مهدی طاهرخانی: بازی استقلال - تراکتور دقیقا نمای کلی از پیکره تیم آبی بود در همه سالهای اخیر؛ از تیم پرویز مظلومی تا منصوریان و شفر و مجیدی. در نیمه اول که میشود تمثیلوار آن را با نیمفصل نخست همه این سالها قیاس کرد، آبیها به صورت باور نکردنی وا دادند و با دریافت 3 گل، نهتنها هواداران خودی که رقیب را هم شوکه کردند.
در نیمه دوم که آن هم شباهت زیادی به نیمفصلهای چند سال اخیر داشت، آنها خیلی توفانی کامبک زدند. آمدند که بگویند آب رفته را به جوی بازمیگردانیم؛ پرحمله و خستگیناپذیر. گل اول را زدند. به گل دوم هم رسیدند. حالا تنها یک گل لازم بود تا کار به تساوی بکشد. استقلال باید کامبکش را کامل کند اما در تمام این سالها چه زمانی توانست با درخشش نیمفصل دوم، امتیازات از دست رفته نیمفصل اول را جبران کند؟ هیچوقت!
این بار هم قصه به همان شکل بود. هر چه زدند به در بسته خورد. حتی 9 دقیقه وقت اضافهای که داور گرفت هم نتوانست معجزه را کامل کند. یک بازگشت نیمهکاره. یخ زدن در مرز حماسه. همه تیم، خودش را به آب و آتش زد تا با زدن گل سوم و کشاندن کار به وقتهای اضافه، جام را از آن خود کند. اما خب، نشد که نشد. فینال جام حذفی که با شکست 3 بر 2 استقلال برابر تراکتور به پایان رسید، آینه تمامقدی بود از استقلال همه این سالها. آنها باز هم دستشان از رسیدن به جام کوتاه ماند. اما مقصر چه کسی است؟ شاید بهتر آن باشد که پرسش را اینگونه مطرح کنیم: تراکتورسازی باعث از دست رفتن جام شد یا حواشی خردکنندهای که در طول یک هفته گذشته از سوی کادر مدیریتی جرقه خورد و با افتادن در خرمن مستعد قهرهای مجیدی همه چیز را به آتش کشید؟ استقلال باخت، آنها در بازگشت خود یک گل کم آوردند اما اگر قرار باشد یکبار برای همیشه این معضل بزرگ حل شود چارهای نیست جز درس گرفتن از اتفاقات. عوض کردن جریان حاکم. گماردن مدیرانی که برای زمین خوردن سرمربیشان لحظهشماری نکنند یا آنقدر جربزه و شهامت داشته باشند که یک روز بیآنکه لازم باشد اسم بزرگ این و آن را به وسط بکشند، خیلی راحت عذر سرمربیشان را بخواهند و بگویند به این دلایل به صلاح نیست با یکدیگر کار کنیم. نه آنکه از روبهرو لبخند را نثار هم کنند و از پشت خنجر را تا دسته فرو؛ که اگر غیر از این باشد نامش خودزنی است. حتی یک مرحله از سوراخ کردن کشتی مشترک هم گذشته و به این میماند که مسیر ناوبری کشتی را عامدانه دستکاری کنند تا عوض رسیدن به یک مقصد مشترک، سر از ناکجاآباد دربیاورند.
* قصه مشترک مشهد و آرزو برای شکست
این داستان را برای کسی تعریف کنید شانه بالا میاندازد، میخندد و میگوید مگر فیلم سینمایی است که سناریو به این دقیقی داشته باشد؟ اما بگذارید تعریف کنم شما قضاوت کنید. همین ورزشگاه زیبای امام رضا(ع) بود. البته آن روز ابتدای بهار و حالا انتهای تابستان اما تفاوتش فقط یک سال است. آن چند نفر آن بالا نشسته بودند و در هر حملهای که تیم شفر میکرد و به گل نمیرسید چنان حسرت میخوردند که اگر نمیشناختیشان میگفتی اگر استقلال ببازد آنها قطعا کارشان به بیمارستان میکشد. دست آخر بچههای شفر هر چه زدند به در بسته خورد تا استقلال ببازد.
