الف. گیلوایی: «محمدرضا ترکی» از چهرههای کمکار اما شناختهشده شعر انقلاب و شعر بعد از انقلاب است. او از جمله شاعرانی است که بعد از قیصر امینپور و سیدحسن حسینی آرامآرام شناخته شدند و آثاری در قالبهای کلاسیک و نو آفریدند. علیرضا قزوه و محمدرضا میرافضلی و اخیرا قربان ولیئی و چند تن دیگر، از جمله شاعرانی هستند که به واسطه استمرار در کار و حضور مدام و البته اشعار بسیار خوب انقلابی، آیینی، عرفانی و اشعار دیگر خود شناخته شدند و بعضی هم همچون محمدرضا روزبه صرفا با اشعار محکم و استوار و زیبایش در دهههای 60 و 70؛ شاعری که با غزل خوب آغاز کرد و با اشعار نیمایی خود را کامل کرد، اگرچه کمکاریها و غیبتش در کمتر شناخته شدنش بیتاثیر نبود و نیست، هر چند همواره در زمان پیدایی حضوری تاثیرگذار داشت اما محمدرضا ترکی نه شعرش در حد و اندازههای شعر قزوه و روزبه و ولیئی و میرافضلی است و نه مثل این چند تن در کارش حرفهای. با این همه، حتی در کار کمکارانی چون او نظمی هست که در کار ترکی نیست؛ مثلا در کار روزبه؛ او با غزلهای جانانهاش در دهههای 60 و 70 پیش میآید و پس از یک دوره فطرت، ناگهان با اشعار درخشان نیمایی در دفتر پر و پیمانی به نام «از پیله تا پروانگی» میدرخشد. اگرچه هنوز از این دفتر تا حدی بوی غزل برمیخیزد اما تلاش موثر و قابل تحسینش از شعرهایش پیداست، لیکن ترکی فقط گاه با شعری زیبا رخ مینماید و بعد هم ناپدید میشود. هیچ نشانی از حرفهای بودن در کارش پیدا نیست. در صورتی که قزوه و روزبه و ترکی و آن چند تن دیگر که بعد از قیصر و سیدحسن ظهور کردند، استعدادشان در شاعری تقریبا با هم برابر است. شاید هم پستهای مدیریتی در ردهای بالا و وابسته شدن به دانشگاه و درگیر شدن با فرهنگستان ادب در مجموع، دیگر وقت چندانی برای ترکی و امثال او باقی نگذاشته باشد؛ حال چه به اختیار و چه از سر ناگزیری. در واقع گرایش به قال تا به حال باید در خود آدم باشد و تقصیر کس دیگر هم نیست؛ هر کس به همان راهی میرود که لابد دوستش داشته است.
دفتر شعر «فصل فاصله» محمدضا ترکی را در 70 صفحه نشر همسایه منتشر کرده است؛ دفتری که 70 درصدش غزل است، همراه با چند شعر نیمایی و سپید و تقریبا یکی، دو مثنوی و دوبیتی و رباعی.
به نظر من، شاعر باید در تنظیم دفترش سلیقه به خرج دهد، یعنی مثلا غزلهایش را در یک دفتر جمع کند و اگر در قالبهای دیگر هم شعر دارد، آنها را هم در دفتری جداگانه منتشر کند. بیشک این نوع پراکندهکاریها هم از غیرحرفهای بودن شاعر برمیخیزد. این حرفها را با بد و خوب بودن یک شاعر اشتباه نگیریم.
غزل ترکی صرفا عاشقانه نیست و گاه نیز کلا عاشقانه نیست و حتی از عاطفه چندانی هم برخوردار نیست. در صورتی که غزل روزبه و ولیئی آبدار است؛ اگر اندیشه هم دارد، خالی از تغزل و عرفان و عاطفه نیست اما غزلهای ترکی وقتی به سمت اندیشه پیش میرود، کمتر یادش میآید که در حال سرودن غزل است:
«نه جانور، نه دیو، نه مردم؛ معجونی از غرور و توهم
بیبهره از حقیقت انسان، چیزی شبیه سوءتفاهم
در جنگلی از آهن و سیمان، در غارهای تازه انسان
انسان نیمهاهلی امروز، ماندهست بیسرود و ترنم
لبریز از تمرد و عصیان، سرشار از تغافل و نسیان
جاوید در بهشت حماقت، ناخوانده رمز آدم و گندم»
عاشقانههای ترکی در بعضی غزلها نیز چندان قوی و عاطفی و تغزلی نیستند، اگرچه شاید در غزل نمره قبولی بگیرند:
«شب از نیمه میرفت و من تشنه بودم
و میسوخت در هرم شب تار و پودم
تو بودی و چشم تو بود و سیاهی
اگر چشم در چشم شب میگشودم
خیالت چنان شعلهای در دلم ریخت
که برخاست از عمق آیینه دودم»
ترکی گاه در شعر نیمایی عاشقانهتر و تغزلیتر عمل میکند. نیماییهایش تا حدی از نوع و شکل نیماییهای قیصر پیروی میکند اما به لحاظ قدرت زبانی و شکل و فرم به نزدیکیهای شعر قیصر هم نمیرسد؛ مگر اینکه به نیماییهای قیصر دهههای 60 و 70 و نه 2 دهه آخر عمرش.
با این همه، ترکی در غزل و بعد شعر نیمایی شعرهای خوبی دارد، و این امر را در گزیدهاشعاری که انتشارات تکا از او و 120 شاعر دیگر منتشر کرد، تا حدی ثابت کرده است، یعنی بعضی شعرهای ترکی در نشر تکا که زمان نزدیکتری را نشان میداد، مراتب و ارجمندی بیشتری از اشعار دفتر «فصل فاصله» داشت اما اشعار سپیدش در این دفتر و شاید در کل اشعار قابل دفاعی نیستند. در پایان، همه غزلهای محمدرضا ترکی را با دقت خواندم و غزلی بیش از حد و اندازهای که در ذیل میآید، نیافتم:
«ندیدم آتشی از نغمههایت شعلهآواتر
نمیبینی کویری از دل من بادپیماتر
من امشب هم از خودم هم رفتهام، هرگز نمییابی
کسی را اینچنین در لحظههای خویش تنهاتر
میان این همه بیراهه و راهی که میبینی
یکی ما را به شهری میبرد لبریز رویاتر
همان راهی که روزی تکسوارانی شگفتآوا
گذر کردند و شد از خونشان دامان صحرا، تر
حقیقت همچنان در بازی خورشید با ابر است
که گاهی میشود پیدا و پنهان، گاه پیداتر
زبان دیگری باید برای گفتوگو با تو
که باشد واژههایش از خود آیینه گویاتر».