رضا اسماعیلی: فطرتا و ذاتا شاعر است. شعر در وجودش به چشمهای زاینده میماند که همواره در حال جوشش است. آنچنان که هر لحظه و در هر شرایطی که بخواهد، میتواند از این چشمه آب بردارد. او هم دکتر است و هم- بدون هیچگونه اغراقی- استاد. ولی به خاطر سلوک دوستانه و صمیمانهای که با شاعران دارد، اکثرا او را به نام کوچکش صدا میزنند. با اینکه این روزها در آستانه 60 سالگی است ولی هنوز کودک درونش شیطان و بازیگوش است و از هر فرصتی برای شوخطبعی و بذلهگویی استفاده میکند تا خنده را به دلهای شکسته پیوند بزند. فعال و پرانرژی است. آرام و قرار ندارد. به هر جا که پا میگذارد، توفان به پا میکند! توفانی که در بطن آن کارهای بزرگ نطفه بسته است.
شاعری است اهل درد و دغدغههای انسانی ارجمندی دارد. به دنبال آرمانشهری است که در آن انسانها در سایهسار «بندگی خدا»، آزاد و سربلند زندگی کنند. از همین رو تمام زندگیاش را وقف تعالی فرهنگ انقلاب کرده است؛ فرهنگی که طلایهدار «آزادی و بیداری» است. او شاعر مردم است و شعرش از جنس «آب و خرد و روشنی». پیشانی نوشتش «شاعر انقلاب» است، ولی با همه شاعران- از همه نحلهها و طیفها- آمدوشد و نشستوبرخاست دارد. مردمدار است. با هر که نان و نمک برادری خورده باشد، در دوستی برایش سنگتمام میگذارد. یک جورهایی سنگ صبور همه شاعران است. بسیاری از شاعران سفره دلشان را تنها و تنها در خانه مهربانی او پهن میکنند. دست به خیر و بخشنده است. خدا میداند تا به حال زیر بالوپر چند نفر را گرفته و به چند نفر پریدن آموخته است؟! کسانی که طعم دوستی او را چشیدهاند خوب میدانند که در دوستی اهل کمفروشی نیست و برای دوستانش سنگتمام میگذارد. چنانکه از آغاز انقلاب تا به امروز، هر جا که دری به رویش باز کردهاند، با سخاوت و گشادهرویی به دوستانش هم «بفرما» زده است.
خوشفکر و خلاق و جسور است. انقلابی تصمیم میگیرد و انقلابی عمل میکند. خطشکن است. اهل مصلحتاندیشی نیست. از اینکه از آبرو و اعتبارش برای اسلام و انقلاب مایه بگذارد ترسی ندارد. به همین خاطر از چپ و راست زخم میخورد، دوست و دشمن برایش خطونشان میکشند، و از کودک 2 ساله تا پیرمرد 90 ساله- هر گاه که تب دارند- برای خنکی دلشان، فحش و ناسزا حوالهاش میکنند. ولی مرام او با دوست و دشمن، غیر از مدارا و جوانمردی نیست. در زندگیاش هیچ خط قرمزی نیست جز «انقلاب» و «ولایت». برای همین همیشه خودش را به آب و آتش میزند تا گرد غفلت و فراموشی بر دامن ارزشهای انقلاب ننشیند. «او» کیست؟ دیدهبان فرهنگی انقلاب: «علیرضا قزوه».
* علیرضا قزوه، شاعر آیینی موضعمند
بیهیچ تردیدی علیرضا قزوه یکی از سرآمدان شعر آیینی روزگار ماست. این نهتنها گفته من، که گفته بسیاری از پیران و پیشاهنگان این عرصه است. از همین رو میتوان نام او را در کنار نام شاعران بزرگی چون «طاهره صفارزاده»، «سیدعلی موسویگرمارودی»، «علی معلم دامغانی»، «محمدعلی مجاهدی»، «سیدحسن حسینی» و «قیصر امینپور» که از پیشاهنگان و طلایهداران شعر آیینی روزگار ما هستند، نوشت و به خاطر سپرد؛ و آن هم نه فقط به خاطر ترکیببند عاشورایی «با کاروان نیزه» که بدون اغراق شاهکاری عاشورایی است، بلکه به خاطر همه شعرهای ارجمند آیینی که تاکنون سروده است، زیرا جان و جهان همه شعرهای آیینیاش روشن به حقیقتی زلال و ملهم از آموزههای انسانساز اسلام ناب محمدی است. چنانکه در آیینه اشعار آیینیاش، سیمای زلال و روشن انسان مسلمان عصر حاضر را میتوان به تماشا نشست؛ انسان مسلمان و معتقدی که در عین بندگی و تسلیم بودن بر آستان جانان، دلش میخواهد با چشمانی باز ایمان بیاورد، فلسفه احکام را بداند، علت عقلانی هر چیزی را سوال کند و از گذرگاه شک و تردید به اقامتگاه ایمن یقین برسد. در یک کلام، مسلمان اسمی و شناسنامهای نباشد، بلکه از روی اختیار و با شناخت، در صراط مستقیم مسلمانی گام بردارد؛ و قزوه چنین است.
