مهدی مافی: یکی از دلایل مهم در نکوهش پدیده دوقطبیسازی، ترویج سطحینگری و سوق دادن توده مردم به سمت تعصبات قبیلهگرایانه و دوری از بحثهای منطقی و تفکر انتقادی است. مثال دائمی این موضوع هم پدیده طرفداری از تیمهای فوتبال است. در کریهای قبل بازی، هیچ وقت یک پرسپولیسی به نفع استقلالیها صحبت نمیکند و برعکس. اظهارنظر درباره این تعصبات تا وقتی در دایره قرمز و آبی باقی بمانند یک بحث است و وقتی وارد حوزه موارد کلان و با اهمیت کشور شود یک بحث کاملا جدا، چرا که اساسا پدیده دوقطبیسازی باعث میشود افراد با نادیده گرفتن مسائل حیاتی، درگیر تعصبات بیمورد شوند. بحثها هیچ وقت رنگ علمی به خود نمیگیرد و تلاش برای اقناع، در سطحیترین حالت خودش رخ میدهد. اوضاع وقتی بدتر میشود که ببینیم خالق این دوگانه، خود شناخت چندانی از هیچ کدام از طرفین ندارد. اتفاقی که برای سریال «آقازاده» رخ داده دقیقا از این جنس است. به همین خاطر نخستین محصول سازمان فرهنگی- رسانهای اوج در شبکه نمایش خانگی، به دور از یک درام منطقی مخاطب را درگیر مسائل پوپولیستی میکند که بسیاری از آنها اساسا وصلههایی ناجور به بدنه سریال هستند. این سطحینگری در نخستین مرحله به داستانی برمیگردد که مخصوص دوقطبی مذکور نوشته شده. طوری که با وجود چندین قسمتی که از پخش مجموعه گذشته، «لاگ لاین» لاغر اثر، پرداخت نشده باقی مانده است. هر قسمت بدون کنش و واکنش جدید، مخاطب را فقط به قسمت بعدی ارجاع میدهد؛ نه حادثهای در کار است و نه کششی. در همان قسمت اول دیدیم که دختری تصمیم گرفت به خاطر یک عشق عجیب از زندگی فاسد گذشتهاش بگذرد و به دنبال مسیر درست برود. در واقع از یک سمت طیف به سمت دیگر حرکت کند. در تمام قسمتهای بعدی رسما با هیچ اتفاق دیگری روبهرو نیستیم و فقط روزمرگی زندگی کاراکترها را- در مجموعهای از سکانسهای قرار گرفته میان دوگانه مورد اشاره- به نظاره نشستهایم. این شخصیتها که فعلا هیچ پیچیدگی درونی جذابی هم ندارند (هر چند میتوان پیشبینی کرد که تا انتهای سریال با شوکهای هیجانی و بیمنطقی روبهرو باشیم) به مصنوعیترین شکل ممکن پرداخت شدهاند تا در ۲ سر طیف فساد و فسادستیزی قرار بگیرند. شوربختانه تصور سازندگان از این اقطاب هم بیشتر از آنکه به واقعیت نزدیک باشد، ادامه راه کلیشههای سطحی است. در یک طرف نیما (که امیر آقایی حتی در سریال ضعیفی مثل «آقازاده» هم از پس ایفای نقش آن، بخوبی برآمده) قرار دارد که خود و شخصیتهای کناریاش همه انگار از دل شایعات و خبرهای زرد تلگرامی بیرون آمدهاند و در طرف مقابل هم حامد و خانوادهاش که تجسم کلیشه خانواده مذهبی سنتی در تهران هستند. بعد از ایجاد چنین دوگانهای، سازندگان شروع به نشانهگذاری سطحی رفتارها، لوکیشنها و سکانسها کردهاند. به عنوان مثال نیما بحری با زور و پول دیگران را مجبور به همکاری با خود میکند و حامد با مایه گذاشتن از مذهب (رجوع شود به سکانسی که راضیه را به صبحانه هتل میبرد.). جلسات آنتاگونیستهای داستان در پیتزافروشیها و کافههای سطح بالا، گالریهای نقاشی و پارتیهای پر زرق و برق اتفاق میافتد و ملاقاتهای پروتاگونیستها در پاسگاه پلیس یا مسجدی که هیچ هویتی ندارد. یا اینکه نیما بحری و اطرافیانش سوار جذابترین ماشینهای موجود در خیابانهای تهران میشوند و در طرف مقابل حامد یا پیاده است و یا نهایتا پرایدسوار.
مجموعه این مسائل باعث شده سریال در دام شعارزدگی ناخوشایندی بیفتد که پاشنه آشیل آن شده است؛ وقتی فرازهای قدسی ابتدای اپیزودها، کوچکترین نشانهای در زیر متن هر قسمت ندارد و فقط با دیالوگهای گلدرشت و نشانهگذاریهای عجیب (مثل «یا صاحب الزمان»ی که روی سقف پاسگاه پلیس نوشته شده) قرار است بهمثابه یک داروی تلخ به مخاطب خورانده شود، با پدیده شعارزدگی مواجه هستیم. این شعارزدگی در کنار چند عامل دیگر باعث شده ناخودآگاه طرف فاسد سریال برای مخاطب تلویزیونی جذابتر باشد که به نوعی «آقازاده» را درگیر یک نقض غرض میکند؛ اول از همه اینکه وزنه بازیگری در طرف بدمنها سنگینتر است. دوم زرق و برق تصویری آنهاست. سوم دیالوگهای جذابی است که برای ایشان نوشته شده و در طرف پروتاگونیست معادل و رقیب ندارد. در نهایت هم حجم بالای بخشهایی از فیلمنامه است که به آنتاگونیستها اختصاص پیدا کرده.
در چنین شرایطی، مخاطبی که بدون نگاه منطقی و در نتیجه تعاملی احساسی با سریال درگیر دوقطبی مصنوعیِ ساخته شده میشود، دیگر متعصبانه هر سیاستمداری را فاسد و هر ثروتمندی را کلاهبردار تصور میکند. اگر خانوادهای مذهبی را دید که ماشینی یک مدل بالاتر از پراید سوار شد یا دختری چادری که به پیتزافروشی میرود، شک به دین و ایمان آنها میکند. همگی به این خاطر است که بدون منطق مخاطب را درگیر دوگانهای فکر نشده کردهایم. حال آنکه وظیفه رسانه اخلاقمدار رشد و تعالی مخاطبانش است.