الف. م. نیساری: مجموعه رباعی «آخرشخص مفرد» دارای150 رباعی از عارفه دهقانی است که آن را مرکز آفرینشهای ادبی، وابسته به حوزه هنری در 68 صفحه منتشر کرده است. عارفه دهقانی متولد سال 68 است.
منهای بخشی از رباعیات این دفتر که در زبان تازه نیست و حرف چندانی هم برای گفتن ندارد، بخشی دیگر از رباعیات چشمگیر است؛ خاصه اینکه یک زن اینچنین از خود بگوید، چون ما در شعر کلاسیک معاصر و امروز حتی بیپرواییهایی در این حد را نیز کمتر دیدهایم؛ خاصتر اینکه بعضی کلمات (حتی در حد یک کلمه) در این رباعیات هست که به تنهایی به زیبایی و چشمگیری رباعیات عارفه دهقانی میافزاید:
«ضربالمثل زمانه شد چشمانم
معروفترین ترانه شد چشمانم
از بس تو نیامدی و من باریدم
دریای مدیترانه شد چشمانم»
این کلمات در رباعیات عارفه دهقانی نقشآفرین و تاثیرگذارند تا حدی که گاه محور رباعی میشوند و دیگر کلمات به دور آنها میگردند؛ مثل کلمه «برهنهپوش» در رباعی ذیل:
«این ظاهر آشفته که نامطلوب است
سرمایه دختران شهرآشوب است
از شهر برهنهپوش ـ بیصبرانه ـ
اول نفری که میرود ایوب است!»
گاهی هم به شکل لطیف و زیرپوستی رباعیاتش شبیه جلیل صفربیگی میشود و آن زمانی است که معمولا از مثلها و اصطلاحات به نفع گفتاریشدن و کمی داشمشتیشدن بهره میبرد:
«من ماندم و کولهبار غم بعد از تو
برخاستم و قدم قدم بعد از تو
پا جای دلت گذاشتم، یعنی که
قید همهچیز را زدم بعد از تو»
استفاده از مثلها و اصطلاحات در شعر خوب است اما همه بار شعر را بر آن تحمیل کردن، بیشتر به این میماند که شاعر از خودش چیز چندانی نداشته باشد. مثلها و اصطلاحات یک پشتوانه فرهنگی است که قرنها تجربه پشتش خوابیده است. استفاده شاعران از این پشتوانه باید در حد پشتوانه باشد و نه اینکه تمام بار شعر را بر دوش آن بیندازند. شاعر میتواند جوهره شعرش را بر این پشتوانه پیوند بزند، نه اینکه آن مثلها و اصطلاحات صرفا جملاتی باشد در ادامه شعر که این امر ارزش شعری ندارد؛ اگرچه ممکن است این عمل در نوشتار و کلام طنز، ارزش ادبی پیدا کند. در رباعی ذیل، 2 اصطلاح «بیخیال اینها» و «دل به دریا زدن» نقش این جملات را بازی میکنند:
«در قالب آدمیم و مانند قدیم
وابسته خاک و مهرورزی نسیم
وقتش شده بیخیال اینها، قدری
ماهی بشویم... دل به دریا بزنیم»
عارفه دهقانی باید استقلالش را در رباعیاتی نظیر رباعیات ذیل پیدا کند که در کنایههایش، هم تشبیه، هم استعاره و هم حرفی برای گفتن وجود دارد:
«خوش بود دلم به روز دیدار ای ماه
شایسته تو نبودم انگار ای ماه
در جمع ستارهها، غریبم امشب
رفتم به زمین، خدانگهدار ای ماه»
البته این یک راه برای رسیدن او به استقلال بیشتر است. البته در رباعیات مثال زدهشده هم رگههایی از این استقلال در شعر عارفه دهقانی دیده میشود.
یکی دیگر از راههایی که عارفه دهقانی را بیشتر به استقلال شعریاش نزدیکتر میکند، دوری معقول و معمول او از توصیف است؛ مثلا پشت این توصیف زیبا چیست؟
«تا بر سر شاخه خانه خود را ساخت
هر سیب رسید، زرد شد! خود را باخت
این سیب گلاب سرخ و زیبا حتما
عاشق شده بود، صورتش گل انداخت!»