قزوه دیدهبان انقلاب و شاعر «اعتراض» است. اشعار آیینیاش نیز برخوردار از همین ویژگی ممتاز است. به تعبیر سادهتر، قزوه در شعر آیینی سکولار نیست و شعرش آمیزهای از سوگ و حماسه و عرفان با چاشنی اعتراض مسلمانی و شیعی است. هر چند به خاطر این ویژگی، بسیاری به ناصواب به او انگ سیاستزدگی میزنند، در حالی که چنین نیست. من بر این اعتقاد و باورم که در شعر آیینی اگر ما بدون انحراف به چپ و راست حرکت کنیم و خداوکیلی به دنبال حق باشیم، سرانجام به نتیجه میرسیم. البته میدانم که در این «هیاهو بازار» سیاستزدگی، ایستادگی در جبهه حق و تلاش برای روشنگری کار بسیار سختی است. به هر حال حقطلبی هزینه دارد. کسی که در این وادی گام برمیدارد، باید خویشتندار و صبور باشد- به تعبیر سادهتر پوستکلفت باشد- تا راه به سرمنزل مقصود ببرد، و قزوه از این ویژگی برخوردار است. دیگر اینکه او در عرصه شعر آیینی، رسالت خود را تنها در مدح و منقبت صرف خاندان رسالت (علیهمالسلام) خلاصه نمیکند، بلکه طبق آموزههای دینی، برای خود رسالتی والاتر و بالاتر نیز قائل است و آن پرداختن به «آسیبشناسی دین» و افشاگری هوشمندانه و هنرمندانه علیه مارقین، ناکثین و قاسطین، یا به عبارتی سادهتر «دینفروشان دنیاپرست» است. او در زمره شاعرانی است که بر این صراط مستقیم، و بر این قبله و قبیله، دلباخته است؛ شاعری رند و قلندر از تبار «حافظ» که در عین تعهد دینی و دلسپردگی به اسلام و انقلاب، هر گاه که اسلام و انقلاب و ارزشهای انسانی را در هجوم بیامان نامردی و نامردمی «دینفروشان دنیاپرست» میبیند، شمشیر اعتراض و دادخواهی از نیام غیرت میکشد و با حنجره زخمی عشق، ندای بیداری سر میدهد و «بهشت گمشده عدالت» را آرزو میکند. بیتهای برگزیده زیر، مصداقهای خوبی برای اثبات این ادعاست:
وقتی دل شکسته نیستان غربت است
تنها بهشت گمشده ما عدالت است
*
سخت گمنامید، اما ای شقایقسیرتان!
کیسه میدوزند با نام شما، شیادها
*
سوگند بر جلالت حق، جای سجده نیست
داغی که نقش بسته به پیشانی شما
من پیش از آنکه کفر شما برملا شود
تردید داشتم به مسلمانی شما
*
سفره خالی، چشمها بیدار، گوشها از گفتوگو سرشار
با توام ناچار- ای دیوار!- باخبر از درد مردم باش
*
گفتم: آری، آری، اعتراض و عشق حق ماست
حق مردمی که دستشان به نان نمیرسد
*
منصور تویی، خرقه پشمینه نفاق است
برگرد به حلاجی این پنبه به گوشان
*
هلا! دینفروشان دنیاپرست!
سکوت شما پشت ما را شکست
اگر داغ دین بر جبین میزنید
چرا دشنه بر پشت دین میزنید؟
نکته دیگر اینکه او در شمار آن دسته از شاعران آیینی است که «اخلاص» و «امانتداری» -پایبندی به صدق واقعه- را در شعر آیینی اصل میداند و شدیدا به این اصل وفادار است. از همین رو در شعر آیینی سعی در مستندگویی و فاصله گرفتن از کژتابیهای اعتقادی دارد. در عین حال به جوهره شعر وفادار است و شعرش محصول ترکیب هنرمندانه فرم و محتواست:
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفت منزلی که سفرها در او گم است
از لابهلای آتش و خون جمع کردهام
اوراق مقتلی که خبرها در او گم است
دردی کشیدهام که دلم داغدار اوست
داغی چشیدهام که جگرها در او گم است
هفتادودو ستاره غریبانه سوختند
این است آن شبی که سحرها در او گم است
این سرخی غروب که همرنگ آتش است
توفان کربلاست که سرها در او گم است
یاقوت و دُرّ صیرفیان را رها کنید
اشک است جوهری که گهرها در او گم است
نگاه شاعر آیینی راستین به کربلا، چنین نگاهی است؛ نگاهی مستند، به دور از تحریف، عزتمدار و غرورآمیز؛ نگاهی برآمده از بصیرت، حکمت و معرفت دینی و عاشورایی، زیرا شعر آیینی، شعر فضیلتها و ارزشهاست. شعر عشق، حماسه، عرفان، حکمت، پایداری، ستمسوزی، استکبارستیزی، حقطلبی و عدالتخواهی است، و هر کس چیزی غیر از این بگوید و به گونهای دیگر بیندیشد، به یقین راه به خطا برده و از مسیر روشن و سعادتبخش خاندان رسالت و نهضت و قیام حضرت اباعبداللهالحسین(ع) فاصله گرفته است که هرگز چنین مباد.
