محمدعلی صمدی*: سال 2000(1379 خورشیدی) برای رژیم صهیونیستی دردناک و تحقیرآمیز بود. «ایهود باراک» نخستوزیر جدید این رژیم با وعده «عقبنشینی از لبنان» موفق به کسب آرای شهروندان خسته از تشییع جنازه مکرر سربازان کشتهشده در لبنان شده بود. او امیدوار بود دولت سوریه از این مجال تاریخی استقبال کند و به توافقی تن بدهد که هم بخشهایی از جولان را پس بگیرد و هم به حمایت از مقاومت ضدصهیونیستی در لبنان پایان دهد اما سوریه جز به آزادی وجب به وجب بلندیهای جولان روی خوش نشان نداد. «باراک» برای بقای حکومت شکنندهاش، چارهای جز عمل به وعده نداشت و 10 ماه پس از رسیدن به قدرت، با کامی تلخ، آغاز تخلیه یکجانبه خاک لبنان را پس از 18 سال اعلام کرد. آنچه «تخلیه نیروها» خوانده میشد به گونهای اجرا شد که رسانههای غربی، صراحتا از آن با عنوان «اخراج» و حتی «فرار» یاد کردند. «ارتش شکستناپذیر»(!) در برابر دوربین رسانهها و زیر چتری از آتش پوششی، با چنان سرعتی از مرز لبنان گذشت که بسیاری از متحدان و مزدورانشان مجال الحاق به آنان را پیدا نکردند. معرکهای برپا شده بود که «تلآویو» هیچ تجربهای از آن نداشت. «باراک» تنها با ارائه تحلیلهای امیدوارکنندهای از این دست که «ما با این تاکتیک، کارکرد موشکهای دشمن را به چوب خشک تغییر خواهیم داد»، سعی در آرام کردن خود و جمع قابل توجه معترضان و منتقدانش داشت. این واقعه یک پیام صریح و واضح برای مجاهدان فلسطینی هم داشت: «دیگر اسطورهای به عنوان ارتش شکستناپذیر وجود ندارد». تنها 4 ماه پس از آزادی جنوب لبنان، آتش دومین انقلاب بزرگ فلسطین شعله کشید و «انتفاضه الاقصی» آغاز شد. رژیم صهیونیستی که تحت فشار ناشی از حدود 25 کشته در سال، از جنوب لبنان گریخته بود، حالا در درون مرزهای فلسطین اشغالی و معابر شهرهای بزرگش، فقط طی چند ماه، با تلفاتی در همان اندازه مواجه بود. حالا دیگر مجری آن «فرار تاریخساز» راه پس و پیش نداشت. 5 ماه پس از آغاز «انتفاضه» (285 روز بعد از عقبنشینی از جنوب لبنان)، در حالی که عملیاتهای شهادتطلبانه فلسطینیان، گوشهگوشه سرزمینهای اشغالی را به لرزه درآورده بود، «ایهود باراک» در انتخابات شکست خورد و جای خود را به «آریل شارون» داد که شعارش «برقراری امنیت» بود.
همه کسانی که وقایع آسیای غربی را زیر نظر داشتند، بخوبی عامل اصلی این عقبنشینی تاریخی را میشناختند:«حزبالله».
حزبالله لبنان، یک گروه کوچک چریکی عرب بود که توانست با مداومت انعطافناپذیر در استفاده از 4 سلاح «عملیات استشهادی»، «چریکهای سبکاسلحه»، «بمبهای کنار جادهای» و «موشکهای کوتاهبرد کاتیوشا» طی کمتر از 10 سال، چنان عرصه را بر اشغالگران اسرائیلی تنگ کند که سربازان اسرائیلی در روز عقبنشینی از جنوب لبنان، در برابر دوربینهای تلویزیونی آشکارا به شادمانی و پایکوبی بپردازند.
ژنرالهای جوان صهیونیست، داغ عقبنشینی از جنوب لبنان و آثار ویرانگر آن را در دل نگاه داشتند. حالا «آریل شارون» ژنرال پیر و دارای لقب «بلدوزر» آمده بود تا به اصطلاح خرابکاریهای آنان را جمعوجور کند اما او هم حریف «عملیات شهادتطلبانه»، «چریکهای سبک اسلحه» و «بمبهای کنار جادهای» مجاهدان فلسطینی نشد. مجریان عملیات شهادتطلبانه، حتی تا نزدیکی هتل محل اقامت او هم نفوذ کردند.
در مقطعی از سال 2003 تعداد عملیاتهای شهادتطلبانه به قدری افزایش یافت که تحلیلگران خارجی خبر از فروپاشی قریبالوقوع سیستم امنیتی رژیم صهیونیستی دادند. به این ترتیب 3 الگوی رزمی موفق حزبالله لبنان، به سرعت در فلسطین به اجرا درآمد و با پرتاب اولین «موشکهای کوتاهبرد فلسطینی» به سوی شهرکهای صهیونیستنشین در اواخر سال 81، «دکترین نظامی حزبالله» به طور کامل در فلسطین پیاده شد. حالا «انتفاضه الاقصی» به بزرگترین چالش امنیتی «دولت عبری» تبدیل شده بود. میزان تلفات صهیونیستها طی 5 سال به حدی رسید که «ژنرال بولدوزر» را وادار کرد بزرگترین تصمیم خود، پس از عقبنشینی از جنوب لبنان را اتخاذ کند و «تل آویو» سال 83 اعلام کرد تصمیم دارد نظامیان و شهرکنشینان خود را از «نوار غزه» خارج کند. نیمهشب 23 مرداد 84 عقبنشینی نظامیان و شهرکنشینان صهیونیست از نوار غزه آغاز شد و طی 2 هفته، به پایان رسید.