البته گاه بعضی شعرها آنقدر در زیبایی خود ما را غرق میکنند که مثل یک تابلو میدرخشند. خود این زیبایی در حد عالی یا شاهکار را نیز در عالم شعر و هنر میتوان به عنوان یک اثر هنری پذیرفت، حتی اگر درک و نگریستن به آن اثر جز بیان زیبایی، چیز دیگری در خود نداشته باشد، چون که همین امر نیز سبب ارتقای روح مخاطب میشود، البته زیبایی در حد عالی و در سطح شاهکار اما رباعی بالا در بیان زیبایی ضعیف است، همانگونه که در ادبیت و تالیفش کاستیهایی دارد؛ خاصه که ادبیت و استحکام ادبی بیت اولش با بیان گفتاری بیت دومش ناسازگار است؛ آن نوع ناسازگاری که سبب تنافر میشود و بیشتر مخاطب حرفهای را به این امر میرساند که این رباعی آگاهانه گفته شده است.
در رباعیات عارفه دهقانی ملاحت و نمک گفتاری اغلب آنگونه است که بین شوخی و جدیت مخاطب را نگاه میدارد؛ مثل کوچکتری که در ادب به خرج دادن نزد بزرگتر معذب است یا مثل بزرگتری که در عین ناز دادن کوچکتر و احترام به او، خوش دارد به آرامی او را متوجه یک امر کند تا بپذیرد یا از آن پرهیز کند و نیز کنایههای ملیحی از این دست که شعر عارفه دهقانی را شاخصه میبخشد. حال همین شعر در این وضعیت و با این قابلیت، نمیتواند خیلی جدی باشد (اگر بخواهد جدی باشد) و باید تمهیداتش را از پیش آماده کند که دهقانی نمیکند:
«از جارزنان جور و ناجور گذشت
از هرچه که بود از خدا دور گذشت
تا در«من» او «صور» الهی بارید
آب از سر سرگذشت «منصور» گذشت»
دیگر این بازیهای کلامی نظیر «سر سرگذشت» و بعدش «گذشت»، جلوههای خود را از دست داده است یا حرفهای ظاهرا حکیمانه تکراری که انواع بهتر و جذابترش در متون کهن پارسی بسیار یافت میشود و امروز دیگر خریداری ندارد و کهنه شده است. یعنی از زبان کسی که امروز آن را میگوید، کهنه شده است، اگرنه شکل و ماهیت کلاسیکش هنوز در متون خود خواندنی است؛ نه در این شکلش که فرقی با دیروزش ندارد و کهنه است و تازگی ندارد:
«در خواب، کسی به پادشاهی نرسید
بیراهنما به شاهراهی نرسید
بیخون جگر، انار، یاقوت نداد
بیجا احدی به جایگاهی نرسید»
یک چیزی بگویید که در باور مردم بگنجد یا اگر نمیتوانید که سعدیوار باورپذیرش کنید، با مثالها و آوردن مصادیق و بیان شیرین و حکایت بیانش کنید، اگرنه خیلی راحت- و البته درست- توی روی شمای شاعر میایستند و میگویند: «کی گفته که بیجا احدی به جایگاهی نرسید، بیا هزارتایش را من نشانت بدهم».
رباعیات این دفتر بیشتر در توصیف صرف است و این توصیف صرف مخاطب را جذب نمیکند اما چون خودش از جنس دستهدوم است، (چون تصاویر و تعابیر کموبیش عاریهای است) تنها سلایق دستهدوم را جذب خود میکند که نظر آنان نیز معیارهایی برای زیباییشناسی شعری و هنری نیست، حتی اگر پشتوانه این توصیفهای صرف، اصطلاح «دهانش آب افتاده» باشد:
«تا عکس دلارای او در قاب افتاد
در قلب ستارهها تب و تاب افتاد
از مهر تو، چشم آسمان روشن شد
از شوق، دهان ابرها آب افتاد!»
حرف بسیار است، خاصه اینکه خوب و بد رباعیات این دفتر نیز متنوع است اما فرصت نیست حتی به رباعیات آیینی این دفتر برسیم. پس حرف آخر را ناگزیر با یک رباعی خوب به پایان میبریم که بیانصافیهای خود را (اگر داشتیم) با بیان و اقرار به این زیباییها جبران کرده باشیم:
«بیواهمه از گناه، می مینوشم
وقتی ز خُم نگاه می مینوشم
بی آن که خودت بفهمی ای چشمه ماه
از چشم تو گاهگاه می مینوشم»