وارش گیلانی: آوردن کلمات غیرفرهنگی، غیرکتابی و غیرشعری در شعر، عناوین شعر و حتی اسم کتاب شعر، معمولا در دهههای 80 و 90 رواج بیشتری داشت، اگرچه استارتش را بعضیها در دهه 70 زدند! این کلمات نشانه است؛ نشانههای نوع نگرش نسلهایی که میخواهند با اینگونه کلمات ابراز کنند ما «راحتیم»، «خیلی جدی نیستیم»، «خیلی متعهد نیستیم»، «خیلی کلاسیک نیستیم» و «امروزی هستیم». البته این نوع عملکردها نزد بعضیها معناهای افراطیتر میدهد که یعنی «ما قید و بندی نداریم»، «حُرمت شعر و کلمه و بعدش هم کوچک و بزرگ خیلی حالیمان نیست» و الی آخر؛ و البته نزد بعضی دیگر از این همنسلان معناهای خفیفتر و معمولیتری میدهد، چرا که ایشان برای اینکه بگویند ما همنسل فلان و بهمانیم، دست به چنین کارهایی میزنند. از محمدحسین ملکیان 33 ساله هم اینگونه انتخابها چندان دور از انتظار نیست. نه اینکه خدای ناکرده او جزو افراطیون نسل خود باشد، نه! او به هر حال جزو نسلی است که مثل هر نسلی، نمیتوانند جدا از نسل خود باشند و منش دیگری را برگزینند. یعنی فرهنگها و رفتارهایشان شبیه هم است، منتهی افراط و تفریط و میانه دارند. حرف من این است که در میان این همه اسمها و ترکیبهای زیبا و جذابی که میتوان ساخت، آن وقت انتخاب واژه «بدبیاری»، آن هم به عنوان نام یک مجموعهشعر، اگر بیرونرفت از نُرم جاافتاده فرهنگی در جامعه نیست، پس معنایش چیست؟! آن هم واژهای که در میان عامه مردم کاربرد بیشتری دارد! و این یعنی دوری از کتابی و رسمی حرف زدن؛ آن هم بر پیشانی یک مجموعه غزل که ریشه کلاسیک دارد! این کتاب اگر پیش از انقلاب درمیآمد، فکر میکردم باید از تصنیفهای کوچهبازاری باشد: بدبیاری! البته این وصلههای همنسلی به امثال ملکیان- آن هم با غزلهای لطیف و زیبایشان- نمیچسبد که بگوییم یکی از ایشان هم نام مجموعهشعرش را «سیفون...» گذاشته بود با عکس سیفون روی جلد کتابش. لابد میخواسته با این کارش دادائیست دهه خود باشد!
مجموعهشعر «بدبیاری» محمدحسین ملکیان را یک ناشر حرفهای شعر به نام «انتشارات نزدیکتر» در سال 1397 در 54 صفحه منتشر کرده است. این کتاب 28 شعر دارد که اغلبش غزل است و به علاوه چند چهارپاره و نخستین شعر کتاب که میتوان اسمش را سهپاره گذاشت؛ قالبی نزدیک به بعضی قالبهای ابداعی نیمایوشج که کمکم میرسید به قالب نو یا نیمایی؛ یا بهتر است بگوییم، میرسید به شکلی کامل از شعر نو یا نیمایی؛ ابداعی که از کم و زیاد کردن و دستکاری قالبهایی نظیر مسمط، مستزاد، ترکیببند و ترجیعبند حاصل میشد:
«پدر من که داشت میخندید
مادر من که داشت میخندید
من برای چه گریه میکردم؟!
در همان روز اول خلقت
تو برای که گریه میکردی؟
من برای که گریه میکردم؟»
هر 2 بند 3 مصراعی به لحاظ قافیه هماهنگ هستند و در کل 12 بند است که به یقین نباید قاعده باشد؛ یعنی باید بتواند دارای بندهای جفت، از 2 تا 12 بند و نیز بیشتر باشد. قالب جالبی بود!
غزلهای این دفتر متنوع است، اگرچه تقریبا دارای یک زبان است؛ مثل ابیاتی از غزل 5 برای مادر:
«چیزی نمانده خاطرم از نان مادرم
چیزی به غیر تاول دستان مادرم
تنها اتاق خلوت رویای کودکی...