این عقبنشینی اهمیتی منحصربهفرد داشت، «نوار غزه» بخشی از خاک فلسطین بود و اسرائیل برای اولین بار پس از 38 سال از خاکی که ادعای تملک تاریخی آن را داشت، عقبنشینی میکرد؛ آن هم به سبب مقاومت مسلحانه مردم، نه در پی مذاکرات سیاسی و فرسایشی. به این ترتیب یک بار دیگر ثابت شد اسرائیل و ارتش آن- که خود را به عنوان «پنجمین ارتش قدرتمند دنیا» ملقب کرده بود- آسیبپذیر هستند و این برای اسرائیل بهای بسیار گرانی بود. حتی ژنرال بلدوزر هم نتوانست فشارهای ناشی از این عقبنشینی را تحمل کند و 5 ماه بعد، در حالی که شهرکهای صهیونیستنشین هر چند روز شاهد فرود چندین موشک فلسطینی بودند، سکته کرد و تا پایان عمر (10 سال بعد) در اغمایی عمیق فرورفت.
هنوز معلوم نیست طراحی برای اعاده حیثیت از دسترفته «ارتش شکستناپذیر!!» در زمان حکومت آریل شارون ریخته شد یا پس از آن. البته ترور مشکوک و مرموز «رفیق حریری»، نخستوزیر لبنان، این تصور را تقویت میکند، چرا که بدون هیچ دلیل و مدرکی، انگشت اشاره تمام متحدان جهانی و منطقهای اسرائیل، به سوی سوریه به عنوان عامل این ترور نشانه رفت و فشارهای جهانی به جایی رسید که ارتش سوریه پس از نزدیک به 2 دهه، ناچار به تخلیه خاک لبنان شد.
این فرصتی بزرگ برای صهیونیستها بود. ایده اصلی این بود که مسیر باید از همان نقطه آغاز انحراف، اصلاح شود. منشأ تمام این مشکلات که طی 5 سال، ارکان «دولت یهود» را به لرزه درآورده بود، در لبنان قرار داشت: «حزبالله».
نخستوزیر و وزیر جنگ دولتی که به جای «شارون» بر سر کار آمده بود، هر دو سابقه نظامی نداشتند و ژنرالهای ارشد در ارتش نیز جوانتر از آن بودند که تجارب روشنی از تجاوزات نظامی گذشته به جنوب لبنان داشته باشند و همین عوامل باعث شد با اعتماد به نفسی مثالزدنی، طرحی بزرگ برای حمله به لبنان و انهدام تمام زیرساختهای متعلق به حزبالله لبنان را در دستور کار قرار دهند. تلقی استراتژیستهای صهیونیست این بود که در غیاب ارتش سوریه و تنگنای سیاسی حزبالله پس از ترور رفیق حریری، میتوان ضربهای مرگبار به این گروه وارد کرد و طی مدت کوتاهی، به کلی از شرش خلاص شد. بدون سر و صدا، تدارک و تهیه حمله بزرگ مهیا شد و ساعت صفر آن نیز مقرر گردید.
روز 21 تیر 85، چریکهای سبک اسلحه حزبالله، در منطقه اشغالی خاک لبنان، موسوم به مزارع شبعا، دست به عملیاتی نظامی زده و 2 سرباز ارتش صهیونیستی را به اسارت درآوردند. هدف از این عملیات، تبادل این 2 اسیر با اسرای لبنانی باقیمانده در بند دولت یهود بود. این حادثه و تلفاتی که اسرائیل طی چند ساعت پس از آن برای بازپسگیری اسرا متحمل شد (آن هم بدون نتیجه) بحرانی در سرزمینهای اشغالی برپا کرد. دولتمردان و نظامیان صهیونیست متفقا مصمم شدند ساعت صفر عملیات بزرگ را جلو انداخته و کار دشمن قدیمی و سرسخت خود را یکسره کنند. به این ترتیب، جنگی که بنا بود یک هفته تا 10 روز طول بکشد و حزبالله را به قعر چاه نابودی هل دهد، آغاز شد. نبرد 33 روز به درازا کشید. در تمام این 5 هفته، حتی 24 ساعت، باران موشکهای حزبالله بر شهرها و شهرکهای صهیونیستنشین قطع نشد و نیروی زمینی ارتش صهیونیستی با وجود تلفات سنگین و از دست دادن چندین تانک و هلیکوپتر حتی نتوانست یک شهر متوسط جنوب لبنان (مانند بنتجبیل) را به اشغال کامل درآورد یا یکی از رهبران ارشد و حتی جزء حزبالله را شهید یا اسیر کند. جنگ در نهایت با وساطت تمام قدرتهای جهانی و منطقهای، در حالی به پایان رسید که نهتنها از ارتش اشغالگر اعاده حیثیت نشده بود، بلکه اوضاع امنیتی رژیم صهیونیستی به مراتب بدتر شد و برگی جدید از تاریخ غرب آسیا ورق خورد. دیگر ثابت شده بود مقاومت گزینهای پیروزیآفرین و شکستناپذیر است. حالا به جای عنوان فراموششده «ارتش شکستناپذیر»، واژگانی جدید به ادبیات سیاسی تاریخ اضافه شده بود: «گزینه شکستناپذیر».
* تاریخنگار و پژوهشگر