تقریبا آن شکست شد وداع با جام هجدهم لیگ برتر. آن چند نفر هم با حالتی به ظاهر عصبی ورزشگاه را ترک کردند. کارمند هتل خودش برایمان تعریف میکرد که یکی از آنها یکی، دو ساعت بعد بسیار سرحال بود و به دیگری میگفت «راحت شدیم، کارش تمام شد اما کاش یک ماه قبل میباخت تا زودتر تکلیفش را مشخص میکردیم». استقلال به پدیده باخت و آن آخرین بازی شفر برای آبیها بود. مدیران وقت استقلال خیلی پیشتر از این به دنبال بیرون کردن پیرمرد آلمانی بودند و تنها به دنبال فرصت مناسب میگشتند. اگر بگوییم آن شب در ورزشگاه برای باخت آبیها کلهقند در دلشان آب میشد شاید چندان بیراه نگفته باشیم. خدا خودش ناظر بر همه اعمال و انفاس ماست. بشکنزنان پروژه خود را دنبال کردند و با دور زدن شفر مدعی شدند چنان تیمی بسازیم که دیگر مثل این فصل کارمان به هفتههای آخر برای صید جام نکشد. حقیقتا راست هم گفتند چون لیگ نوزدهم از هفته بیستوچهارم، تقریبا قهرمانش مشخص بود اما کمی محاسبه غلط از آب درآمد و عوض استقلال، این پرسپولیس بود که به سنت چند سال اخیرش جامربایی کرد.
برگردیم به داستان خودمان. کجا بودیم؟ همان ورزشگاه زیبای امام رضا(ع) و این بار چند مدیر دیگر عوض پارسالیها آن بالا نشسته بودند. خبری از حضور پرشور هواداران 2 تیم نبود اما باز هم این بازی حکم مرگ و زندگی برای یک مربی را بازی میکرد. پارسال آنهایی که باید برای پیروزی استقلال و قهرمان شدن تیمشان در دل دعا میکردند، همه هموغمشان شکست بود تا به این بهانه بتوانند پروژه خروج کادر فنی وقت را عملیاتی کنند. این بار هم قصه همان بود. شاید همین امروز با بغض تمام به چشم هوادار زل بزنند و بگویند؛ دروغ است دروغ است! اما بیانیه اخراج محترمانه فرهاد مجیدی خیلی پیشتر از اینها نگاشته شده بود و تنها باید منتظر زمانش مینشستند.
اگر بعدها قرار شد یک کارگروه حرفهای بیاید و ناکامیهای استقلال در دهه نود خورشیدی را آسیبشناسی کند، ما به آنها آدرس سرراست میدهیم؛ نه دشمن بیرونی نه کینهجویی صاحب مشترک. استقلال هر چه خورد از خودش بود. از مدیرانی که حتی در ظاهر بلد نبودند از کادر فنی خود در حساسترین روزها حمایت ولو ظاهری کنند. همانهایی که بعدها یکیشان اعتراف کرد اگر شفر پدیده را میبرد و با پیروزی در همه بازیهای باقیمانده ما را قهرمان میکرد باز هم اخراجش میکردیم! آخر چرا؟ چون او به درد ما نمیخورد!
همین حرف نشان میدهد اصلا دغدغه مدیران استقلال جام و قهرمانی و این دست سوسولبازیها نیست! جنس دغدغهشان کلا با هوادار فرق دارد. اینها را فرهاد مجیدی خیلی زودتر از بقیه شناخته بود. همان موقع که در 10 روز 2 بار از سد سپاهان گذشت به آنها هیس را نشان داد. خیلیها تصور کردند منظور سرمربی آبیها خطاب به قلعهنویی است اما نه. همان مدیرانی بودند که از اول مردادماه نقشه اخراج مجیدی با اسم رمز بازگرداندن استراماچونی را کشیده بودند.
به زعم آنها فرهاد باید اخراج میشد و هر چه زودتر بهتر. اما هر چه منتظر ماندند تا با خواباندن تیم در خانههای سوم به پایین سهمیه لیگ قهرمانان سال بعد را از دست بدهد، موفق نشدند. سپس دل بستند به دیدارهای حذفی. گفتند یا سپاهان شکستشان میدهد یا پرسپولیس. اما باز هم اشتباه کردند. از این رو خیلی سفت و سخت تنها شرط ماندن مجیدی را قهرمانی حذفی و صعود از آسیا عنوان کردند. البته وقتی کار به اینجا کشید و نقابها از چهره افتاد. درست یا غلط، مجیدی رودرروی احمد سعادتمند قرار گرفت و گفت پنجشنبه هر چه شود، من دیگر نیستم. چه جام بگیرم چه بازنده باشم.
قربان حکمت خداوند. تاریخ دقیقا قرار بود به همان شکل تکرار شود. بازی در مشهد، باخت استقلال و بلافاصله بیانیه اخراج محترمانه سرمربی. این بلای خانمانسوزی است که در اواسط و اواخر دهه نود به جان استقلال افتاد. چالههای پرنشدنی کادر فنی و مدیریتی هر چه به جلوتر رفتیم به چاههای عمیق و ترسناک مبدل شد. حالا حتی هواداران استقلال هم بدرستی نمیدانند تیمشان از کجا میخورد. اما هر چه هست تکرار اتفاقات بهگونهای سینماییوار شبیه به یکدیگر از آب درمیآید.