میگویند باید با چراغ پرسش، نور دانایی را بر تاریکی ندانستن سیطره داد. من تا امروز معنی این جمله را نفهمیده بودم. اما امروز فهمیدم. خودم هم میدانم که باید زودتر میفهمیدم. اما دیر فهمیدن به خودی خود اشکالی ندارد. لااقل همه میدانیم که «دیر فهمیدن بهتر از هرگز نفهمیدن است!» یعنی فهمیدن یک جورهایی مثل رسیدن میماند.
مثلا فرض کنید میخواهید بین مردم سبد کالا توزیع کنید ولی حساب این جایش را نکردید که ممکن است عدهای زیر دست و پا له شوند. حالا که فهمیدید جلوی این طرح را میگیرید و دیگر کسی کشته نمیشود. دیر فهمیدید اما اگر نفهمیده بودید تا امروز میلیونها نفر بر اثر سوءمصرف سبد کالا جانشان را از دست میدادند.
حتی گاهی دیر فهمیدن از زود فهمیدن هم بهتر است. مثلا فرض کنید عدهای میخواهند بنزین را گران کنند. خب! اگر شما زود بفهمید مسؤولیتش میافتد گردنتان. اما اگر جمعه صبحی بفهمید دیگر بر شما حرجی نیست.
گاهی هم ممکن است دیر بفهمید که باید روی پای چه کسی ایستاد! خب! این سوال سختی است! در زندگی هر کسی حداقل یک بار این سوال پیش میآید که «من باید روی پای چه کسی بایستم؟» حتی اگر 7 سال هم طول کشید! خب بکشد! مثل کسی که بعد از 7 سال یک پازل را درست میکند. کار بزرگی است چون روی بستهاش نوشته 3 تا 8 سال.