احسان سالمی: اکران آنلاین با دنبالهدار شدن شرایط کرونایی در کشور، تبدیل به اصلیترین امید اهالی سینما برای اکران آثارشان شده است؛ فرصتی که توانست بخشی از آثار منتظر اکران را بالاخره از سد اکران عبور دهد و آنها را در برابر دیدگان مخاطبان سینما قرار دهد. با این همه وجه اشتراک اغلب آثار اکران شده در بستر جدید، آن است که عموم این فیلمها در صورت اکران عمومی نیز شانس چندانی برای فروش نداشتند و برخی از آنها بیش از یک سال است که در صف اکران بودند. حداقل فایده اکران آنلاین، خلوت شدن ترافیک اکران و کم شدن فشار زیادی بود که به واسطه عدم ایجاد شدن فرصت اکران برای شماری از آثار قابل پخش به بدنه سینمای کشور و مدیریت آن وارد میشد. اما اکران این آثار باعث شد تا در گزارشی به نقد و بررسی کوتاه ۳ مورد از این فیلمها بپردازیم بویژه آنکه با توجه به شرایط کرونایی پیش رو، سینماهای شهر تهران یک هفته آینده را تعطیل هستند و این تعطیلی یک بار دیگر بسیاری از مخاطبان سینما را که ساکن شهر تهران هستند، به سمت اکران آنلاین سوق میدهد.
***
همه چیز فدای روشنفکربازی!
هر فیلمسازی پیش از ساخت یک اثر سینمایی شرایط و محیط اجتماعی و فرهنگی جامعهاش را در نظر میگیرد و با توجه به این فضا به ساخت اثر میپردازد. طبعا وقتی فیلمساز میداند قصه پیشروی او قابلیت شاخ و برگ گرفتن ندارد و نمیتوان همه اجزای آن را آنگونه که دوست دارد، بسط و شرح دهد، سراغ این قصه نمیرود ولی وقتی فیلمساز قرار است برای گرفتن پز روشنفکری سراغ یک قصه برود، این اتفاق، چیز عجیبی نیست! حکایت «هایلایت» اصغر نعیمی هم دقیقا چنین حکایتی است. قصه این فیلم درباره یک زن و مرد است که به همسران خود خیانت کردهاند و با هم وارد یک رابطه عاطفی شدهاند. یک تصادف و به کما رفتن هر دوی آنها باعث میشود تا همسران آنها از خیانت این دو آگاه شوند و در ادامه آنها هم وارد یک رابطه عاطفی جدید شوند؛ تا قصه «هایلایت» بشود خیانت در خیانت! نکته اینجاست که فیلمساز برای روایت چنین قصه چرک و کثیفی و باورپذیر کردن آن برای مخاطب، نیازمند نمایش سکانسهایی است که اساسا هیچ جایی در سینمای ایران ندارد. گویا اصلا نمیدانسته که در این مملکت 40 سالی هست که انقلاب اسلامی پیروز شده و مردم مسلمان ایران دیگر چنین قصههایی را برنمیتابند یا شاید هم با خودش تعارف داشته و فکر میکرده میتواند بالاخره کجدار و مریز هم که شده، این قصه را روایت کند. همین ناتوان بودن فیلمساز در بسط قصه، باعث شده تا فیلمساز به استفاده از دیالوگهایی گلدرشت متوسل شود که خلأهای قصه را پر کند. «هایلایت» یک فیلمفارسی مدرن است که حتی در زمینه بازی گرفتن از بازیگران باسابقهای مثل جمشید هاشمپور و پژمان بازغی هم ضعیف عمل کرده است تا در نهایت تبدیل به اثری ضعیف در کارنامه لاغر و کماثر اصغر نعیمی شود.