شاهانه بود چادر ارزان مادرم
قایم که میشدیم کسی کارمان نداشت
در چادر گرفته به دندان مادرم
وقتی که از زمین و زمان خسته میشدیم
سر میگذاشتیم به دامان مادرم
اقساط ماهانه بابای کارگر
کم بود در مقابل ایمان مادرم
از روزگار درس فراوان گرفتهام
اما هنوز طفل دبستان مادرم»
یا ابیاتی از غزل 6 برای شعر:
«پیچیدهای به پای خودم ای کلاف من
ای شعر، ای بزرگترین اعتراف من
ای مولوی بیدل نیمای منزوی
قالیچه رفوشده دستباف من»
که هر دو نمونه بالا و مابقی، برای مخاطب تازگیهایی دارد. و غزل 7 که دارای ویژگیهای قبلی است؛ یعنی علاوه بر تازگیهای زبانی و عاطفی بودن، عاشقانه هم هست. این دو از ویژگیهای مثبت غزلهای ملکیان است. این در حالی است که بسیاری از شاعران تا از شعر و زبان شعر گذشته فاصله میگیرند و دست به کارهای تازه میزنند، ناگاه عاطفه از شعرشان پر میکشد. یعنی هر دو را در یکجا نمیتوانند جمع آورند. البته این مشکل اغلب شاعران است. معمولا جمعآوردن 2 یا چند ویژگی در یک شعر کار آسانی نیست. مثلا فلان شاعر تا میخواهد محتوای شعرش را قویتر کند، شکل شعرش را از دست میدهد و برعکس. اما ملکیان عاطفه و تازگی زبان در غزل را خوب نزدیک هم آورده است:
«نیست در دنیا پلی از این شگفتانگیزتر
میرسد با یک نخ باریک، ابروها به هم
چشمها دریا و ابروها دو تا قوی سیاه
اخم کن نزدیکتر باشند این قوها به هم»
نکته اینجاست که همه شعر در همین 2 چیز خلاصه نمیشود. شاعرانی همچون ملکیان باید دریابند ویژگیهایی را در شعر حسین منزوی، محمدعلی بهمنی و سیمین بهبهانی میتوان کشف کرد که ایشان را به غزلهای جاودانهساختن میرساند. منظور در کل، همان «آنی» است که از قدیم میگفتند و اینک به هزار نوع سخن قابل تفسیر هست. چون به نظر من، بسیاری از اشعار نیما، فروغ، اخوان، شاملو و سپهری یک «آن»هایی داشتند که اشعار امثال منوچهر شیبانی و اسماعیل شاهرودیها هم که به نیما نزدیکتر بودند و در شعر نو پیشکسوتتر، از آن بیبهره است. همچنین شاعرانی چون ابتهاج، مشیری و نادرپور یک «آن»هایی دارند که نئوکلاسیکهای دیگری همچون محمود کیانوش، حسن هنرمندی و حتی خود خانلری هم نداشتند. مثلا غزل 8 زبانش تازه و عاشقانه است و تعابیرش هم همه تازه تازه اما جز یک حال خوب، شعر چیزی به مخاطب نمیدهد. البته این نیز ارزشمند است و حتی یکی از رسالتهای شعر، چرا که اینگونه اشعار روح انسانها را با لطافت خود تلطیف و با زیباییهای خود، نگاهها را زیبانگر میکنند و روح آدمی را ارتقا میبخشند با همین واژههای معمولی و این کار کمی نیست اما مردم نسبت به اشعار جاودانه، و نهتنها اشعار خوب، به یقین یک حس مشترک دارند. کدام شعرها را مثال بزنم؟ همان شعرهای درخشان و شاهکارهای شاعران که خرد جمعی در طول زمان آنها را پذیرفته؛ مثل «زمستان» اخوان که شاعر زمستان مادی را سروده اما هر مخاطب، زمستان معنوی خود را در آن دیده است؛ یا غزل «زنی که صاعقهوار...» منزوی یا غزل «چوبدست» بهمنی یا بسیاری از غزلهای ویژه و نوی سیمین بهبهانی که در آنها، غزل با انواع غزل پیش از خود متفاوت است، حتی با غزلهای نوگرا. به علاوه اینها، اشعاری است که جدا از خرد جمعی، مورد پسند فرهیختگان و نخبگان جامعه است.
شاید غزل بسیار زیبای 16 ملکیان که همهچیز تمام است اما باز از آن «آنی» که جوهرِ جوهرِ جوهر شعر است، کمتر در آن میتوان دید. شاید این دیدن به یُمن و برکت آنانی باشد که شاعر این غزل را برای آنها گفته؛ برای رزمندگان، شهیدان و جانبازانی که شهادتشان دور است و نزدیک است:
«آرامش مشکوک یک میدان مینم
محکم قدم بردار از شوقت بمیرم
در گوش من دائم صدای انفجار است
من سایه بیچکمه و بیآستینم
من پای حرفم ایستادم، پس کنارت
بر صندلی چرخدارم مینشینم
آه ای انار مانده از شبهای یلدا
ای سیب سرخ سفرههای هفتسینم
نارنجکی در سینه دارم، دیر یا زود
از هر دو تامان قهرمان میآفرینم»
در پایان باید گفت اگرچه شاعر بودن ملکیان بهواسطه اشعارش مسجل است اما افتادنش در دام دل مشغولیهای دیگران، تنها وقت و فرصت هنریاش را میسوزاند؛ یکی از این کارها، اصرار بر سرودن غزلهایی با مصراعهای بلند است، زیرا که این نوع کارها چون از روی عمد و قصد میآید، به شعر نمیرسد؛ غزلهایی که میتوان هر بیتش را به 4 پاره تقسیم کرد و آنها را تبدیل به چهارپارهای کرد که فقط مصراعهای چهارم هر پاره دارای قافیه است، البته منهای بیت اول:
«چپقاش دود میکند شب و روز، چهرهاش پشت دود پنهان است
پیرمردی است با کلاه سیاه، نام این پیرمرد، تهران است!»
نگاه آگاهانه ملکیان را با غزلهای پیشینش مقایسه کنید و ببینید بیت بالایی و پایینی چقدر با آن اشعار و ابیات فرق دارد؛ با اینکه مطلع غزل است و در هر مصراع خود قافیهای تاثیرگذار دارد. علاوه بر اینکه مطلع هر غزلی باید یا معمولا از بهترین ابیات یک غزل نیز باشد:
«جنگ یک جدول تناسب بود، تا جوابش همیشه این باشد
پدرم ضرب در چهل درصد، حاصلش بخش بر زمین باشد».