از این منظر، قزوه و شاعرانی همچون او، برای نسل جوان شاعران آیینی ما میتوانند بهترین اسوه و الگو باشند اما متأسفانه با تمام توانمندیها و قابلیتهای ادبی خود، مظلوم واقع شدهاند. شنیدن حدیث این مظلومیت از زبان شاعر بزرگی همچون علی معلم که خود نیز از نامآوران عرصه شعر آیینی است، خالی از لطف نیست: «...ادبیات و هنر انقلاب، مظلوم واقع شد؛ نه به خاطر خصومت بسیاری با خود انقلاب، بلکه به نظر من مهمترین مسألهاش این بود که بچههای انقلاب از یکدیگر حمایت جدی نکردند و همدیگر را درنیافتند و نقادی سازنده درباره هم نداشتند و اگر داشتند ناچیز بود؛ ایراد و تنقیدش از صرافی و نقادی عارفانهاش بیشتر بود».
استاد معلم در ادامه به ترکیببند «با کاروان نیزه» اشاره میکند و درباره ارزشهای ادبی آن چنین میگوید:
«یکی از کارهای ارزشمند قزوه، ترکیببندی است که در آن قطعا نظر به ترکیببند «محتشم کاشانی» و شاعرانی که قبل و بعد از او ترکیببند و ترجیعبند آیینی گفتهاند، داشته است. ولی ترکیببند او از جهت ساخت و پرداخت، با همه کسانی که بعد از محتشم ترکیببند گفتهاند و نیز خود محتشم، متفاوت است. زبانش زبان روزگار ماست. خالی از عیب و ایرادهای جزئی نیست، ولی حسن و زیبایی و کمالش بهمراتب بر دقایقی که شاید از نوعی ضعف محسوب شود، ترجیح دارد». (ترکیببند با کاروان نیزه، مقدمه، علی معلم دامغانی، صفحه 9)
ترکیببند عاشورایی «با کاروان نیزه» تا حدود زیادی از شخصیت شیعی شاعر آن نیز رمزگشایی میکند. در پشت واژگان زلال و آسمانی بند بند این ترکیببند از دل برآمده، ما سیمای پرصلابت شاعری را به نظاره مینشینیم که بر بال کلماتی اهورایی عروج میکند و کربلا را از ورای حجابهای ظلمانی ـ با چشم دل- به تماشا مینشیند؛ شاعری راستقامت و سربلند که شورهزار جانش تشنه لبیک به ندای «هَل من ناصر ینصرنی» سرور و سالار شهیدان کربلاست تا به برکت این لبیک، کویرستان جانش را بهارستان رستگاری کند و فردا بر آستان جانان، گلبانگ سربلندی سر دهد. در این ترکیببند عاشورایی، واژهها دست روح ما را میگیرند و در سماعی حماسی و سرخ، به آسمان اشراق میبرند. نجابت و اصالت واژهها در این منظومه الهی به حدی است که ما با هیچ یک از واژگان آن احساس ناآشنایی و بیگانگی نمیکنیم.
حسنختام این گفتار را به ابیاتی چند از آخرین بند «با کاروان نیزه» اختصاص میدهم و دامن سخن را برمیچینم:
قربان آن نیی که دمندش سحر مدام
قربان آن میی که دهندش علیالدوام
قربان آن پری که رساند تو را به عرش
قربان آن سری که سجودش شود قیام
هنگامه برون شدن از خویش، چون حسین
راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام
این، خطی از حکایت مستان کربلاست
ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام
تسبیح گریه بود و مصیبت دو چشم ما
یک الامان ز کوفه و صد الامان ز شام
اشکم تمام گشت و نشد گریهام خموش
مجلس به سر رسید و نشد روضهام تمام
*
با کاروان نیزه به دنبال میروم
در منزل نخست تو از حال میروم