***
شما دعوتید به دیدن یک نمایش رادیویی
«گیلدا» روایت یک بازیگر زن است که به دلیل اتفاقی ویلچرنشین شده و حالا با رسیدن یک سناریوی تازه خودش را در موقعیت زنان مختلف این سناریو تصور میکند. «گیلدا» ادامهدهنده راه همیشگی سینمای ایران در زمینه نمایش ظلم به زنان در جامعه ایرانی است. به قول معروف «همان همیشگی» سینمای ایران است. فیلم با روایت قصه ظلم به زنان در دورههای تاریخی مختلف و البته به شکلهای مختلف میپردازد و محور اصلی همانی است که سالهاست گروهی از فیلمسازان ایرانی اصرار دارند بر آن تاکید کنند. فیلم را اگر با نگاه جشنوارهای ببینید اتفاقا شاخصهای زیادی برای موفقیت دارد و برای همین هم هست که گروهی از منتقدان جریان شبهروشنفکری سینمای ایران از این فیلم استقبال کردند. گذشته از قصه فیلم، فضای بسته آن که به طور کامل در یک کافه میگذرد هم از آن دسته انتخابهایی است که فیلم را خوراک دیده شدن در جشنوارهها میکند! اما اگر از منظر مخاطبان عام به این فیلم نگاه کنید، قطعا آن را اثری ضعیف در شکل و شمایل تکراری این قبیل آثار میبینید که حوصله مخاطب را سر میبرد که اگر غیر از این بود، «گیلدا» مدتها قبل از آن اکران میشد و این همه مدت در صف اکران باقی نمیماند. اما بزرگترین نکته درباره «گیلدا» فقدان هر گونه فاکتور مرتبط با یک اثر سینمایی در «گیلدا» است. این اثر به معنی واقعی کلمه یک نمایش رادیویی است. اگر چشمانتان را ببندید و «گیلدا» را بدون تماشای حتی یک پلان دنبال کنید؛ هیچ چیزی را از دست ندادهاید! چون اینجا خبری از تکنیکهای سینمایی یا تلاش برای استفاده از آن نیست. گویا کیوان علیمحمدی و امید بنکدار به عنوان سازندگان این اثر مدیومها را اشتباه گرفتهاند و به جای تولید اثری برای رادیو نمایش، سراغ سینما رفتهاند!
***
این فیلم سینمایی نیست!
همین اول کار باید تکلیفتان را با این فیلم روشن کنم؛ «رضا» اصلا یک فیلم سینمایی نیست! این فیلم در بهترین حالت یک تلهفیلم است که میتوان آن را عصر جمعه در باکس پخش فیلم شبکه اول سیما دید. اینجا خبری از ظرافتها و جذابیتهای سینما نیست. در واقع انگار علیرضا معتمدی که کارگردان و بازیگر نقش اول این فیلم است، هیچ علاقهای به اینکه کمی از فضای ذهنی خود درباره سینما جدا شود، نداشته است. او با یک قصه تکراری درباره سرگشتگی انسانی تنها سراغ ساخت نخستین اثر سینمایی خود رفته است و خروجی کارش اثری بشدت ضعیف شده که حوصله مخاطبان را سر میبرد. قصه «رضا» درباره مردی است که با رضایت همسرش به شکلی دوستانه از او جدا شده و در این میان با زنی دیگر نیز وارد رابطهای عاطفی میشود. قصه فیلم از دقیقه 60 شروع میشود؛ آن هم فیلمی که در مجموع 90 دقیقه است! فیلمساز یک ساعت اول را صرف مقدمهچینی و فضاسازی برای آشنایی بیشتر مخاطب با شخصیت اصلی قصه میکند و بعد از یک ساعت تازه قصه را شروع میکند. پیش از این تصور میکردم، دوره ساخت این قبیل فیلمها که قصه آنها پیرامون سرگشتگی انسانهاست، آن هم با این شکل و شمایل، سالهاست که در سینمای ایران تمام شده اما ساخت «رضا» و دست و پا زدن فیلمساز برای ساخت آثاری شبیه فیلمهای زنانه مهرجویی در دهه 70 باعث شد تا متوجه شویم، گویا هنوز هم عدهای به تولید و موفقیت چنین فیلمهایی امیدوارند؛ فیلمهایی با ریتم کند و آرام و کسلکننده که مخاطب را از سینما فراری میدهد. فیلمساز حتی زحمت استفاده از یک بازیگر حرفهای در نقش اول فیلمش را به خود نداده است تا حداقل شخصیت اصلی قصه فیلمش توانایی درست دیالوگ گفتن و اکتهای حرفهای را داشته باشد!