲ سال و یک ماه پس از وفات امام خمینی، پیشوایی که طی 10 سال، مردمی را که 200 سال طعم عزت و اقتدار و سربلندی را فراموش کرده بودند، به جایی رساند که داعیه هماوردی با تمام قلدران جهان را داشتند و اینک فقدانش، ضربهای مرگبار بود بر آن غرور بالیده در جنگ و انقلاب و مقاومت؛ ضربهای که دشمنان قسمخورده خمینی و حتی دوستان و پیروانش گمان نداشتند جانشین او بتواند از نتایج آن چیزی بکاهد. محسن را هنوز مادرش از شیر نگرفته بود که صدام به کویت حمله کرد، سپس آمریکا به هوای تنبیه این رفیق قدیمی، به خلیجفارس لشکر کشید و کنار گوش ایران، کنگر خورد و لنگر انداخت؛ مسلمانان کرد و شیعه عراق بعد از توافق ابرقدرتها برای باقی ماندن صدام بر قدرت، زیر چکمههای ارتش خشمگین و شکستخورده بعثی له شدند و انتفاضه شعبانیه، با صدها هزار شهید، سرکوب شد. «اتحاد جماهیر شوروی» ابرقدرت شرقی جهان که نیمی از عالم را تحت فرمان خود داشت، ناگهان ترک خورد و در برابر چشمان حیرتزده نوع بشر به سرعت فروریخت. به این ترتیب، ایالات متحده تنها کدخدا و ابرقلدر «ربع مسکون» شد. خیزش تاریخی مردم فلسطین -انتفاضه اول- پس از 5 سال حماسهآفرینی، به دنبال سازش رهبران بزرگ فلسطینی با اشغالگران صهیونیست، آرام گرفت و به اتمام رسید.
جنگی قرون وسطایی علیه بوسنی و هرزگوین، تنها کشور مسلمان اروپا برپا شد و جوی خون امت محمد(صلواتالله علیه و آله) در قاره سبز روان شد. کودتای ارتش الجزایر تحت حمایت قدرتهای غربی، مسلمانان این کشور را که با انتخاباتی قانونی و دموکراتیک میرفتند نخستین دولت اسلامی را در آفریقا برپا کنند، به گوشه زندان و تبعید فرستاد و اسلامگرایی در کشورهای عربی را به مسیری هدایت کرد که ۲ دهه بعد، تمام جهان، تاوان سنگینش را پرداخت. اندیشمند، نویسنده و مستندساز مسلمانی به نام «سیدمرتضی آوینی» هنگام ساخت مستندی با موضوع دفاعمقدس، بر اثر انفجار یک مین به جامانده از سالهای جنگ در منطقه «فکه» به شهادت رسید. شهادت او، بازخیزی عجیب و غیرمنتظره را در میان رزمندگان خسته از تبعات قطعنامه 598 (مانند پدر محسن) و جوانانی که به دلیل صغر سن، موفق به حضور در جبهههای نبرد نشده بودند، ایجاد کرد. اکبر هاشمیرفسنجانی، برای دومین بار به ریاستجمهوری ایران اسلامی رسید؛ مردی که توده مسلمان و حزباللهی کشور، وی را فرمانده جنگ و مدیری انقلابی میدانستند و پس از وفات امام خمینی، با هزاران امید به آینده نهضت خود، به او رای دادند؛ مردی که 4 سال برای درک سوءمدیریتهای او کافی نبود و تقدیر چنین بود که دوران رکود فرهنگی و اجتماعی و حتی سیاسی، 4 سال دیگر به درازا بکشد.
