عباس کوچکسبکبار: دنیای کودکان دنیایی است آمیخته با تخیلات، دنیایی که در آن همه چیز هرچند شگفتانگیز اما ممکن است. کودکی یعنی دوران آرزوهای بزرگ، دوران باور به اینکه روزی این آرزوها به واقعیت خواهند پیوست و به همین دلیل است که کودکی دوران اراده است، ارادهای فراتر از چارچوبهای مرسوم بزرگسالان. کودک هرچه بزرگتر میشود محدودتر میشود، هرچند دنیای او، اختیارات او و داشتههای او گسترش مییابد اما درک قوانین نانوشته اجتماعی ناخواسته آرزوهای وی را محدود میکند و او را از افق آرمانخواهی به چاه واقعگرایی میکشد. وقتی آرزوی بزرگی در کار نباشد ارادهای هم در کار نخواهد بود. فیلم «تنهایتنهایتنها» با داستانی گیرا ما را به دنیای فانتزی دو کودک میبرد. «رنجرو» کودکی بوشهری با تخیلی قوی است که برای کارکنان روس نیروگاه اتمی بوشهر ماهی میبرد. وی با «الگ» کودکی روس بهواسطه یک رویای مشترک کودکانه آشنا میشود. این دو کودک هرچند زبان هم را نمیفهمند اما بهترین دوستان یکدیگر میشوند…
فیلم سیری از تخیل به واقعیت همراه با آرمانگرایی فطری کودکانه است. داستان از یک تخیل مشترک کودکانه آغاز میشود، این تخیل به رابطهای عمیق و فطری میانجامد، فراز و فرودهای این رابطه و وابستگی آن به تاثیرات اجتماعی برنامه هستهای ایران در سطح بینالمللی و در نهایت گسست این رابطه باعث کمال فکری «رنجرو» شده و این کمال همراه با عزمی کودکانه که هیچ چیز را غیرممکن نمیداند به خلق یک حماسه میانجامد. برخلاف تمام فیلمهای سفارشی ساخته شده برای برنامه هستهای ایران، «تنهای تنهای تنها» تنها فیلمی است که تاکنون بدون اینکه وارد شعار یا کلیشه شود به این موضوع پرداخته است. از نکات بسیار بارز این فیلم که رویدادی خوش در سینمای ایران است، استفاده از بازیگران محلی و عدم تکلف در استفاده از ستارههای سینما و همینطور تاکید بر المانهای فرهنگ بومی مانند لهجه، لباس و فضای خانههای بومی است. متاسفانه دید بد فیلمسازان تهراننشین یا تهرانزده درباره شهرهای جنوبی ایران به ایجاد تصویری محدود به محرومیتها خلاصه شده است، نمونه بارز آن در همین جشنواره «تاج محل» ساخته دانش اقباشاوی است که شهر آبادان را چون ویرانهای به تصویر میکشد. اما عبدیپور با ورود به زوایای زندگی مردم این خطه با وجود نشان دادن محرومیتها، جنبههای دیگر شخصیتی آنها را به تصویر میکشد و اهمیت رویدادهای بینالمللی درباره برنامه هستهای ایران و درهمتنیدگی آن با زندگی روزمره مردم بوشهر را بهخوبی روایت میکند. حساسیت آنها به اخبار این تحولات بدون کلیشهای شدن در طی داستان به نرمی و در لابهلای زندگی روزمره روایت میشود. مهمترین جنبه فیلم تغییر تدریجی رنجرو از کودکی خیالپرداز به کودکی فکور و هدفمند است. در ابتدا جدا شدن «رنجرو» و «الگ» را شاهد هستیم که وی عزم رفتن به سیارهای دیگر را دارد اما این عزم کمکم به عزم رفتن به سازمان ملل تغییر مییابد. به عبارتی داستان در بستری از تخیل آغاز شده و روند صعودی خود را به اوج واقعیت طی میکند. طنزی ظریف که حاصل تضاد استفاده از کلمات ثقیل همراه با لهجه زیبای جنوبی و همچنین سن و سال شخصیت «رنجرو» است، در تمام فیلم جاری است و مانع از خستگی مخاطب میشود. هرچند این فیلم هم از برخی ایرادات رنج میبرد اما ساختار منسجم فیلم مانع از آن میشود که تماشاگر به این ایرادات توجه کند. فیلم از زبان یک زن روس که در نیروگاه هستهای بوشهر کار میکرده برای کاپیتان کشتی عازم به جنوا نقل میشود اما فلشبکها آنقدر طولانی است که بیننده در میانه فیلم این امر را از یاد میبرد. این ایراد زمانی مشهودتر میشود که رنجرو پس از رفتن الگ در وضعیت رکود قرار میگیرد، استفاده بموقع از فلشفوروارد در چنین مواقعی میتوانست گره فیلم را دوباره به یاد تماشاگر بیاورد. فیلمهایی مانند «تنهای تنهای تنها»، «سر به مهر» و «دهلیز» از سویی نوید طلوع فیلمسازانی آشنا به زبان سینما و دغدغهمند را در آینده سینمای ایران میدهد اما مهمتر از آن این است که رقابت اصلی سینمای ایران اینبار نه در بخش سودای سیمرغ که در بخش نگاه نو است.