«محسن حججی» در این سالها بود که استخوان سفت کرد، سخن گفتن آموخت و هنگامی به مدرسه قدم گذاشت که یک سال از به قدرت رسیدن دولتی موسوم به «اصلاحطلبی» میگذشت. او کمسالتر از آن بود که کشاکش سرنوشتساز میان باورمندان به انقلاب اسلامی و دولتمندان سکولار تربیت شده در دولت هاشمیرفسنجانی را درک کند. سالهای کودکی او در فضای نوزایی جریان معتقد به نهضت اسلامی و دست و پنجه نرم کردن آن با کهنه انقلابیون بریده از گذشته و دلسپرده به آیندهای در پیوند با کدخدایان متفرعن جهان گذشت. پدرش او را با یاد همرزمان شهید خود و مسجد و هیات و بسیج، از این معرکهها به سلامت گذراند و به دورانی رساند که فرزندان انقلابی حضرت روحالله توانسته بودند بار دیگر شاهد اوجگیری آرمانهای خود در جهان باشند. نوجوانی محسن همزمان بود با پیروزی انتخاباتی جبهه حزبالله در انتخابات ریاستجمهوری و بر سر کار آمدن دولتی با شعارهای اصیل انقلابی و اوج گرفتن دوباره همه آن مهماتی که 16 سال برای فراموشیشان تلاش شده بود. توفان برخاسته از انتخابات 1384(صرف نظر از عاقبت تاسفبار برخی رهبران سیاسی آن)، آتش زیر خاکستری را که سالها توسط پدر محسن و همرزمانش حفظ شده و بر گداختگی آن افزوده میشد، در قامت جوانانی که محسن حججی تنها یکی از آنان بود، شعلهور کرد؛ جوانانی که هر چند دهه نخست انقلاب را به چشم ندیده و در سالهای جزر دریای نهضت اسلامی به دنیا آمده بودند اما باوری سختتر از انقلابیون نخستین داشتند و پا در میادینی نهادند که بسیار سختتر از میادین سالهای نخستین انقلاب بود. «بیداری اسلامی» که پهنه کشورهای اسلامی را زیر و رو کرد، جوانان همنسل محسن حججی، دلگرم به رهبری حضرت «آقا» و با روحیه مضاعف از پیروزیهای کوچک و بزرگ مسلمانان در منطقه (جنگ 33 روزه و جنگ 22 روزه) به دنبال سرداری بودند که پا در جای پایش گذاشته و زیر پرچم او، فتوحات بر زمین مانده پدران زخمی از قطعنامه 598 را به سرانجام برسانند. در این پیچ حساس تاریخ بود که نام و آوازه قاسم سلیمانی و سپاه قدس درخشیدن گرفت؛ لشکریانی که با تدبیر رهبر انقلاب، چونان طلایی ناب از کوره مصائب و ابتلائات ۳ دهه گذشته مصون مانده و به دهه چهارم انقلاب رسیده بودند. اگر چه ظرفیت انسانی نیروی قدس بسیار محدود بود و توان دربرگیری خیل جوانان امیدوار به حضور در جبهههای نبرد را نداشت اما عصارهای از بهترینهایشان را پذیرا شد که محسن حججی یکی از آنان بود. طی چند سال، شهادت حدود 2000 نفر از این جوانان، در کنار تعدادی از پیشکسوتان جهاد و شهادت، پرچم عزت و اقتدار امت حضرت روحالله را در جبهههایی به اهتزاز درآورد که در دهه نخست انقلاب، با 200 هزار شهید، به نتیجه مطلوب نرسیده بودند. و هیچ کس بدرستی نمیداند «محسن حججی» چگونه در جایگاه شاخصترین شهید این نبرد جدید ایستاد و محبتش چنان بر قلبها رخنه کرد که تشییع پیکرش، چونان سیل، شبهات و تردیدهای افکار عمومی درباره جنگهای برونمرزی فرزندان انقلاب را درهم کوبید، جوانی که تنها با یک عکس که ساعتی پیش از شهادتش به ثبت رسیده بود، شهرتی عالمگیر یافت و با تشییع حیرتانگیزش، نام خود را به شاخص جوانان نسل سوم انقلاب اسلامی مبدل کرد؛ جوانانی که از دل خستگیها و سرخوردگیهای دهه رخوتبار و یخزده 1370 شمسی سربرآوردند و بیشک آینده نهضت روحالله را رقم خواهند زد. انشاءالله